نومید مشو بنده از از عبدالقادر گیلانی غزل 37
1. نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز
زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز
...
1. نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز
زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز
...
1. تو لذت عمل را از کارزار ما پرس
آئین سلطنت را از حال زار ما پرس
...
1. درجهان امروز بی پروا مباش
فارغ از اندیشه فردا مباش
...
1. گرمرا جان در بدن نبود ،بدن گو هم مباش
چونکه یوسف نیست با من ،پیرهن گو هم مباش
...
1. داد مرا جان تو باده ای از جان خویش
کفر مرا کرد گوهر ایمان خویش
...
1. از خان و مان آواره ام از دست عشق از دست عشق
سرگشته و بیچاره ام از دست عشق از دست عشق
...
1. ای غبار خاک کویت سرمه چشم فلک
ای به تو محتاج خلق هر دو عالم یک به یک
...
1. نامه ای دارم از شب سیه تاریک رنگ
با وجود از تو نیم نومید یارب هیچ رنگ
...
1. مونسم یار است اندر تنگنای گور تنگ
عاشقان ، در دوجهان ما را بس است این نام و ننگ
...
1. کی بود آیا که بنمائی جمال با کمال
زنده گردند ماهیان مرده از آب زلال
...
1. تیر او پیوسته میخواهم که آید سوی دل
لیک میترسم، شود پیوسته در پهلوی دل
...
1. به غیر از سایه در کویت کسی محرم نمییابم
کنون روزم سیه شد آنچنان کان هم نمییابم
...