زین شور و شری که از غمت در از مجد همگر رباعی 121
1. زین شور و شری که از غمت در سر ماست
در شورش خیل فتنه سرشر سر ماست
...
1. زین شور و شری که از غمت در سر ماست
در شورش خیل فتنه سرشر سر ماست
...
1. افسانه شهر قصه مشکل ماست
دیوانه دهر این دل بیحاصل ماست
...
1. از حسرت چهره ایکه باغ دلم است
از باغ و بهار و گل فراغ دلم است
...
1. تا عشق تو همنشین دل ماست
داغ غم عشق بر جبین دل ماست
...
1. یاد تو شب و روز قرین دل ماست
سودای رخت گوشه نشین دل ماست
...
1. این ابر که چون حادثه پیوسته ماست
بارانش همه بار دل خسته ماست
...
1. امشب شب برسر زدن و زاریم است
و اندیشه بیخوابی و بیداریم است
...
1. آن گوهر جان که در دریائی ماست
و آسایش و کام دل سودائی ماست
...
1. برخیز و بده باده چه جای سخن است
کامشب دهن تنگ تو روزی من است
...
1. تا ظن نبری که عشق در نقصان است
یا بی تو دل مرا سر و سامان است
...
1. دستی که هزار درد را درمان است
بر بربستی وزان دلم حیران است
...
1. نه از تو مرا بخت ظفر یافتن است
نز وصل تو امید دگر یافتن است
...