1 زسر تا پا ی من گر همه اندوه و غم باشد هنوز از اینچنین دردی که دارم از تو کم باشد
2 چگونه سر بسائی بر فلک کز غایت عزّت به هر جا پا نهی سرها ترا زیر قدم باشد
3 غنیمت دان حضور درد و غم ای دل که دوران را وفائی نیست چندانی و صحبت مغتنم باشد
4 خوش است از خوبرویان گه جفا گاهی وفا لیکن زمن مهر و وفا از تو همه جور و الم باشد
1 نمی دانم که او تا کی پی آزار خواهد شد نگوید این دلم آخر از او بیزار خواهد شد
2 بدین خو چندروزی گر بماند ازجفای او تنم بیمار خواهد گشت وجان افگار خواهد شد
3 به خواب مرگ شد بخت من وگویند یارانم که توفریاد وافغان کن که او بیدار خواهد شد
4 مکن بهر خدا عزم گلستان با چنین روئی که دانم باغبان شرمنده از گلزار خواهد شد
1 من نمیگویم که جور روزگارم میکشد طعنه بدخواه و بدعهدی یارم میکشد
2 دور از او بیطاقتی باشد که روزی چند بار محنت و دردی و داغ انتظارم میکشد
3 من نهانی عشق ورزم با دل آن تندخو از برای عبرت خلق آشکارم میکشد
4 در روم در کوچهای بازیچه طفلان شوم ور نشینم گوشهای فکر تو زارم میکشد
1 وقت مستی بلبلان آمد گوئیا گل به بوستان آمد
2 بلبل آنجا خموش و حاضر باش بشنو این سِر که در میان آمد
3 مجلسِ عاشقانِ مستِ خدا سرخوش آنجا نمی توان آمد
4 عاشق رنگ و بوئی ای بلبل پای گل جای تو از آن آمد
1 کسی کو یار خود دارد چرا بر دیگری بندد حرامش باد عشق آنکس که هم بر دیگری بیند
2 از این آتش که من دارم زشوق او عجب نبود که آن مه چون به بالین آیدم خاکستری بیند
3 همه عالم زتاب مهر سوزنده شده عمری که مهر از رشک این سوزد که از خود بهتری بیند
4 اگر عاشق زدل نالد زگریه نیست پروایش اگر بر جای هر مو برتن خود نشتری بیند
1 شاخِ گل از نازکیّ یار یادم میدهد برگ گل زان گلرخ رخسار یادم میدهد
2 چون روم درکوه تا از یاد او فارغ شوم می خرامد کبک و زان رفتار یادم میدهد
3 هرکجا بینم گلی با خار میسوزم که آن همدمیّ یار با اغیار یادم میدهد
4 داستان تیشه فرهاد و کوه بیستون خار خار سینه افکار یادم میدهد
1 تا ابد یا رب زتو من لطف ها دارم امید از تو گر امّید بُرَّم از کجا دارم امید
2 زیستم عمر بسی چون دشمنان ،دشمن مگیر بی وفائی کرده ام از تو وفا دارم امید
3 هم فقیرم هم غریبم ،بیکس و بیمار و زار یک قدح زان شربت دار الشّفا دارم امید
4 منتهای کارتو دانم چو آمرزیدنست زان سبب من رحمت بی منتها دارم امید
1 هرکه درپیش توبرخاک بمالد رخسار ملک کونین مسخّر بودش لیل و نهار
2 دگران گربه قدم برسرکوی تو روند من به سر برسرکوی تو روم مجنون وار
3 سلطنت غیرتو کس را نسزد زانکه به لطف هیچ دیّار ننالد زتودر هیچ دیار
4 هرکه شد عاشق دیدارتو او بشناسد دوزخ از جنّت و شادی زغم و مِی ز خمار
1 عشق و بدنامی ودرد وغم به ما شد یارغار تا محمّد وار باشد عاشقان را چاریار
2 آرزوی یار داری یار میگوید بیا تا کند دلداری تو در دل شب های تار
3 گرم تر یک نیمه شب گو ای خدا در من نگر پس شبان روزی نظر را شصت وسیصد میشمار
4 یارگفت هرجا که باشی با توام یادت کنم از چنین یاری فرامش کرده ای تو، یاد دار
1 گرنخواهدبود اندر صدرجنّت وصل یار قعر دوزخ عاشقان خواهند کردن اختیار
2 حورعین هر چند می دارد جمال با کمال تو برابر با تجلّی جمال حق مدار
3 عابدان نظّاره نتوان کرد یک حور بهشت گر ندارد عاشقان مست را در انتظار
4 جامِ مالامال در ده ای خدا خمرِ طهور اندرونی لغو باشد نی صداع و نیِ خمار