1 جز ذکر خدا هر آنچه گویی هیچ است جز شرع نبی رهی که پویی هیچ است
2 تا یک دو سه روز اختیاری داری نیکویی کن که جز نکویی هیچ است
1 خورشید به تابش ضیایی گروست بیمار به تدبیر دوایی گروست
2 زاهد به شمار سبحهای در بند است عاشق به نگاه آشنایی گروست
1 افسرده مکن چو تیرهروزان خود را از آتش عشق، برفروزان خود را
2 جمعند موافقان و صحبت گرم است ای شمع چه مردهای، بسوزان خود را
1 نی بی دم نایی از نوا بیبرگ است بی ملک و درم، شه چو گدا بیبرگ است
2 گر سیم نباشد چه دهند اهل کرم؟ کمسایه بود درخت تا بیبرگ است
1 با آن که ز بیداد تو بایست گریست درویش نزد آه که این ظلم ز چیست
2 هرچند که تیغ برنمیآرد مرد چون سینه زنی به تیغ، تقصیر ز کیست؟
1 مغزم ختن از نسیم پیراهن توست چشمم روشن به عارض روشن توست
2 از عارضه نیست دیده را گر بستم آزار به دیدهام ز نادیدن توست
1 در عشق، کسی که نو گرفتار بود باید به جگرسوختهای یار بود
2 گردید چو طفل، گرم آتشبازی باید دگری ازو خبردار بود
1 آنها که دم از گلشن اسرار زدند این نغمه به گوش هر گرفتار زدند:
2 از قید منالید، که در گلشن دهر آزادی را ز سرو، بر دار زدند
1 آن را که خدا به بندگی یاد کند آزادگیاش چگونه دلشاد کند؟
2 دانی به جهان که دارد آزادی را؟ آن بنده که خواجهاش خود آزاد کند
1 در گوشه مسکنت من زار حقیر در سلسله افتادهام از نقش حصیر
2 رگ در بدنم بس که شد آرام پذیر پیداست ز روی پوست چون موج حریر