1 با آن که سبکتری ز تو در دین نیست گویی که جز آرام، مرا آیین نیست
2 غفلت نگذارد که در آیی از جای سنگینی خواب آدمی، تمکین نیست
1 در خلوت عرفات تو کس را ره نیست کی در تو رسد، گرچه نظر کوته نیست
2 بر دفتر هفتاد و دو ملت گشتم از ذات تو غیر از تو کسی آگه نیست
1 چون قافله از وادی مجنون بگذشت محمل سوی بیستون کشیدیم ز دشت
2 دیدیم که مرغ روح فرهاد هنوز بر گرد بنای قصر شیرین میگشت
1 دانی که چرا قضا چو نقش تو نگاشت سرو چمنت را به بلندی نفراشت؟
2 هر فتنه که داشت، صرف چشمانت کرد زین بیش، قضا فتنه و آشوب نداشت
1 گر نخل نشاندهای ثمر خواهی داشت ور شعله گزیدهای، شرر خواهی داشت
2 هر تخم که امروز به خاک افشاندی فردا که شود، نتیجه بر خواهی داشت
1 تا بود هوس، به دل قرارم نگذاشت وز شغل طلب، به هیچ کارم نگذاشت
2 حاصل، که پراکنده خیالی هرگز آواره نکرد و در دیارم نگذاشت
1 شب بی تو مرا به ناله و سوز گذشت روزم چو شب ای شمع شبافروز گذشت
2 پیوسته به حیرتم ز زلف چو شبت کش عمر چو آفتاب در روز گذشت
1 بس مرد که از تندی خود رسوا گشت در علم اگرچه بوعلی سینا گشت
2 ای عقل، مرا تند و ز منزل مگذر ره پرخطرست، باز نتوان واگشت
1 نتوان گهر راز به هر مثقب سفت دوزند زبان و گوش ازین گفت و شنفت
2 اظهار مکن آنچه نمیشاید کرد زنهار مگو آن چه نمیباید گفت
1 روزی صوفی در تصوف میسفت پرسید یکی ازو در آن گفت و شنفت
2 اینها که تو میگویی اگر گفته خدای چون پیغمبر به امّنان فاش نگفت؟