برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.
1 آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
2 دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود
3 تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد تا بود فلک، شیوهٔ او پرده دری بود
4 منظورِ خردمندِ من آن ماه که او را با حُسنِ ادب شیوهٔ صاحب نظری بود
1 مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود
2 به گِردابی چو میافتادم از غم به تدبیرش امیدِ ساحلی بود
3 دلی همدرد و یاری مصلحت بین که اِستِظهارِ هر اهلِ دلی بود
4 ز من ضایع شد اندر کویِ جانان چه دامنگیر یا رب منزلی بود
1 در ازل هر کو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد تا ابد جامِ مرادش همدمِ جانی بُوَد
2 من همان ساعت که از مِی خواستم شد توبه کار گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بُوَد
3 خود گرفتم کَافکَنَم سجاده چون سوسن به دوش همچو گُل بر خِرقه رنگِ مِی مسلمانی بُوَد
4 بی چراغِ جام در خلوت نمییارم نشست زان که کُنجِ اهلِ دل باید که نورانی بُوَد
1 کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود
2 بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود
3 به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روزِ بقا هفتهای بُوَد معدود
4 شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن زمین به اخترِ میمون و طالعِ مسعود
1 از دیده خونِ دل همه بر رویِ ما رَوَد بر رویِ ما ز دیده چه گویم چهها رَوَد
2 ما در درونِ سینه هوایی نهفتهایم بر باد اگر رَوَد دلِ ما زان هوا رود
3 خورشیدِ خاوری کُنَد از رَشک جامه چاک گر ماهِ مِهرپرورِ من در قبا رود
4 بر خاکِ راهِ یار نهادیم رویِ خویش بر رویِ ما رواست اگر آشنا رود
1 چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَد ور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَد
2 چو ماهِ نو رَهِ بیچارگانِ نَظّاره زَنَد به گوشهٔ ابرو و در نقاب رود
3 شبِ شراب خرابم کُنَد به بیداری وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
4 طریقِ عشق پرآشوب و فتنه است ای دل بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
1 از سرِ کویِ تو هر کو به ملالت برود نرود کارش و آخِر به خجالت برود
2 کاروانی که بُوَد بدرقهاش حفظِ خدا به تَجَمُّل بنشیند به جَلالت برود
3 سالک از نورِ هدایت بِبَرَد راه به دوست که به جایی نرسد گر به ضَلالت برود
4 کامِ خود آخرِ عمر از مِی و معشوق بگیر حیفِ اوقات که یک سر به بطالت برود
1 هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
2 از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
3 در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند تا ابد سر نَکَشَد، وز سرِ پیمان نرود
4 هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
1 خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود به هر دَرَش که بخوانند بیخبر نرود
2 طمع در آن لبِ شیرین نکردَنَم اولی ولی چگونه مگس از پِی شکر نرود
3 سوادِ دیدهٔ غمدیدهام به اشک مشوی که نقشِ خالِ توام هرگز از نظر نرود
4 ز من چو بادِ صبا بویِ خود دریغ مدار چرا که بی سرِ زلفِ توام به سر نرود
برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.