1 هرچه از سنگین دلان بر جان ما آید خوش است گر وفا آید خوش و گر هم جفا آید خوش است
2 بشنوم تا چند بوی گل ز باد صبحدم بوی او گر همره باد صبا آید خوش است
3 راضیم از هرچه پیش آید به درد عشق تو گر همه بر جان من درد و بلا آید خوش است
4 روز ابر اینچنین داری چو سر در کاسه ای گر به جای قطره ها سنگ از هوا آید خوش است
1 داد مرا جان تو باده ای از جان خویش کفر مرا کرد گوهر ایمان خویش
2 حضرت او نیم شب گوید کای بوالعجب هیچ مکن آشکار ،پنهان خویش
3 گرچه تو آلوده ای ،بنده ما بوده ای بنده ندارد پناه جز در سلطان خویش
4 گر تو بگوید کسی ،کرده ای عصیان بسی رحمت بسیار من ،گوید برهان خویش
1 سیصد و شصت نظر راتبه بنده ماست بنده را مرتبه بنگرزکجا تا به کجاست
2 بیوفائی مکن و ازدرِ ما دور مرو زانکه ما را ز ازل تا به ابد باتوصفاست
3 روی ناشسته چرکین شده از چرک گناه آبِ گرمی کاز او شسته شود رحمت ماست
4 هم بدست تو دهم نامه تو روزحساب تا نداند کسِ دیگر که در این نامه چه هاست
1 تیر او پیوسته میخواهم که آید سوی دل لیک میترسم، شود پیوسته در پهلوی دل
2 دل ز من گم گشت اکنون روزگاری شد که غم گرد کویش دربدر گردد به جست و جوی دل
3 گل رخان را باید از غنچه وفا آموختن کو به بلبل تا دم آخر نماید روی دل
4 گر سگ کویش کند دیوانگی نبود عجب چون دل من همدمش بود و گرفته خوی دل
1 نامه ای دارم از شب سیه تاریک رنگ با وجود از تو نیم نومید یارب هیچ رنگ
2 از سیه روئی محشر یادم آمد نیمه شب روی زرد خویش را کردم به اشک سرخ رنگ
3 یک نظر سوی مس قلب پلیدی کار من تا نماند در دل زنگار خورده هیچ رنگ
4 یا رب این بار امانت بس گران است چون کنم مرکبم از حد فزون بیطاقت و زار است و لنگ
1 نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز
2 خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم ورنه به تو نفرستم ، ای بنده،بلا هرگز
3 چون سوخته ای امروز از درد فراق ما در سوختنت فردا ،ندهیم رضا هرگز
4 من با توام ای عاشق ،تو نیز به ما می باش هرگز چو نشاید دوست ،از دوست جدا هرگز
1 به خود مشغول میگردم که از خود یار میجویم گهی در دل گهی در سینه افگار میجویم
2 دمی کو هست پیشم تا نگردد هیچکس آگه همیگویم نشانش از در و دیوار میجویم
3 ببین در سر چهها دارم زهی فکر محال من ره و رسم وفا زان کافر خونخوار میجویم
4 ترا از من همیجستند مردم پیش از این اکنون همی گردم به هر جانب ترا ز اغیار میجویم
1 تو لذت عمل را از کارزار ما پرس آئین سلطنت را از حال زار ما پرس
2 آن لذّتی که باشد از اشتهاد صادق شام بشارت وصل از روزگار ما پرس
3 مجنون عشق ما را از باغ و راغ کم گوی از وی تو سور جوی و بوی بهار ما پرس
4 از خان و مان وهرکس ، کردم خراب او را منبعد اگر بخواهی اندر دیار ما پرس
1 ای قصر رسالت تو معمور منشورِ رسالت ازتو مشهور
2 خدّام ترا غلام گشته کیخسرو کیقباد و فغفور
3 درجمله کائنات گویند صلواتِ تو تا دمیدن صور
4 معراج تو تا به قاب قوسین جبرئیل به ره بماند از دور
1 گرنخواهدبود اندر صدرجنّت وصل یار قعر دوزخ عاشقان خواهند کردن اختیار
2 حورعین هر چند می دارد جمال با کمال تو برابر با تجلّی جمال حق مدار
3 عابدان نظّاره نتوان کرد یک حور بهشت گر ندارد عاشقان مست را در انتظار
4 جامِ مالامال در ده ای خدا خمرِ طهور اندرونی لغو باشد نی صداع و نیِ خمار