1 دود دلم آسمانگدازست امشب چون راه عدم، دور و درازست امشب
2 صد دور بگشت چرخ و بیدار نشد خورشید مگر به خواب نازست امشب؟
1 آن را که سری به عشق عالمسوزست بختش مسعود و طالعش فیروز است
2 اکنون که شب از موی سفیدم روزست معلومم شد که عشق پیرآموزست
1 از نور رخت، سها چو خورشید بود آن کش تو نه ای امید، نومید بود
2 تو عین بقا و دیگران محض فنا هرکی به تو زنده گشت، جاوید بود
1 آیند اگر به مصلحت با هم راست آمیزش عشق با خرد حرف کجاست
2 هرچند که جوشند به هم در یک پوست در بیضه همان سفیده از زرده جداست
1 بیچاره خرد به سعی باشد مجبور کز جهل مرکب برهد نفس غیور
2 آری هرجا خری برآرند از گِل صاحب خر را دو مرده زورست ضرور
1 نزدیکان را گر چو چراغ افروزند در بزم وصال و هم ملال اندوزند
2 پیراهن فانوس شود تیره ز دود هرچند که از برای نورش دوزند
1 آن کز هنرش بلند گردد درجات نقدی به کفش نیست به جز نقد حیات
2 مانند چنار گر کشد سر به فلک جز دست تهی چه حاصل از جوهر ذات
1 ........... ...........ست
2 تا سرزده از شمع چنین بیادبی پروانه ز عشق شمع وا سوخته است
1 هر چیز که از کون و مکان میگذرد از توست که آن یکان یکان میگذرد
2 گر نیست وجود سد انسان ز چه رو از خویش گذشته، از جهان میگذرد؟
1 بد کرد زبانم و بد بی حد کرد خوی تو، مکافات یکی را صد کرد
2 گفتی سوی من مبین که بد حرف زدی چشمم چه گنه داشت، زبانم بد کرد