این نفس که فقر کاش پاکش از قدسی مشهدی رباعی 253
1. این نفس که فقر کاش پاکش بکشد
پر بیدردست، دردناکش بکشد
...
1. این نفس که فقر کاش پاکش بکشد
پر بیدردست، دردناکش بکشد
...
1. گویند که دستش ز حنا گلگون شد
نی نی ز حنا نیست، بگویم چون شد
...
1. با آن که ز تو کار به دلخواه نشد
از ما دل غافل تو آگاه نشد
...
1. آن را که به حق چراغ افروخته شد
تشریف بقا به قامتش دوخته شد
...
1. رسوا شدم ای ناله، حجاب تو چه شد
ای اشک، خدای را، نقاب تو چه شد
...
1. ای شعله شوق اضطراب تو چه شد
وی گریه گرمرو، شتاب تو چه شد
...
1. قدسی دل طاقتآفرین تو چه شد؟
مردی ز فغان، صوت حزین تو چه شد؟
...
1. قدسی چو قرائتش تمنا میشد
بر سوره یوسف نظرش وا میشد
...
1. هر شاعر اگر شاعر یکتا میشد
در آینه نیز عکس گویا میشد
...
1. آسوده ز صید عام کی خواهی شد
فارغ ز خیال خام کی خواهی شد
...
1. دل را ز هوس، محض کدورت مپسند
روشن کنش از زنگ تعلق یک چند
...
1. کی چرخ فروغ اختر خود داند؟
کی مهر جمال انور خود داند؟
...