1 دل خود به هوای دوست در پروازست این محرومی ز طالع ناسازست
2 هرگز نبود بسته در خلوت دوست ره امن و چراغ روشن و در بازست
1 تا مهر تو در سینه صد چاک نشست گردی ز حسد بر دل افلاک نشست
2 پیوست به تن، ز جان چو بگذشت غمت این تیر ز صید جست و در خاک نشست
1 ای مهر، چو صبح، خانه زاد نفست عیسی کده عالمی ز باد نفست
2 کافیست برای نه فلک صید اسیر یک ناوک یا رب از گشاد نفست
1 پروردن عشق با خرد هر دو نکوست تا زان دو نتیجهای برد دشمن و دوست
2 از نشو و نما به خاک، بیبهره بود هم پوست جدا ز مغز و هم مغز ز پوست
1 عالم همه پرتوی بود از رخ دوست هر فرع نکو که هست ازان اصل نکوست
2 هر ذره که در کون و مکان میبینی نتوان گفتن، ولی توان گفتن ازوست
1 زاهد گوید کلامم از دفتر توست صوفی گوید مستیام از ساغر توست
2 هر قوم که هست، بازگشتش بر توست هر سو که رود قافله، منزل در توست
1 ای عشق که جنگ عالمی بر سر توست دل از بر هرکه رفت بیرون، بر توست
2 زین جمع که جمعیتشان بر در توست هر فرد که باز بینی از دفتر توست
1 مغزم ختن از نسیم پیراهن توست چشمم روشن به عارض روشن توست
2 از عارضه نیست دیده را گر بستم آزار به دیدهام ز نادیدن توست
1 وسعتگه دهر تنگ از تنگی توست آن گوشهنشینی تو از لنگی توست
2 عارف که زد از شناخت ای صوفی، دم رنگینتر از آن دعوی بیرنگی توست
1 خورشید به تابش ضیایی گروست بیمار به تدبیر دوایی گروست
2 زاهد به شمار سبحهای در بند است عاشق به نگاه آشنایی گروست