1 فرزانه به قید شهر و کو بند بود پیوسته اسیر زن و فرزند بود
2 مجنون داند به است صحرا از شهر دیوانه به کار خود خردمند بود
1 آن مرغ نه بهر دانهام میآید از بهر می شبانهام میآید
2 شوخی که نیامدی به خوابم هرگز از دولت می به خانهام میآید
1 خواری، شرف مردم دانا باشد عزت مطلب، فروتنی تا باشد
2 با صدرنشینان منشین، کز میزان آن سر که سبکترست بالا باشد
1 عالم که اله آفریدهست آن را بد گفتن آن، رخنه کند ایمان را
2 نشناختگان نیک نمیبینندش بد ممکن نیست دیده عرفان را
1 تا شاهد حسن تو ز رخ پرده گشاد برد از هوشم، که دیگرم هوش مباد
2 تا عشق تو شد رام به دل، حرف خرد نقلیست که جسته جسته میآید یاد
1 این عمر که از لطف خداداد رسید چون برق گذشت، ازان که چون باد رسید
2 علمی که به عمر خود تو را حاصل شد این است که شصت رفت و هفتاد رسید
1 هر کام که در جهان میسر گردد چون کار به پایان رسد ابتر گردد
2 نیکو نبود هیچ مرادی به کمال چون صفحه تمام شد، ورق برگردد
1 گر معرفت الله نباشد مقصود زین انس مجازی تن و روح چه سود؟
2 جان نور حق است و چون به حق وا گردید تن باز همان قبضه خاک است که بود
1 جان نیست که در آتش جانانه نسوخت بی گرمی باده هیچ پیمانه نسوخت
2 عاشق همه آن کند که معشوق کند تا درنگرفت شمع، پروانه نسوخت
1 آن را که به حق چراغ افروخته شد تشریف بقا به قامتش دوخته شد
2 بر کرد به خود، هرکه به تقلید افتاد چون شمع که از ساختگی سوخته شد