دل دوش ز سهم تیر آن نرگس مست از مجد همگر رباعی 61
1. دل دوش ز سهم تیر آن نرگس مست
شد در خم آن زلف چو زنجیر و نشست
1. دل دوش ز سهم تیر آن نرگس مست
شد در خم آن زلف چو زنجیر و نشست
1. گرچه ز مه و مهر به رخ بردی دست
خود بین مشو و مباش آئینه پرست
1. در راه تو سر باخته ام گام نخست
واندر طلبت نگشتم از سختی سست
1. در سایه تو چو یافتم جای نشست
اسباب فراغتم به اقبال تو هست
1. دی ماه تمام من مه نو می جست
مه جست ز ناتمامی از پیشش چست
1. گفتم که به اندیشه و با رای درست
خود را به دراندازم ازین واقعه چست
1. ای سخت دل سنگ تو وی عهد تو سست
در مهر چه کاهلی و در کینه چه چست
1. چون عهد شکستنت مرا گشت درست
بر دل بستم سنگ شکیبائی چست
1. آن مهر گسل با دگری زان پیوست
تا بگسلد آن رگی که با جان پیوست
1. در آنکه زدی دست ره امن ببست
وز شومی ات ادبار به گردن پیوست
1. تا آن دل سنگین تو عهدم بشکست
با هر که جهان طبع تو اندر پیوست
1. چشم تو مرا به تیر مژگان خسته ست
زلف تو مرا به تار موئی بسته ست