1 درد از طفلی لازمه هر فردست نتوان گفتن کس به جهان بیدردست
2 در زیر فلک، شکسته رنگی عام است هر سبزه که زیر سنگ روید، زردست
1 چشمم به سرشک لالهگون خرسندست گویی که به هر قطره دلم پیوندست
2 اشکم به کنار خفته چون فرزندست چون بسته شود خون، به جگر مانندست
1 چون لاله به دشت گرچه دل خرسندست هر جزو ز پیکرم به داغی بندست
2 با هر خارم بس که سر پیوندست صحرا بر من به شهر و کو مانندست
1 امید به عقل، چون ثمر از بیدست عشق است کزو چشم هزار امیدست
2 بی عشق، خرد نتیجه کی میبخشد؟ فیض دم صبح از اثر خورشیدست
1 با آن که چو مهر، یار تنها گذرست پیوسته مرا ز رشک، خون در جگرست
2 کان یار که چشم یاری از او دارم صد ره از من به خود گرفتارترست
1 از گریه و درد دیده را کی خطرست؟ تاریکی چشم من ز جای دگرست
2 عمریست که عکس یار دور از نظرست این آینه را غبار ازان رهگذرست
1 ای آن که به وحدت خردت راهبرست طی کردن این راه به پای دگرست
2 هر گام درین بادیه چندین خطرست ترک دو جهان، علاوه ترک سرست
1 هرچند دلت مومن و نفست گبرست آخر نه تمام اختیارت جبرست؟
2 چیزی که به کار آیدت از کار جهان در نعمت شکر و در مصیبت صبرست
1 پیش از خبر آیی نفسی، خوبترست سبقت نکند بر تو کسی، خوبترست
2 هرچند که هست خوبِ خوب، آمدنت زودآمدنت ازان بسی خوبترست
1 هرچند که عصیان تو عالمگیرست حرص و هوست جوان و اعضا پیرست
2 تقصیر تو هیچ است که با عفو کریم تقصیرش اگر نام کنی، تقصیرست