1 بی حجابانه درآ از در کاشانه ما که کسی نیست به جز وردِ تو درخانه ما
2 گر بیائی به سر تربت ویرانه ما بینی از خون جگر آب زده خانه ما
3 فتنه انگیز مشو کاکل مشکین مگشای تاب زنجیر ندارد دل دیوانه ما
4 مرغ باغ ملکوتیم و دراین دیر خراب می شود نور تجلّای خدا دانه ما
1 دوچشم از بهر آن خواهم که در رخسار او بینم وگر آن دولتم نبود در و دیوار او بینم
2 کند جان در تنم آمد شد ویابد ضیاء چشمم چوبالای بلند و شیو ه رفتار او بینم
3 نخواهم دیده روشن که بر غیری فتد ناگه همان بهتر که از نور رخش دیدار او بینم
4 چو مجنون آهوی صحرا ازآن رو دوست میدارم که با وی حالتی از نرگس بیمار او بینم
1 ای غبار خاک کویت سرمه چشم فلک ای به تو محتاج خلق هر دو عالم یک به یک
2 یا رسول الله توئی کان ملاحت پرکمال کزتو باید برد خوبان دو عالم را نمک
3 هرکه او امروز مالد روی بر خاک درت آن مبارک روی فردا کی درآید در فلک
4 شام سبحان الذی اسری بعبده شد سوار بر بُراق راهوار برق همچون تیز تک
1 من نمیگویم که جور روزگارم میکشد طعنه بدخواه و بدعهدی یارم میکشد
2 دور از او بیطاقتی باشد که روزی چند بار محنت و دردی و داغ انتظارم میکشد
3 من نهانی عشق ورزم با دل آن تندخو از برای عبرت خلق آشکارم میکشد
4 در روم در کوچهای بازیچه طفلان شوم ور نشینم گوشهای فکر تو زارم میکشد
1 ای که می نالی زدوران ،جورِ یار من نگر اضطراب از من نگر صبرو قرار من نگر
2 جانب گلشن مروکان، یک دو روزی بیش نیست پر ز اشک لاله گون دائم کنار من نگر
3 ای که میگوئی ندادم دل به خوبان هیچگه سوی میدان آی و شهسوارِ من نگر
4 سینه ام پرداغ و چهره گل گل از خوناب اشک یک زمان سویِ من آ ، باغ و بهار من نگر
1 در غم عشق تو زان بگذشت کار دل مرا کز وفایت کم شود یک لحظه بار دل مرا
2 فارغم از گشت گلشن کز غم تو هرزمان بشکفد صد گونه گل از خارخار دل مرا
3 بر دلم باری حوالت کن غم اندوه خود چون توان کردن که کردی غمگسار دل مرا
4 ماهی ای کو برکنار افتد ز دریا چون بود همچنان باشد بلا دور از کنار دل مرا
1 اشک سرخ و روی زرد من گواه است ای کریم برکمال عشق دیدار تو بالله العظیم
2 بی هوای تو هوادار تو کی خرّم شود درهوای غرفه های قصر جنّات النّعیم
3 آتش عشق تو را ای دوست نتواند نشاند تا ابد در دل اگر شعله زند نار جحیم
4 گر بیندازی تو بر دوزخ تجلّی جمال نیک و بد دارند منّت تا ابد باشد مقیم
1 طبل قیامت بکوفت آن ملک نفخ صور کاتب منشور ماست مالک یوم النّشور
2 سر زلحد برزدیم خیمه به محشر زدیم بی خدا اندر لحد چند نباشم صبور
3 ازسرشوق ونشاط پای نهم بر صراط تا زدم گرمِ ما گرم شود آن نشور
4 ای که ندادی تو مال درطلبِ آن جمال ما به تو بگذاشتیم دیدن دیدارِ حور
1 بی تماشای جمالت روضه را هامون کنم حور عین را از درون قصرها بیرون کنم
2 حور زیبا روی را خواهیم دادن سه طلاق گرنه رو در نور روی حضرت بیچون کنم
3 روضه را جلوه مده رضوان که بالله العظیم من به یک آهش بسوزانم تو را مجنون کنم
4 آب دارد ای بهشتی کوثر و طوبای تو من به یکدم کار و بار هر دو را یکسو کنم
1 تعالی الله چه حسنست این که چون برقع براندازد اگرباشد دل از آهن که همچون موم بگدازد
2 همه خوبان به حسن خویش می نازند چنان باشد که حسن او به روی خوب می نازد
3 بود رسم پری رویان که با دیوانگان سازند شدم دیوانه آن تندخو یاری که او با من نمی سازد
4 مکن ای مدّعی عیبم اگر نالم جدا از یار که من در هجر می سازم و لیکن دل نمی سازد