برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.
1 عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
2 ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام
3 شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
4 بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضهٔ دارالسلام
1 مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
2 یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
3 ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
4 گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما سرو مینازد و خوش نیست خدا را بخرام
1 عاشق روی جوانی خوش نوخاستهام وز خدا دولت این غم به دعا خواستهام
2 عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
3 شرمم از خرقه آلوده خود میآید که بر او وصله به صد شعبده پیراستهام
4 خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز هم بدین کار کمربسته و برخاستهام
1 بُشری اِذِ السّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم للهِ حمدُ مُعتَرِفٍ غایةَ النِّعَم
2 آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
3 از بازگشت شاه در این طرفه منزل است آهنگ خصم او به سراپردهٔ عدم
4 پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال انَّ العُهودَ عِندَ مَلیکِ النُّهی ذِمَم
1 بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
2 زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
3 هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
4 عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
1 دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
2 عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
3 از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
4 عافیت چشم مدار از من میخانه نشین که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم
1 به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
2 اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
3 چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق که در هوای رخت چون به مهر پیوستم
4 بیار باده که عمریست تا من از سر امن به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم
1 زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
2 می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
3 زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
4 یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
1 فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
2 طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم
3 من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
4 سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم
1 مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
2 به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
3 نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
4 ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.