برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.
1 دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمیارزد
2 به کویِ می فروشانش به جامی بر نمیگیرند زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمیارزد
3 رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟
4 شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
1 در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
2 جلوهای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
3 عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
4 مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
1 سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد
2 چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست برآمد خندهای خوش بر غرورِ کامگاران زد
3 نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
4 من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
1 راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد
2 بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد
3 قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد
4 در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد
1 اگر روم ز پِیاش فتنهها برانگیزد ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
2 و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری چو گَرد در پِیاش افتم چو باد بُگْریزد
3 و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فروریزد
4 من آن فریب که در نرگسِ تو میبینم بس آبروی که با خاک ره برآمیزد
1 به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد
2 اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمدهاند کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
3 به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز به یارِ یک جهتِ حق گزارِ ما نرسد
4 هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی به دلپذیری نقشِ نگارِ ما نرسد
1 هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد
2 من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد
3 تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر کز غمت دیدهٔ مردم همه دریا باشد
4 از بُنِ هر مژهام آب روان است بیا اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد
1 من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟ غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد
2 تا به غایت رهِ میخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
3 زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
4 زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
1 نقدِ صوفی نه همه صافیِ بیغَش باشد ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
2 صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
3 خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد
4 خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد
1 خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد
2 من آن نگینِ سلیمان به هیچ نَسْتانَم که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد
3 روا مدار خدایا که در حریمِ وصال رقیب محرم و حِرمان نصیبِ من باشد
4 هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد
برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.