به خود مشغول میگردم از عبدالقادر گیلانی غزل 61
1. به خود مشغول میگردم که از خود یار میجویم
گهی در دل گهی در سینه افگار میجویم
1. به خود مشغول میگردم که از خود یار میجویم
گهی در دل گهی در سینه افگار میجویم
1. ما به جنّت از برای کار دیگر میرویم
نه تفرّج کردن طوبی و کوثر میرویم
1. کاسه سر شد سفال و دیده گریان همان
تن به کویت خاک گشته ناله و افغان همان
1. من که هستم زنده دور از دلربای خویشتن
گر برفتم می کشد بازم به جای خویشتن
1. مجالی کی بود با تو حدیث خویشتن گفتن
که پیش چون تو بدخوئی نمی آرم سخن گفتن
1. نه چندانی گنه کارم که شرح آن توان دادن
خداوندا بروی من نیاری وقت جان دادن
1. ندارم گرچه آن دیده که بینم درجمال تو
نیم نومید چون عمرم گذشت اندرخیال تو
1. گر تو طلبی داری ، بیداری شبها کو
با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو
1. افسر شاهی نخواهم خاک پای یار کو
بال گو بشکن هما، آن سایه دیوار کو
1. من کیم رسوای شهر و عاشق دیوانهای
آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانهای
1. گر دل غم پرور ما غمگساری داشتی
با بلا خوش بودی و در غم قراری داشتی