1 پوشیده چو شمع نیست، داند همه کس کز دیده من، دود نخیزد به هوس
2 نی را به گلو چو ناله گردیده گره ناچار به دیده افتدش راه نفس
1 در کوی مجاز هرکه شد راهسپر کی خواری و عزت کندش هیچ اثر
2 بیچاره ستور، نعل بر پا خواهد از آهن و زر بودن نعلش چه خبر
1 روزی که به ترکیب تو پرداختهاند از چشم، خواص ادب انداختهاند
2 با من، همه در ستیزهای، شرمت باد از شیشه مگر چشم ترا ساختهاند
1 می، خامان را زود ره هوش زند انگشت صدا بر لب خاموش زند
2 آید به خروش، تازه دولت نفسی از آب، دمی کوزه نو، جوش زند
1 آسوده ز صید عام کی خواهی شد فارغ ز خیال خام کی خواهی شد
2 عمرت همه صرف علم شد، کو علمت؟ انگاره شدی، تمام کی خواهی شد
1 این پرده به روی دیدهام درد نبست وین خار به چشمم مژه تر نشکست
2 بی روی تو از بس که غبارآلودست تیر نگهم به دیده در خاک نشست
1 گردون خود را گرچه سخی پندارد جز کام دل همچو خودی برنارد
2 دل سختان را ز یکدگر فتح بود قفل آهن، کلید از آهن دارد
1 غمدیده، فریب سور عالم نخورد بر هم خورد ار جهان، دلش غم نخورد
2 گر از سر بازار، قیامت خیزد سودای من و عشق تو بر هم نخورد
1 قدسی همه کارت اثر نفس و هواست این بیخردی ز کودکی یا سوداست
2 روزی که به دست تو رسد نامه جرم آن روز کنی فرق ز دست چپ، راست
1 دل را ز هوس، محض کدورت مپسند روشن کنش از زنگ تعلق یک چند
2 آیینه دل، آینه زانو نیست کز وی شود آدمی به نامی خرسند