14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

بدان که خلاف کرده اندر آن کسی از بعضی گناهان توبه کند درست بود یا نه. گروهی گفته اند محال بود که کسی از زنا توبه کند و از خمر نکند که اگر برای آن سمی کند که این معصیت است آن نیز هم معصیت است، پس چنان که محال بود که از یک خم شراب توبه کند و از دیگر نکند که هر دو برابرند، آن معصیت نیز همچنین باشد و درست آن است که ممکن بود که این چنین توبه باشد، بدان که زنا صغیرتر از خمر داند و از صعب ترین توبه کند، یا بدانکه خمر شوم تر از زنا داند که اندر زنا افکند و هم اندر کارهای دیگر و باشد مثلا که از غیبت توبه کند و از خمر نکند و گوید این به خلق تعلق دارد و خطر این بیشتر بود، بلکه روا بود که از بسیار خوردن خمر توبه کند نه از اصل. ,

و گوید هر چند بیش خوری عقوبت زیادت بود و من در اصل با شهوت خویش می برنیایم اندر زیادتی در خوردن می برآیم. شرط نیست که چون شیطان مرا عاجز آورد اندر کاری اندر آن نیز که عاجز نباشم موافقت وی کنم. این هم ممکن است، اما آمده است که التایب حبیب الله و ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین، و ظاهر آن است که این درجه محبت کسی را بود که از همه توبه کند و پاک بود و آن که همی گوید که توبه از بعضی درست نیاید مگر این گوید، والا هر صغیره ای که از آن توبه نکند فرایض کفارت آن صغیره شود و آن چون نابود گردد و توبه به یک بار از معاصی دشوار بود که بتدریج بود و بدان قدر که میسر گردد ثواب یابد. ,

بدان که ابواب صبر یکی نیست و صبر کردن از هر یکی دشواری دیگر دارد و علاج وی دیگر بود، هرچند که جمله علاج وی معجون علم و عمل است و هرچه اندر ربع مهلکات گفته ایم همه داروی صبر است و اینجا بر سبیل مثال یکی بگوییم که آن نمودگاری باشد که دیگرها از آن به قیاس بدانند، بدان که گفتیم که معنی صبر ثبات باعث دین است اندر مقابله باعث شهوت و این نوعی از جنگ است میان دو باعث و چون کسی دو کس را اندر جنگ افگند و خواهد که یکی غالب آید، تدبیر آن بود که آن را که همی باید که غالب شود قوت و مدد همی دهد و آن دیگر را ضعیف همی دارد و مدد از وی باز می گیرد. ,

اکنون چون کسی را شهوت مباشرت غالب شد یا فرج نگاه نمی تواند داشت و صبر نمی تواند داشت و اگرچه خواهد چشم از نظر و دل از اندیشه نگاه نمی تواند داشت و صبر نمی تواند کرد، تدبیر آن بود که اول باعث شهوت را ضعیف گردانیم. و آن به سه چیز بود: یکی آن که دانیم که مدد وی از غذا و طعام خوش خیزد، پس مدد بازگیریم و روزه فرماییم، چنان که شبانگاه نان تهی خورد و گوشت و طعام مقوی البته نخورد. دوم آن که راه اسباب که هیجان شهوات از آن خیزد ببندیم و هیجان از نظر بود به صورت نیکو، پس باید که عزلت کند و چشم نگاه دارد و از راهگذر زنان و کودکان برخیزد. سیم آن که وی را تسکین کند به مباح تا بدان از شهوات حرام برهد و نکاح کند که شهوت را بدان تسکین افتد و بیشتر آن بود که بی نکاح از این شهوت نرهد. ,

و مثل نفس چون ستور سرکش است که وی را ریاضت بدان دهیم که اول علف از وی بازگیریم تا رام شود، و دیگر آن که علف از وی دور داریم تا نبیند و دیگر آن که قدری به وی بدهیم که سکون یابد. این هرسه علاج شهوت است و این، ضعیف کردنِ باعثِ شهوت است. ,

اما قوی کردن باعث دین به دو چیز بود: یکی آن که وی را اندر فایده مصارعت با شهوت طمع افکنی، بدان اخبار که اندر ثواب کسی که از این صبر کند آمده است، چون از این قوت گیرد تامل کند بدان که فایده شهوت یک ساعت خواهد بود و فایده صبر از وی پادشاهی ابد خواهد بود تا دین قوت گیرد بر قدر قوت این ایمان. و دیگر آن که وی را عادت کند به مخالف شهوات اندک اندک تا دلیر شود، چون کسی که خواهد که قوی شود باید که قوت را می آزماید و کارهای قوی بتدریج می کند تا پاره پاره فراتر همی شود، چنان که کسی که کشتی خواهد گرفت با مردی قوی باید که از پیش با کسانی که ضعیفتر باشد کشتی همی گیرد و قوت همی آزماید که از آن قوت زیادت شود. و برای این بود که قوت کسانی که کار سخت کنند بیش بود. و علاج صبر به دست آوردن اندر همه کارها این است. ,

بدان که صغیره امیدوار بود که عفو وی را دریابد، ولیکن به بعضی از اسباب عظیمتر گردد و خطر آن نیز صعب بود و آن شش است: ,

اول آن که اصرار کند، چون کسی که پیوسته غیبت کند و جامه ابریشمین دارد یا سماع بر ملاهی کند که چون معصیتی بر دوام رود، اثر آن در تاریکی دل عظیم بود، همچنان که طاعتی که بر دوام رود اثر آن اندر روشنی عظیم بود. و برای این بود که رسول (ص) گفت، «بهترین کارها آن است که پیوسته بود، اگرچه اندک بود». و مثل این چون قطره آب باشد که متواتر بر سنگی همی آید، لابد سنگ سوراخ شود. و اگر آن به یک بار بر وی ریختندی آن اثر نکردی، پس که هرکه به صغیره ای مبتلا شود باید که استغفار همی کند و پشیمانی همی خورد و عزم همی کند که نیز نکند تا گفته اند که کبیره به استغفار، صغیره است و صغیره به اصرار، کبیره. ,

دوم آن که گناه را خرد دارد و به چشم حقارت به وی همی نگرد، گناه بدین بزرگ شود. و چون گناه را عظیم دارد خرد گردد، چه عظیم داشتن از ایمان و خوف خیزد و این دل را حمایت کند از ظلمت گناه تا پس اثری نکند، و خرد داشتن از غفلت و الفت گرفتن بود با گناه. و این دلیل آن کند که با دل مناسبت گرفته است و مقصود از همه دل است، هرچه در دل اثر بیش کند آن عظیمتر است. و اندر خبر است که مومن گناه خویش را چون کوهی بیند که بر زبر وی باشد و همی ترسد که بر وی افتد و منافق چون مگسی بیند که بر بینی نشیند و بپرد. و گفته اند، «گناهی که نیامرزند آن است که بنده گوید این سهل است، کاشکی همه گناه من چنین بودی». و وحی آمد به بعضی از انبیا که به خردی گناه منگرید، به بزرگی آن نگرید که فرمان او را خلاف همی کنید و هر بنده که به جلال حق تعالی عارف تر خطر، این گناه نزدیک وی عظیمتر. یکی از صحابه همی گوید، «شما کارها همی کنید که آن چون موی دانید و ما هر یکی از آن چند کوهی دانستیمی». و بر جمله سخط حق تعالی اندر معاصی پنهان است و ممکن است که اندر آن است که تو آن را آسان تر همی بینی، چنان که گفت، «و تحسبوا هینا و هو عندالله عظیم». ,

سوم آن که شاد شود و فخر کند، دلیل آ« بود که دل وی سیاه شده است و هلاک از آن آن بود. ,

بدان که رسول (ص) گفت، «سوال از فواحش است و فواحش به جز به ضرورت حلال نشود». و سبب آن که از فواحش است آن است که در آن سه کار بد است: یکی آن که اظهار درویشی شکایت است از حق تعالی و اگر غلام کسی از دیگری چیزی بستاند یا خواهد در خواجه طعن کرده است و کفارت این آن است که جز به ضرورت نگوید و بر سبیل شکایت نگوید. دیگر آن که خود را خوار کرده باشدو نیست مومن را که خویشتن را جز پیش حق تعالی خوار کند و خلاص از این بدان یابد که تا تواند سوال بر دوستی و خویشاوندی و فراخ دلی و کسی کند که به چشم حقارت به وی ننگرد و پیش وی ذلیل نشود. و چون نتواند جز به ضرورت نگوید. ,

سوم آن که در وی رنجانیدن آن کس باشد که بود که آنچه دهد از شرم رهد و به ریا دهد که از ملامت ترسد. پس اگر دهد رنجور شود و از دل ندهد و اگر ندهد در رنج شرم و ملامت افتد و خلاص از این بدان بود که صریح نگوید. معارضه کند، چنان که اگر آن کس خواهد خویشتن غافل تواند ساخت و چون صریح گوید تعیین نکند. بر جمله گوید، مگر که یک کس حاضر باشد که توانگر بود که همه چشم به وی دارند و اگر ندهد ملامت کنند که این نیز چون تعیین بود. ,

اما اگر برای کسی دیگر خواهد که مستحق زکوه بود و داند که بر آن کس زکوه واجب است روا بود، اگرچه رنج رسدش و چون خود مستحق زکات بود همچنین. اما آنچه از بیم ملامت یا از شرم دهد حرام بود ستدن آن که آن هم چون مصادره بود. و در فتوی در ظاهر زبان نگرند، اما این در این جهان به کار آید و در آن جهان در فتوای دل اعتماد کنند. چون گواهی می دهد که به کراهیت می دهد حرام بود. ,

پس از این جمله معلوم شد که سوال حرام است، الا به ضرورت یا به حاجتی مهم، اما برای زیادتی تجمل یا برای خوش خوردن یا جامه نیکو به دست آوردن، این نشاید و کسی را شاید که عاجز بود و هیچ چیز ندارد و هیچ کسب نتواند کرد یا اگر کسب تواند کرد به طلب علم مشغول است و به کسب از آن بازماند. اما اگر به عبادت مشغول باشد نشاید سوال کردن، بلکه کسب واجب آید. و اگر به قوت حاجت آید ولکن در خانه کتابی دارد و بدان محتاج نیست، یا سجاده ای زیادتی دارد یا مرقعی افزون یا فوطه پاره ای دارد یا مثل این و بدان محتاج نیست، این سوال حرام بود و باید که بیشتر این خرج کند. ,

اما آن که توبه واجب است بر همه کس و در همه وقت بدان شناسی که هرکه بالغ شد و کافر است واجب است بر وی که از کفر توبه کند و اگر مسلمان است و مسلمانی به تقلید مادر و پدر است و بر زبان همی گوید و به دل از آن غافل است، واجب بود که از آن غفت توبه کند و چنان کند که دل وی از حقیقت ایمان آگاه شود و خیر یابد، و بدین نه آن دلیل می خواهم که اندر کلام گویند، نیاموزند که آن واجب نیست بر همگنان لیکن آن که سلطان ایمن بر دل وی غالب و قاهر گردد تا حکم وی را باشد و بس. ,

و وی را حکم آن وقت بود که هرچه رود اندر مملکت تن همه به فرمان ایمان بود نه به فرمان شیطان و هرگه که معصیت کند ایمان تمام نبود. چنان که رسول (ص) گفت، «کس زنا نکند و مومن بود و اندر وقت زنا، و دزدی نکند و مومن بود اندر وقت دزدی». و از این نه آن می خواهد که اندر این حال کافر است، ولیکن ایمان را شعب و شاخه های بسیار است و از شاخه های وی یکی آن بود که بداند که زنا زهر قاتل است و هرکه داند که زهر همی خورد نخورد، پس اندر آن حال سلطان شهوت ایمان وی را از آن که زنا مهلک است و هزیمت کرده است، یا به غفلت آن ایمان ناپدید شده است، یا نور وی اندر دود شهوت پوشیده باشد پس بدانستی که اول توبه واجب است از کفر و اگر کافر نبود از ایمان عادتی و تقلیدی پس اگر این نیز نبود غالب آن بود که از معصیتی خالی نبود، از آن نیز توبه واجب بود و اگر همه ظاهر از معصیت خالی بکرد، باطن وی از حسد و کبر و ریا و امثال این مهلکات خالی نیست. ,

این همه جنایت دل است و اصول معاصی است و از این همه توبه واجب است تا هر یکی از این با حد اعتدال برد و مراین شهوت را مطیع عقل و شرع گرداند. و این مجاهدت دراز بود. و اگر از این نیز خالی باشد از وسواس و حدیث نفس و اندیشه های ناکردنی خالی نبود. و از این همه توبه واجب است و اگر از این نیز خالی باشد هم از غفلت از ذکر حق تعالی اندر بعضی احوال خالی نبود. و اصل همه نقصانها فراموش کردن حق تعالی است اگر همه اندر یک لحظه بود، و از این توبه کردن واجب است، اگر چنان شد به مثل که همیشه بر سر ذکر و فکر است و خالی نیست، اندر ذکر و فکر مقامات متفاوت است که هریکی از آن درجات نقصان است به اضافت با آن که فوق آن است و قناعت کردن به درجه نقصان باز آن که تمام تر از آن ممکن است عین خسران است و توبه از آن واجب بود. ,

از آن بود که رسول (ص) گفت، «من اندر هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». این بود باشد که کار مهتر (ص) اندر دوام در ترقی و زیادت بود و به هر قدمگاه که رسیدی کمالی دید که آن قدمگاه پیشین اندر وی مختصر بودی. از آن قدمگاه گذشته توبه کردی و استغفار کردی، چه اگر کسی کاری کند که از آن درمی به دست تواند آورد، چون به دستاورد شاد شود، پندارد که ورای این خود نیست، چون بدانست که گوهری به دست توانست آورد که هزار دینار ارزد هم تشویر خورد و از تقصیر خویش پشیمان گردد و توبه کند. ,

بدان که بنده اندر همه احوال از چیزی خالی نبود که موافق هوای وی بود یا مخالف هوای وی و اندر هر دو حال به صبر حاجتمند بود. اما آن که موافق هوای وی بود چون مال و نعمت و جاه و تندرستی و زن و فرزند به مراد و آنچه بدین ماند، صبر اندر هیچ حال از این مهم تر نیست که اگر خود را فرو نگیرد و اندر تنعم فراخ فرا رود و دل بر آن نهد و باز آن قرار گیرد، در وی بطر و طغیان پدیدار آید، چه گفته اند که همه کس اندر محنت صبر کند، اما اندر عافیت صبر نکند مگر صدیقی. ,

و چون مال و نعمت اندر روزگار صحابه بسیار شد، گفتند مدتی که اندر محنت بودیم صبر بهتر توانستیم کردن از این که اکنون اندر نعمت و توانایی. و از این گفت حق تعالی، «انما اموالکم و اولادکم فتنه» و در جمله صبر کردن با توانایی دشوار بود و عصمت مهین آن بود که توانایی ندهد. و صبر اندر نعمت بدان بود که دل بر آن ننهد و بدان شادی بسیار نکند که عاریت است و زود از وی باز خواهند ستد، بلکه خود آن نعمت نداند که باشد که سبب نقصان درجات وی باشد اندر قیامت، پس به شکر آن مشغول شود تا حق خدای از مال و از تن و از هر نعمت که دارد همی دهد، و اندر این هر یکی به صبری حاجت بود. ,

اما آن احوال که موافق هوا نبود سه نوع باشد: یکی آن که اختیار وی بود، چون طاعت و ترک معصیت. دوم آن که به اختیار وی نبود چون بلا و معصیت. سیم آن که اصل به اختیار وی نبود ولیکن اندر دفع و مکافات اختیار بود، چون رنجانیدن مردمان وی را. ,

اما آن چه به اختیار بود چون طاعت، اندر وی به صبر حاجت بود، چه بعضی از عبادات دشوار بود از کاهلی چون نماز، و بعضی از بخل چون زکوه و بعضی از هر دو چون حج. و بی صبر ممکن نبود. ,

بدان که توبه بی صبر راست نیاید، بلکه گزاردن هیچ فرضیه و بگذاشتن هیچ معصیت بی صبر راست نیاید و برای این بود که از رسول (ص) پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت، «صبر». و گفت اندر خبری دیگر که صبر نیمه ایمان است و به سبب بزرگی و فضل صبر است که حق تعالی قرآن زیارت از هفتاد جای صبر را یاد کرده است و هر درجه ای که نیکوتر است حواله با صبر کرده است تا امامت اندر راه دین حواله با صبر کرد و گفت، «و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا» و مزد بی نهایت و بی حساب حواله با صبر کرده است و گفت، «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب» و صابران را وعده داد که وی با ایشان است «ان الله مع الصابرین» و صلوات و رحمت و هدایت هیچ کس را جمع نکرده مگر صابران را و گفت، «اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون» و از بزرگی فضل صبر است که حق تعالی وی را عزیز کرد و به هر کس نداند الا اندکی به دوستان خویش که رسول(ص) گفت، «ان اقل ما اوتیتم الیقین و عزیمه الصبر» گفت، «اندک ترین چیزی که به شما داده اند یقین است و صبر. و هر که را این هر دو بدادند گو باک مدار اگر روزه بسیار ندارد و اگر بر آنچه هستید امروز با اصحاب صبر کنید و نگردید دوست تر دارم از آن که هر یکی چندان طاعت کنید که جمله شما کرده باشید، ولیکن ترسم که راه دنیا بر شما گشاده شود و پس از من با یکدیگر منکر شوید و اهل آسمان شما را منکر شوند. و هر که صبر کند ثواب تمام یابد. صبر کنید که دنیا بنماند و ثواب حق تعالی بماند، «ما عندکم ینفدوما عندلله باق و لنجزین الذین صبروا اجرهم باحسن ماکانوا یعملون» ,

این آیت تمام برخواند و رسول(ص) گفت که صبر گنجی است از گنجهای بهشت و گفت، «اگر صبر مردی بودی مردی کریم بودی». و گفت، «خدای تعالی صابران را دوست دارد». و وحی آمد به داوود(ع) که در اخلاق به من اقتدا کن. و از اخلاق من یکی آن است که صبورم. و عیسی(ع) گفت، «نیایی آنچه خواهی تا صبر نکنی بر آنچه خواهی». و رسول(ص) قومی را دید از انصار. گفت، «مومنید؟» گفتند، «آری» گفت، «نشان ایمان چیست؟» گفتند، «اندر نعمت شکر کنیم و اندر محنت صبر کنیم و به قضای خدای تعالی راضی باشیم». گفت، «مومنون و رب الکعبه» و علی(ع) گفت، «صبر از ایمان همچنان است که سر از تن. هر که را سر نیست تن نیست و هر که را صبر نیست ایمان نیست». ,

بدان که اول مقام از مقامات دین یقین است و معرفت، پس از معرفت خوف خیزد و از خوف زهد و صبر و توبه و صدق و اخلاص و مواظبت بر ذکر و فکر بر دوام پدید آید. و از آن انس و محبت خیزد و این نهایت مقامات است. و رضا و تفویض و شوق این همه خود تبع محبت باشد. پس کیمیای سعادت پس از یقین و معرفت که خود را و خدا را بشناخت، خوف است و هرچه پس از آن است بی وی راست نیاید و این به سه طریق به دست آید: ,

یکی به علم و معرفت که چون خود را و حق تعالی را بشناخت به ضرورت بترسد که هرکه در چنگال شیر افتاد و شیر را بشناسد، او را به هیچ علاج و حیله حاجت نباشد تا بترسد، بلکه عین خوف گردد و هرکه خدای را تعالی به کمال و جلال و قدرت و بی نیازی از خلق بشناخت و خود را به بیچارگی و درماندگی بشناخت، خویشتن را به حقیقت در چنگال شیر بدید، بلکه هرکه حکم خدای تعالی بشناخت که هرچه خواهد بود تا به قیامت حکم بکرده است، بعضی را سعادت بی وسیلتی و بعضی را شقاوت بی جنایتی، بلکه چنان که خواست و آن هرگز بنگردد، لابد ترسد. ,

و برای این گفت رسول (ص) که موسی (ع) با آدم (ع) حجت آورد. آدم موسی را نیز آورد. موسی گفت، «خدای تو را در بهشت فرود آورد و با تو چنین و چنین کرد. چرا عاصی شدی تا خود را و ما را در بلا افکندی؟» آدم گفت، «آن معصیت بر من نبشته بود و در اول حکم وی را خلاف نتوانستم کرد. فحاج آدم، موسی». سخن موسی در دست آدم منقطع شد و جواب نداشت. ,

و ابواب معرفت که از آن خوف خیزد بسیار است و هرکه عارف تر خایف تر تا در روایت است که جبرئیل و رسول (ص) هردو می گریستند. وحی آمد که چرا می گریید و شما را ایمن کرده ام؟ گفتند، «بارخدایا! از مکر تو ایمن نه ایم». گفت، «همچنین می باشید». و از کمال معرفت ایشان بود که گفتند نباید که آنچه ما را گفته اند که ایمن باشید آزمایشی باشد و در تحت وی سری باشد که ما از دریافت آن عاجز باشیم. ,

بدان که اصل توبه پشیمانی است و نتیجه آن ارادتی که پدید آید، اما پشیمانی را علامت آن است که بر دوام اندر اندوه و حسرت بود و کار وی گریستن و زاری و تضرع بود، چه کسی که خویشتن را بر شرف هلاک بیند از حسرت و اندوه چگونه خالی باشد؟ و اگر او را فرزند بیمار بود طبیبی ترسا گوید که این بیماری پرخطر است و بیم هلاک است، معلوم است که چه آتش اندوه و بیم اندر میان جان پدر افتد و معلوم است که نفس وی بر وی عزیزتر است از فرزند. و حق تعالی و رسول(ص) صادق تر از طبیب ترسا، و بیم هلاک آخرت عظیم تر از بیماری مرگ و دلالت معصیت بر سخط حق تعالی ظاهر تر از دلالت بیماری بر مرگ، پس اگر از این خوف و حسرت نخیزد آن بود که ایمان هنوز از آفت معصیت پدید نیامد است و هر چند که این آتش سوزان تر بود اثر وی اندر تکفیر گناهان عظیمتر بود، چه آن زنگار ظلمت که بر دل نشسته بود از معصیت، جز آتش حسرت و پشیمانی آن را نگدازد، و اندر این سوز دل صافی و رفیق شدن گیرد. و اندر خبر است که با تایبان نشیند که دل ایشان رقیق تر بود و هر چند که دل صافی تر همی شود از معصیت نفوتر همی شود و حلاوت معصیت اندر دل به تلخی بدل همی شود. و یکی از انبیا شفاعت کرد اندر قبول توبه یکی از بنی اسراییل. وحی آمد که به عزت من که اگر اهل آسمانها از حق وی شفاعت کنند نپذیرم تا حلاوت آن گناه اندر دل وی همی ماند. ,

و بدان که معصیت اگر چه به طبع مشتهی بود، ولیکن اندر حق تایب همچون انگبین باشد که پرزهر بود، کسی که یک بار از آن بچشید و رنج بسیار دید چون دیگر بار اندیشه آن کند مویهای وی به تیغ خیزد از کراهیت آن . و شهوت حلاوت آن به خوف زبان آن پوشیده شود، باید که این تلخی در همه معاصی یابد که آن معصیت که وی کرد، زهر از آن بود که اندر وی سخط حق تعالی باشد و همه معاصی همچنین بود. ,

اما ارادتی که از این پشیمانی خیزد به سه چیز تعلق دارد، اندر حال و ماضی و مستقبل. اما حال آن که به ترک همه معصیتها بگوید و هر چه بر وی فرض است بدان مشغول شود، اما مستقبل آن که عزم کند که تا آخر عمر بر این صبر کند و با حق تعالی به ظاهر و باطن عهدی محکم بکند که هرگز با سر معصیت نشود و اندر فرایض تقصیر نکند، چون بیمار که بداند که میوه وی را زیان می دارد عزم کند که نخورد. اندر عزم سستی و تردد نبود، اگر چه ممکن است که شهوت غلبه کند و ممکن نبود که توبه به سر تواند برد. به عزلت و خاموشی و لقمه حلال که به دست آورده باشد یا بر کسب آن قادر بود و تا از شبهات دست بندارد توبه تمام نبود و تا شهوت را شکسته نکند شبهات را دست بنتواند داشت. ,

و همچنین گفته اند که هر که شهوتی بر وی مستولی شود هفت بار به جهد دست بدارد بر وی آسان گردد بعد از آن. و اما ارادت به ماضی خلق از آن تعلق دارد که گذشته را تدارک کند بدان که نظر کند تا چیست بر وی از حقوق خدای عزوجل و از حقوق بندگان که اندر این تقصیر کرده است اما حقوق حق تعالی دو قسم است : فرایض و ترک معاصی. اما فرایض : باید که باز اندیشد از آن روز که بالغ شده است یک یک روز اگر نماز فوت کرده است یا جامه پاک نداشته است یا نیت وی درست نبوده است که ندانسته باشد، یا اندر اصل اعتقاد وی خللی و شکی بوده است که ندانسته باشد همه قضا کند. و زکوه از آن روز باز که مال داشته است اگر چه کودک بوده است حساب کند و هر چه بنداده یا به مستحقان نرسانیده است و اوانی زرین و سیمین که داشته است و زکوه آن بنداده، همه را حساب و معلوم کند و بدهد. و اگر روزه ماه رمضان نیز تقصیر کرده است یا نیت فراموشی کرده است یا نه به شرط کرد است همچنین، و از این جمله آنچه به یقین داند قضا کند و هر چه اندر شک بود، غالب ظن فراگیرد و اجتهاد کند آنچه به یقین داند، خود را محسوب دارد و باقی قضا کند این تمامتر بود. و اگر آنچه غالب ظن بود نیز محسوب دارد روا باشد. ,

رسول (ص) گفت، «خنک آن کس که وی را به اسلام راه نمودند و قدر کفایت به وی دادند و بدان قناعت کرد». و گفت، «یا درویشان! از میان دل به درویشی رضا دهید تا ثواب فقر یابید. و اگر نه نیابید». و این اشارت است که درویش حریص را ثواب نبود، ولکن اخبار دیگر صریح است در آن که وی را ثواب بود. و گفت، «هرچیزی را کلیدی است و کلید بهشت دوستی درویشان صابر است که ایشان روز قیامت هم نشینان حق تعالی اند». ,

و گفت، «دوست ترین بندگان نزد حق تعالی درویشی است که بدانچه دارد قانع است و از خدای تعالی در روزیی که می دهد راضی است». و گفت، «فردا در قیامت هیچ توانگر و درویش نباشد که نه وی را آرزو کند که در دنیا بیش از قوت نیافتی». و خدای تعالی وحی فرستاد به اسماعیل (ع) که مرا نزدیک شکسته دلان جوی. گفت، «آن کیانند؟» گفت، «درویشان صادق». و رسول (ص) گفت، «حق تعالی گوید خاصگان و بزرگان و برزیدگان من از خلق در بهشت برید. فرشتگان گویند ملکا کیند؟ گوید، «درویشان مسلمان که به عطای من راضی بودند». همه را به بهشت ببرند و هنوز همه خلق در حساب باشند. ,

و ابودردا می گوید که هیچ کس نیست که نه در عقل وی نقصان است که به دنیا زیادت شود شاد شود و به عمر که بر دوام کمتر می شود اندوهگین نشود. ای سبحان الله! چه خیر باشد در دنیا که زیادت همی شود و عمر کمتر می شود؟ و یکی به عامر بن عبد قیس بگذشت. نان و تره می خورد. گفت، «یا عامر از دنیا بدین قناعت کردی؟» او گفت، «من کس دانم که به کمتر از این و بتر از این قناعت کرده است». و یک روز بوذر در نشسته بود با مردمان حدیث می کرد. زن وی بیامد و گفت، «تو اینجا نشسته ای و به خدای که در خانه هیچ چیز نیست.» گفت، «یا زن! در پیش ما عقبه ای تند است. از وی نگذرد الا کسی که سبکبار بود». و زن خشنود شد و بازگشت. ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی