1 گر عشق مرا شود خریدار بس است ور غم بودم مونس و غمخوار بس است
2 ای آن که مراد دو جهان میطلبی این از تو و آن از تو مرا یار بس است
1 بر فرّ هما، لبم تبسم دارد اندیشه درین نکته مرا گم دارد
2 در سایه مرغی چه گریزم قدسی کو چشم بر استخوان مردم دارد
1 گر باد صبا پای ز جا بردارد گمراهی ازین بادیه پا بردارد
2 هر نقش پی ناقه شود خورشیدی گر دامن محملش صبا بردارد
1 ویرانه شدی، گمان آبادی چیست غم باید خورد اینقدر شادی چیست؟
2 محکوم به حکم شرع میباید بود در بندگیات دعوی آزادی چیست
1 جمعیت دهر، جور کیشان دارند ارباب وفا، دل پریشان دارند
2 آنها که چو نخل میخورند آب ز بن سرسبزی و برگ عیش، ایشان دارند
1 آن را که فلک به دوستی بردارد جا در همه دل، چو مهر دلبر دارد
2 سرور شود آن کس که گزینندش خلق آری گل چیده، جای بر سر دارد
1 مردم که ز مردمی نشانش نبود اینش نپسندند چو آنش نبود
2 انسان نبود آنچه به انسان ماند ماهی چو زبان است و زبانش نبود
1 با آن که سبکتری ز تو در دین نیست گویی که جز آرام، مرا آیین نیست
2 غفلت نگذارد که در آیی از جای سنگینی خواب آدمی، تمکین نیست
1 نازکخاطر، کم آرزو میباشد رو سخت، شریر و فتنهجو میباشد
2 آیینه شیشه را بود روی یکی آیینه فولاد، دورو میباشد
1 بدکار ز بیگانه و محرم خجل است هرکس که بدی نمیکند، کم خجل است
2 آن کن که ز خود خجل نگردی هرگز کز خویش خجل، از همه عالم خجل است