1 ای که می نالی زدوران ،جورِ یار من نگر اضطراب از من نگر صبرو قرار من نگر
2 جانب گلشن مروکان، یک دو روزی بیش نیست پر ز اشک لاله گون دائم کنار من نگر
3 ای که میگوئی ندادم دل به خوبان هیچگه سوی میدان آی و شهسوارِ من نگر
4 سینه ام پرداغ و چهره گل گل از خوناب اشک یک زمان سویِ من آ ، باغ و بهار من نگر
1 ای ذکر تو را در دل ، هر دم اثری دیگر وای از تو به ملک جان دارم خبری دیگر
2 از تیر ملامت ها داریم دلِ مجروح جز لطف تو ما را نیست والله سری دیگر
3 سلطان جمال تو تا جلوه دهد خود را برساخته از هردل ، آئینه گری دیگر
4 درمعرکه محشر آهی نزند عاشق هردم اگرش سوی تو در مقری دیگر
1 طبل قیامت بکوفت آن ملک نفخ صور کاتب منشور ماست مالک یوم النّشور
2 سر زلحد برزدیم خیمه به محشر زدیم بی خدا اندر لحد چند نباشم صبور
3 ازسرشوق ونشاط پای نهم بر صراط تا زدم گرمِ ما گرم شود آن نشور
4 ای که ندادی تو مال درطلبِ آن جمال ما به تو بگذاشتیم دیدن دیدارِ حور
1 دوست می گوید که ای عاشق اگر داری صبور ازفراق ما منال وصبر کن تا نفخ صور
2 اندر آن مجلس که بیند خلق دیدار خدا ازجگرهای کباب عاشقان باشد بخور
3 آن که از خواب خوشت بیدار می سازد منم چون بگوئی تو گناهانم بیامرز ای غفور
4 گور گهوار است ،تو طفلی ودایه لطف دوست خوش بخوابایند وخوابت داد تا یوم النّشور
1 ای قصر رسالت تو معمور منشورِ رسالت ازتو مشهور
2 خدّام ترا غلام گشته کیخسرو کیقباد و فغفور
3 درجمله کائنات گویند صلواتِ تو تا دمیدن صور
4 معراج تو تا به قاب قوسین جبرئیل به ره بماند از دور
1 شب همه شب باتو می گوئیم راز توبه غفلت پای ها کرده دراز
2 ای زما کرده فراموش گوئیا سوی ما هرگز نخواهی گشت باز
3 خیز وترک خواب کن تا نیمه شب ما و تو با یکدگر گوئیم راز
4 بی نیازم از تو و طاعات تو با نماز و روزه ات چندین مناز
1 نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز
2 خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم ورنه به تو نفرستم ، ای بنده،بلا هرگز
3 چون سوخته ای امروز از درد فراق ما در سوختنت فردا ،ندهیم رضا هرگز
4 من با توام ای عاشق ،تو نیز به ما می باش هرگز چو نشاید دوست ،از دوست جدا هرگز
1 تو لذت عمل را از کارزار ما پرس آئین سلطنت را از حال زار ما پرس
2 آن لذّتی که باشد از اشتهاد صادق شام بشارت وصل از روزگار ما پرس
3 مجنون عشق ما را از باغ و راغ کم گوی از وی تو سور جوی و بوی بهار ما پرس
4 از خان و مان وهرکس ، کردم خراب او را منبعد اگر بخواهی اندر دیار ما پرس
1 درجهان امروز بی پروا مباش فارغ از اندیشه فردا مباش
2 کشتی ای پیداکن و بنشین در او ایمن از غرقاب این دریا مباش
3 غافل از احوال مظلومان مشو بی خبر از ناله شبها مباش
4 درپی خود کن دعاگویان نیک بد مکن با مردمان تنها مباش
1 گرمرا جان در بدن نبود ،بدن گو هم مباش چونکه یوسف نیست با من ،پیرهن گو هم مباش
2 گر بمیرم لاشه من همچنان دور افکنید چاک شد چون جامه جانم، کفن گو هم مباش
3 چون مرا رانی ز کوی خود، مخوان یارا رقیب ازگلستان گر رود بلبل، زغن گو هم مباش
4 مرگ بالله بهتر است از زندگانی دور از او گر نبینم یارخود ، این زیستن گو هم مباش