دل گر لمعات اختر خود داند از قدسی مشهدی رباعی 265
1. دل گر لمعات اختر خود داند
کی مهر بتان را هنر خود داند
...
1. دل گر لمعات اختر خود داند
کی مهر بتان را هنر خود داند
...
1. از اهل ستم چه در جهان میماند؟
جز بدعتشان که جاودان میماند
...
1. روزی که به ترکیب تو پرداختهاند
از چشم، خواص ادب انداختهاند
...
1. تا گرد رمد به دیدهام بیختهاند
چون لاله به خون دو چشمم آمیختهاند
...
1. قومی که محض نام انسان شدهاند
مشغول به جسم و غافل از جان شدهاند
...
1. قدسی شب وصل، دل در امّید ببند
وز دود جگر، روزن خورشید ببند
...
1. بر سینه خود به عاریت نیش مبند
الماس به دل بیشتر از ریش مبند
...
1. بیدردی و بیغمی به هم پیوستند
تا سلسله اشک مرا بگسستند
...
1. چون برق مباش دشمن کشتی چند
چون زلزله، بند مگسل از خشتی چند
...
1. دنیا چه بود، هیچ و در او پوچی چند
زین مرحله دورتر نشین، کوچی چند
...
1. عریان ز لباس معرفت عوری چند
دارند چه حال، زنده در گوری چند
...
1. آنها که دم از گلشن اسرار زدند
این نغمه به گوش هر گرفتار زدند:
...