مستغرق حال، قال را نشناسد از قدسی مشهدی رباعی 241
1. مستغرق حال، قال را نشناسد
بی عشق، کس اهل حال را نشناسد
1. مستغرق حال، قال را نشناسد
بی عشق، کس اهل حال را نشناسد
1. ای عشق، ترا کس به نشان نشناسد
زان سان که تویی، کس آنچنان نشناسد
1. کی دهر حقیقت گل و خس پرسد
از نخل قدیم و شاخ نورس پرسد
1. روزی که حق از چون و چرا میپرسد
وز هر بد و نیک، ماجرا میپرسد
1. هر ذات مگو به ذات جاوید رسد
هر سایه کجا به سایه بید رسد
1. خواری، شرف مردم دانا باشد
عزت مطلب، فروتنی تا باشد
1. خورشید همین نه ذره پرور باشد
فیضش به همه جهان برابر باشد
1. درویشی جو، گر همه یک دم باشد
تا سلطانی بر تو مسلم باشد
1. گر زان که همای عشق صیدم باشد
کی رشک به شبلی و جنیدم باشد
1. نازکخاطر، کم آرزو میباشد
رو سخت، شریر و فتنهجو میباشد
1. اسباب تعلق همه عارت بخشد
فقرست که تاج افتخارت بخشد
1. آخر همه ناوک هدف خواهد شد
انگشت هلال، زود کف خواهد شد