1 دامان مرا اشک، پر انجم دارد وز خون دلم، دیده تنعم دارد
2 حاصل، که چو سنگ آسیا، چرخ مرا سرگشته برای رزق مردم دارد
1 آن کز ازلش به زهد و تقوی کارست ترک دو جهان، برش مگو دشوار است
2 بر اهل صلاح، تهمت دامن تر چسباندن خاک خشک بر دیوارست
1 شوریده عشق اگر غمآلود شود از طینت پاک، زود خشنود شود
2 سرچشمه چو تیره گردد از کاویدن آید چو به حال، رفع آن زود شود
1 از اصل، ز فرع، فکر دوریست فرار گیرم که ز اصل خویش باشد بیزار
2 موج از دریا گریختن نتواند هرچند که دست و پا زند بهر کنار
1 هر دل که ازو عشق شماری نگرفت بگداخت زر خویش و عیاری نگرفت
2 عاشق گردید و ره به معشوق نبرد شد گرد، ولی پی سواری نگرفت
1 با مهر تو هر جان به تنی آینه است هر برگ گلی به گلشنی آینه است
2 هر دل که به فیض آشنا شد ... روشن چو شود، هر آهنی آینه است
1 گیرم فلکت قرین آمال شود چون بحر که از حباب پامال شود
2 هرگاه پدر به طفل کشتی گیرد خود میافتد که طفل خوشحال شود
1 از گفته عقل، شورش من نرود این گرد ز دل به باد دامن نرود
2 طوفان خرد نبرد سودا ز دلم رنگی که بود پخته، به شستن نرود
1 آن کس که وطن به چرخ اعلا دارد از قید تعلق، به زمین جا دارد
2 پیوند رساندش به پستی، ور نه خود شعله شمع میل بالا دارد
1 برگ از طوبی به کوشش باد نریخت اختر به زمین ز سنگ بیداد نریخت
2 نگرفت هنر ز مرد، بیداد زمان جوهر به گداختن ز فولاد نریخت