1 گر کسری و دارا شوی از دولت و بخت ور افسر و خاقان شوی از افسر و تخت
2 وریوسف و قارون شوی از مال و جمال زین با تو نیارامد بی حرزه سخت
1 گر مه ز درت کلاف زرین اندوخت ور چرخ قبای کحلی از جود تو دوخت
2 ور آتش تیغت دو جهان درهم سوخت آئین بزرگیت بباید آموخت
1 دوش ازتف آه من شباهنگ بسوخت دلهای جهان بر من دلتنگ بسوخت
2 بر دیده من دیده گردون بگریست از گرمی آه من دل سنگ بسوخت
1 تا دست قضا بر سرمن آتش بیخت آب مژه از دیده من سیل انگیخت
2 خواهم که شود ریخته در خاک تنم کآن تازه گل از باد اجل زود بریخت
1 از غیرت شیرین قد چون نیشکرت می بگذرم و ننگرم اندر گذرت
2 آن تکله بپوش تا نبینند خسان [این مصرع جا افتاده] ...رت
1 خواهم که به دیده و سرآیم به درت صد قصه ز غصه دل آرم به برت
2 گفتند که زحمتی ست از دردسرش از دردسرت نمی دهم درد سرت
1 تا ظن نبری که من نفورم زبرت یا نیز به کام دل صبورم ز برت
2 آخر نشدم به اختیار از تو جدا هم مصلحتی هست که دورم ز برت
1 چون یاد کنم با دل ریش از سفرت ترسم ز هلاک جان خویش از سفرت
2 با اینهمه راضی ام که پیشت میرم گر خود به زمانی دو سه پیش از سفرت
1 گفتی که به شیرمردی آرم زیرت واندازم در معرض صد شمشیرت
2 من شیر بدم گیرم و شمشیر بدست نز شیر بترسم و نه از شمشیرت
1 چون لاله مرا دلی ست پرخون پیوست برکنده شکوفه وار چون نرگس مست
2 در عشق چو گل فتاده از دست به دست چون نیلوفری عاشق و خورشیدپرست