1 از مهر تو، مه ذره صفت رقاص است اما گهر شناخت، خاصالخاص است
2 عارف دارد گوهر عرفان تو را غارتگر خانه صدف غواص است
1 ای تازه جوان، کمان تندت به کف است تیرت گذرا یک سر تیر از هدف است
2 پر گرم متاز رخش، دوری دوریست گر این طرف منزل، اگر آن طرف است
1 نی بی دم نایی از نوا بیبرگ است بی ملک و درم، شه چو گدا بیبرگ است
2 گر سیم نباشد چه دهند اهل کرم؟ کمسایه بود درخت تا بیبرگ است
1 هرچند که مرد را ز خواهش ننگ است از دست تهی، به آسمان در جنگ است
2 باشد هنر آباد و هنرمند خراب مطرب بی شام و نغمه سیرآهنگ است
1 بدکار ز بیگانه و محرم خجل است هرکس که بدی نمیکند، کم خجل است
2 آن کن که ز خود خجل نگردی هرگز کز خویش خجل، از همه عالم خجل است
1 از مهر چه دم زنم، تو را معلوم است وز شوق چه گویم، از ادا معلوم است
2 از بس که به کوچه تو آیم شب و روز بیطاقتیام ز نقش پا معلوم است
1 تا بیمهری پیشه اهل زمن است اظهار هنر، کاستن جان و تن است
2 راحت خواهی، کمال خود فاش مکن کاین سوختن شمع ز روشنشدن است
1 جایی که ز بالقوه نیکان سخن است گو فرع مباش تو چو اصلش کهن است
2 گل را که صفای گلشن دهر ازوست گلبن گویند، گرچه خود خاربن است
1 در کشور هفت عضو دل سلطان است این دعوی را چه حاجت برهان است
2 هرگز نروند راستان جز پی دل زان است که تیر پیرو پیکان است
1 جان در تن مرد، حجت یزدان است بر ذات صمد، هر احدی برهان است
2 هرچند که جان زنده به جانان باشد نتوان گفتن که جان به تن جانان است