1 زان روز که زاهد به ریا پی بردهست چون صبح، دلش گرم و نفس افسردهست
2 شب زنده بسی داشت، ولیکن به سخن دل را نکند زنده دمش، گر مردهست
1 عمریست که یار درد من افزودهست بر دیده من پای ز غفلت سودهست
2 شکر قدمش چگونه گویم که هنوز چون حلقه دام، خاک و خون آلودهست
1 قومی که شناسند تعلق با کیست دانند که بی علاقهای نتوان زیست
2 آنها که به آزادگی خود نازند گر آزادند، قید آزادی چیست؟
1 بر غفلت خویش بایدت زار گریست آگاهکننده را ندانی گر کیست
2 خود قدر دل سوخته را نشناسی از آینه پرس فیض خاکستر چیست
1 بهتر ز نبی ز سر حق آگه کیست ای دوست چنان زی که رسولالله زیست
2 پیغمبر ما ز رفرف آمد رنگین صوفی تو بگو دعوی بیرنگی چیست
1 با آن که ز بیداد تو بایست گریست درویش نزد آه که این ظلم ز چیست
2 هرچند که تیغ برنمیآرد مرد چون سینه زنی به تیغ، تقصیر ز کیست؟
1 نشنیده خرد که عشق را کالا چیست کس را چه خبر که در دل دانا چیست
2 خس در بالا حباب را بیند و بس بشنو ز صدف که در ته دریا چیست
1 کس را چه خبر که عالم بالا چیست یا آن طرف نه فلک مینا چیست
2 گوهر که صدف زاد و صدف پروردش کی داند، کی، حقیقت دریا چیست
1 در سینه دلت کام چه میداند چیست ذوق غم ایام چه میداند چیست
2 مرغی که طلسم آشنایی بشکست آزادگی دام چه میداند چیست
1 ویرانه شدی، گمان آبادی چیست غم باید خورد اینقدر شادی چیست؟
2 محکوم به حکم شرع میباید بود در بندگیات دعوی آزادی چیست