1 زان بیوفای سنگدل جور و جفا میبایدم از کس نمیخواهم وفا زان بیوفا میبایدم
2 من مرغ آتشخوارهام با دانه و دامم چه کار آخر به جای دانهها در گور جا میبایدم
3 دلهای مردم باد خوش از شادی عیش و طرب من خو به محنت کردهام درد و بلا میبایدم
4 پیراهن یوسف اگر بویی ببخشد فارغم مژده به سوی دل از آن بند قبا میبایدم
1 خوش آن غوغا که من خود را به پهلوی تو میدیدم تو سوی خلق میدیدی و من سوی تو میدیدم
2 نمیدانم مرا میآزمایی یا شدی بدخو که آن حالت نمیبینم که از خوی تو میدیدم
3 اگر در باغ رضوان خویش را بینم چنان نبود که شب در خواب خود را بر سر کوی تو میدیدم
4 فدایت این زبان، جانم به یادت هست پیش از آن که صد دشنام میدادی چو بر روی تو میدیدم
1 بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
2 خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
3 نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند توهم رحمی بکن با من که درعشقت گرفتارم
4 به روز وعده از هرجا که آوازی ز در آید زشادی برجهم از جا که باز آمد ز در یارم
1 بی تماشای جمالت روضه را هامون کنم حور عین را از درون قصرها بیرون کنم
2 حور زیبا روی را خواهیم دادن سه طلاق گرنه رو در نور روی حضرت بیچون کنم
3 روضه را جلوه مده رضوان که بالله العظیم من به یک آهش بسوزانم تو را مجنون کنم
4 آب دارد ای بهشتی کوثر و طوبای تو من به یکدم کار و بار هر دو را یکسو کنم
1 هرگز مباد آنکه بهشت آرزو کنم خود را به هیچ ، بهر چه بی آبرو کنم
2 چندین هزار جان گرا میشود به باد گر من حدیث طرّه او مو به موکنم
3 چون دست من به جام مرصّع نمی رسد قلّاش وار دِرَمی از او آرزو کنم
4 آن سال و مه مباد که بی ماه روی تو یک لحظه زندگانی خود آرزو کنم
1 دوچشم از بهر آن خواهم که در رخسار او بینم وگر آن دولتم نبود در و دیوار او بینم
2 کند جان در تنم آمد شد ویابد ضیاء چشمم چوبالای بلند و شیو ه رفتار او بینم
3 نخواهم دیده روشن که بر غیری فتد ناگه همان بهتر که از نور رخش دیدار او بینم
4 چو مجنون آهوی صحرا ازآن رو دوست میدارم که با وی حالتی از نرگس بیمار او بینم
1 بازکشم لشکر وتا به فلک بر روم قلعه روحانیان گیرم و برتر روم
2 من ملک مقبلم لیک در این منزلم صفدر و بس پردلم جانب لشکر روم
3 هر نفسی از علا میرسدم این صلا وارهم وزین بلا بر در دلبر روم
4 پیرخرابات جان گر کشدم مو کشان بنده کجائی بیا ، پیش شه از سر روم
1 گر دل دهی به ما ده عاشق که ما امینیم با آن که دل به ما داد ، ما روز و شب قرینیم
2 گر ما دل تو یابیم تسکین تو بسازیم تاوان یک دل تو صد دل بیافرینیم
3 نفرین خویش میگو تا گم شود وجودت چون با تو بعد از آن ما گویای آفرینیم
4 شیطان هزار فرسنگ از گرد تو گریزد سیصد نظر چو هر روز اندر دل تو بینیم
1 چون تمام عمر نیکی کرد با تو آن کریم از بدی خود چرا ترسی تو آخر ای لئیم
2 تو یتیمی با تو او هرگز نخواهد کرد قهر زانکه او خود کرد نهی قهر کردن با یتیم
3 هرچه میخواهی تو ازوی میدهد بیشک تورا دست خالی کی رود سائل ز درگاه کریم
4 حق تعالی قادرست کو همچوموئی از خمیر خلق عاصی را برآرد از نار جهیم
1 اشک سرخ و روی زرد من گواه است ای کریم برکمال عشق دیدار تو بالله العظیم
2 بی هوای تو هوادار تو کی خرّم شود درهوای غرفه های قصر جنّات النّعیم
3 آتش عشق تو را ای دوست نتواند نشاند تا ابد در دل اگر شعله زند نار جحیم
4 گر بیندازی تو بر دوزخ تجلّی جمال نیک و بد دارند منّت تا ابد باشد مقیم