افکند دلم به کوی دلداری رخت از مجد همگر رباعی 49
1. افکند دلم به کوی دلداری رخت
و آورد به رویم ز غمش کاری سخت
...
1. افکند دلم به کوی دلداری رخت
و آورد به رویم ز غمش کاری سخت
...
1. آن روز که با من به عنایت بد بخت
بر تاج که مشتریم می زد تخت
...
1. گر کسری و دارا شوی از دولت و بخت
ور افسر و خاقان شوی از افسر و تخت
...
1. گر مه ز درت کلاف زرین اندوخت
ور چرخ قبای کحلی از جود تو دوخت
...
1. دوش ازتف آه من شباهنگ بسوخت
دلهای جهان بر من دلتنگ بسوخت
...
1. تا دست قضا بر سرمن آتش بیخت
آب مژه از دیده من سیل انگیخت
...
1. از غیرت شیرین قد چون نیشکرت
می بگذرم و ننگرم اندر گذرت
...
1. خواهم که به دیده و سرآیم به درت
صد قصه ز غصه دل آرم به برت
...
1. تا ظن نبری که من نفورم زبرت
یا نیز به کام دل صبورم ز برت
...
1. چون یاد کنم با دل ریش از سفرت
ترسم ز هلاک جان خویش از سفرت
...
1. گفتی که به شیرمردی آرم زیرت
واندازم در معرض صد شمشیرت
...
1. چون لاله مرا دلی ست پرخون پیوست
برکنده شکوفه وار چون نرگس مست
...