1 دل دوش ز سهم تیر آن نرگس مست شد در خم آن زلف چو زنجیر و نشست
2 مژگان تو تیز گشت و با زلفت گفت کآنجا که زره گر است پیکان گر هست
1 گرچه ز مه و مهر به رخ بردی دست خود بین مشو و مباش آئینه پرست
2 کاین آینه بس آینه رخ را دیده ست کز زنگ اجل تیره شد و آینه هست
1 در راه تو سر باخته ام گام نخست واندر طلبت نگشتم از سختی سست
2 جم جام جهان نما بدین رنج نیافت خضر آب حیات را بدین سعی نجست
1 در سایه تو چو یافتم جای نشست اسباب فراغتم به اقبال تو هست
2 یک چیز دگر هست که می باید و نیست کز وی دو سه من شبی سه تن گردد مست
1 دی ماه تمام من مه نو می جست مه جست ز ناتمامی از پیشش چست
2 گفتم برو ای مه که نمانده ست شکی یک ماه نو و روزه سی روز درست
1 گفتم که به اندیشه و با رای درست خود را به دراندازم ازین واقعه چست
2 کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده دست عجز در شاخی سست
1 ای سخت دل سنگ تو وی عهد تو سست در مهر چه کاهلی و در کینه چه چست
2 دشمن مشو ار چه خود مرا دوست نئی پیمان مشکن اگرچه خود نیست درست
1 چون عهد شکستنت مرا گشت درست بر دل بستم سنگ شکیبائی چست
2 گر مهر تو کم شود نگویم با ماست ور جان ببری چو دل نگویم با تست
1 آن مهر گسل با دگری زان پیوست تا بگسلد آن رگی که با جان پیوست
2 بر دیده نهم دست چو بر من گذرد تا با دگران نبینمش دست به دست
1 در آنکه زدی دست ره امن ببست وز شومی ات ادبار به گردن پیوست
2 دریاب که این سر سبکی آشفته ست زنهار که آن معربدی بدمست است