آن است که بدانی که به چه سبب اصرار همی کنند بر معصیت و توبه چرا همی نکنند و آن اسباب پنج است و هریکی را علاجی دیگر است: ,
سبب اول آن است که به آخرت ایمان ندارد یا اندر آ« به شک بود و علاج این اندر کتاب غرور اندر آخر مهلکات بگفتیم. ,
سبب دوم آن بود که شهوت چنان غالب شده بود که طاقت ندارد که به ترک آن بگوید و لذت چنان بر وی مستولی شده باشد که وی را غافل می دارد از خطر کار آخرت. و حجاب بیشتر خلق از شهوات است. و برای این گفت رسول (ص)، «چون حق تعالی دوزخ را بیافرید، جبرئیل (ع) را گفت، «بنگر». چون بنگریست گفت، «به عزت تو که هیچ کس صفت وی نشیند که اندر آنجا شود». پس شهوات را حق تعالی گرد بر گرد بیافرید و گفت، «بنگر» گفت، «بنگریستم. همی ترسم که هیچ کس نماند که اندر دوزخ افتد». و بهشت را بیافرید و گفت، «بنگر». گفت، «بنگریستم. هیچ کس نبود که صفت این بشنود که نه به وی شتابد». پس مکاره را کارهای تلخ را که در راه بهشت است گرد بهشت بیافرید و گفت، «بنگر»، چون نگریست گفت، «به عزت تو که همی ترسم که هیچ کس اندر بهشت نرود از بس رنج که بر راه وی است». ,
سبب سیم آن که آخرت وعده است و دنیا نقد، و طبع آدمی به نقد مایل است و هرچه نسیه است که از چشم وی دور است از دل وی نیز دور است. ,
بدان که خلاف کرده اندر آن کسی از بعضی گناهان توبه کند درست بود یا نه. گروهی گفته اند محال بود که کسی از زنا توبه کند و از خمر نکند که اگر برای آن سمی کند که این معصیت است آن نیز هم معصیت است، پس چنان که محال بود که از یک خم شراب توبه کند و از دیگر نکند که هر دو برابرند، آن معصیت نیز همچنین باشد و درست آن است که ممکن بود که این چنین توبه باشد، بدان که زنا صغیرتر از خمر داند و از صعب ترین توبه کند، یا بدانکه خمر شوم تر از زنا داند که اندر زنا افکند و هم اندر کارهای دیگر و باشد مثلا که از غیبت توبه کند و از خمر نکند و گوید این به خلق تعلق دارد و خطر این بیشتر بود، بلکه روا بود که از بسیار خوردن خمر توبه کند نه از اصل. ,
و گوید هر چند بیش خوری عقوبت زیادت بود و من در اصل با شهوت خویش می برنیایم اندر زیادتی در خوردن می برآیم. شرط نیست که چون شیطان مرا عاجز آورد اندر کاری اندر آن نیز که عاجز نباشم موافقت وی کنم. این هم ممکن است، اما آمده است که التایب حبیب الله و ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین، و ظاهر آن است که این درجه محبت کسی را بود که از همه توبه کند و پاک بود و آن که همی گوید که توبه از بعضی درست نیاید مگر این گوید، والا هر صغیره ای که از آن توبه نکند فرایض کفارت آن صغیره شود و آن چون نابود گردد و توبه به یک بار از معاصی دشوار بود که بتدریج بود و بدان قدر که میسر گردد ثواب یابد. ,
بدان که توبه بی صبر راست نیاید، بلکه گزاردن هیچ فرضیه و بگذاشتن هیچ معصیت بی صبر راست نیاید و برای این بود که از رسول (ص) پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت، «صبر». و گفت اندر خبری دیگر که صبر نیمه ایمان است و به سبب بزرگی و فضل صبر است که حق تعالی قرآن زیارت از هفتاد جای صبر را یاد کرده است و هر درجه ای که نیکوتر است حواله با صبر کرده است تا امامت اندر راه دین حواله با صبر کرد و گفت، «و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا» و مزد بی نهایت و بی حساب حواله با صبر کرده است و گفت، «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب» و صابران را وعده داد که وی با ایشان است «ان الله مع الصابرین» و صلوات و رحمت و هدایت هیچ کس را جمع نکرده مگر صابران را و گفت، «اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون» و از بزرگی فضل صبر است که حق تعالی وی را عزیز کرد و به هر کس نداند الا اندکی به دوستان خویش که رسول(ص) گفت، «ان اقل ما اوتیتم الیقین و عزیمه الصبر» گفت، «اندک ترین چیزی که به شما داده اند یقین است و صبر. و هر که را این هر دو بدادند گو باک مدار اگر روزه بسیار ندارد و اگر بر آنچه هستید امروز با اصحاب صبر کنید و نگردید دوست تر دارم از آن که هر یکی چندان طاعت کنید که جمله شما کرده باشید، ولیکن ترسم که راه دنیا بر شما گشاده شود و پس از من با یکدیگر منکر شوید و اهل آسمان شما را منکر شوند. و هر که صبر کند ثواب تمام یابد. صبر کنید که دنیا بنماند و ثواب حق تعالی بماند، «ما عندکم ینفدوما عندلله باق و لنجزین الذین صبروا اجرهم باحسن ماکانوا یعملون» ,
این آیت تمام برخواند و رسول(ص) گفت که صبر گنجی است از گنجهای بهشت و گفت، «اگر صبر مردی بودی مردی کریم بودی». و گفت، «خدای تعالی صابران را دوست دارد». و وحی آمد به داوود(ع) که در اخلاق به من اقتدا کن. و از اخلاق من یکی آن است که صبورم. و عیسی(ع) گفت، «نیایی آنچه خواهی تا صبر نکنی بر آنچه خواهی». و رسول(ص) قومی را دید از انصار. گفت، «مومنید؟» گفتند، «آری» گفت، «نشان ایمان چیست؟» گفتند، «اندر نعمت شکر کنیم و اندر محنت صبر کنیم و به قضای خدای تعالی راضی باشیم». گفت، «مومنون و رب الکعبه» و علی(ع) گفت، «صبر از ایمان همچنان است که سر از تن. هر که را سر نیست تن نیست و هر که را صبر نیست ایمان نیست». ,
بدان که صبر خاصیت آدمی است که بهایم را صبر نیست که بس ناقصند و ملایکه را به صبر حاجت نیست که بس کاملند و از شهوات رسته اند، پس بهیمه مسخر شهوات است و اندر وی هیچ متقاضی نیست الا شهوت و ملایکه به عشق حضرت الهیت مستغرق اند و ایشان را از آن هیچ مانع نیست تا اندر دفع آن مانع صبر کنند، اما آدمی را اندر ابتدا به صفت بهایم آفریدند و شهوت جامه و زینت و لعب و لهو را بر وی مسلط کرده اند، آنگاه به وقت بلوغ نوری از انوار ملایکه اندر وی پیدا آید که اندر آن نور عاقبت کارها ببیند، بلکه دو فرشته ای را بر وی موکل کرده اند که بهایم از آن محرومند. فریشته ای وی را هدایت همی کند و راه همی نماید بدان که از انوار وی نوری به وی سرایت همی کند که اندر آن عاقبت کارها همی شناسد و مصلحت کارها همی بیند تا اندر آن نور خود را و خدای را بشناسد و بداند عاقبت شهوتها هلاک است، اگرچه اندر وقت خوش است. ,
و بدان که خوشی و راحت وی زود بگذرد و رنج دراز بماند و این هدایت بهیمه را نباشد، ولیکن این هدایت به کفایت نیست که چون داند که زیانکار است و قدرت دفع ندارد چه فایده بود چون بیمار که داند که بیماری وی را زیانکار است، ولیکن بی دفع آن قادر نبود. ,
پس حق تعالی این دیگر فرشته را بر وی موکل کرده است تا وی را قوت و قدرت دهد و تایید و تسدید کند تا آنچه بدانست که زیانکار است از آن دست بدارد، پس چنان که اندر وی بایست آن بود که وی شهوت براند، بایستی دیگر اندر وی پدید آید که شهوت را خلاف کند تا از ضرر اندر مستقبل برهد. و این بایست مخالف از ملایکه است و آن بایست شهوت راندن از لشگر شیطان است و ما این بایست مخالف شهوت را باعث دینی نام کنیم. و باعث شهوت را باعث هوا نام کنیم، پس میان دو لشکر همیشه جنگ و مخالفت است. آن همی گوید بکن و این همی گوید مکن و وی اندر میان دو متقاضی مانده است. اگر باعث دینی پای بر جای دارد اندر کارزار کردن با باعث هوا و ثبات کند این ثبات وی را صبر گویند و اگر باعث هوا را مغلوب کند و دفع کند، این غلبه کردن وی را ظفر گویند و اگر اندر کارزار همی باشد با وی، این را جهاد نفس گویند، پس معنی صبر پای داشتن باعث دین است اندر مقابله باعث هوا و هرکجا که این دو لشکر مخالف نباشد آنجا صبر نبود. ,
و از این است که ملایکه را به صبر حاجت نیست و بهیمه و کودک را قدرت صبر نیست و بدان که این هردو فرشته که گفتیم، کرام الکاتبین ایشانند. و هرکه را راه نظر و استدلال گشاده کردند بداند که هر چیزی را که حادث بود سببی بود و چون دو چیز مختلف بود دو سبب مختلف خواهد و همی بیند که کودک را اندر ابتدا نه هدایت بود و نه معرفت که عاقبت کارها بداند و نه داعیه و قوت آن که صبر کند. و به نزدیک بلوغ هردو پدید آید، بداند که این را به دو سبب حاجت آید. ,
و روزه یک نیمه صبر چراست؟ ,
بدان که ایمان یک چیز نیست، بلکه شاخه های بسیار دارد و اقسام بسیار، چنان که اندر خبر است که ایمان هفتاد و اند بایست: بزرگترین کلمه لااله الاالله و کمترین خاشاک از راه برگرفتن. و هرچند که این اقسام بسیار است، لیکن اصول وی سه جنس است: معارف است و احوال است و اعمال است. و هیچ مقام از مقامات دین از این هرسه خالی نبود. مثلا حقیقت توبه پشیمانی است و این حالت دل است و اصل وی معرفت است که گناه زهر قاتل است. و فرع وی آن است که دست از گناه بدارد و به طاعت مشغول شود، پس از این حالت و آن معرفت و آن عمل هر سه از جمله ایمان است. و ایمان عبارت بود از این هر سه، ولیکن باشد به معرفت تخصیص کنند، چه اصل وی است که از معرفت حالت پدید آید و از حالت عمل پدید آید. ,
پس معارف چون درخت است. تغییر دل به سبب معرفت چون شاخ درخت است و کردارها که از آن احوال پدید آید چون ثمره است. پس جمله ایمان دو چیز است: دیدار و کردار. کردار بی صبر ممکن نیست پس صبر یک نیمه ایمان است و صبر از دو جنس باید یکی از جنس شهوت و یکی از جنس خشم، و روزه صبر است از جنس شهوت، پس وی یک نیمه صبر است و از وجهی دیگر، چون نظر همه به کردار بود و ایمان عبارت از وی کنی، کردار مومن اندر محنت صبر است و اندر نعمت شکر، از این وجه صبر یک نیمه یک ایمان بود و شکر یک نیمه ایمان چنان که اندر خبری دیگر آمده است و چون نظر بدان کنی که مشکلتر و دشوارتر است، وی را اصل گیری، هیچ اصل دشوارتر از صبر نیست، بدین وجه صبر جمله ایمان است، چنان که پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت: صبر، یعنی که دشوارترین اوست، چنان که گفت حج عرفه است، یعنی که خطر به سبب وی است که به فوت آن فوت شود و به دیگر ارکان فوت نشود. ,
بدان که بنده اندر همه احوال از چیزی خالی نبود که موافق هوای وی بود یا مخالف هوای وی و اندر هر دو حال به صبر حاجتمند بود. اما آن که موافق هوای وی بود چون مال و نعمت و جاه و تندرستی و زن و فرزند به مراد و آنچه بدین ماند، صبر اندر هیچ حال از این مهم تر نیست که اگر خود را فرو نگیرد و اندر تنعم فراخ فرا رود و دل بر آن نهد و باز آن قرار گیرد، در وی بطر و طغیان پدیدار آید، چه گفته اند که همه کس اندر محنت صبر کند، اما اندر عافیت صبر نکند مگر صدیقی. ,
و چون مال و نعمت اندر روزگار صحابه بسیار شد، گفتند مدتی که اندر محنت بودیم صبر بهتر توانستیم کردن از این که اکنون اندر نعمت و توانایی. و از این گفت حق تعالی، «انما اموالکم و اولادکم فتنه» و در جمله صبر کردن با توانایی دشوار بود و عصمت مهین آن بود که توانایی ندهد. و صبر اندر نعمت بدان بود که دل بر آن ننهد و بدان شادی بسیار نکند که عاریت است و زود از وی باز خواهند ستد، بلکه خود آن نعمت نداند که باشد که سبب نقصان درجات وی باشد اندر قیامت، پس به شکر آن مشغول شود تا حق خدای از مال و از تن و از هر نعمت که دارد همی دهد، و اندر این هر یکی به صبری حاجت بود. ,
اما آن احوال که موافق هوا نبود سه نوع باشد: یکی آن که اختیار وی بود، چون طاعت و ترک معصیت. دوم آن که به اختیار وی نبود چون بلا و معصیت. سیم آن که اصل به اختیار وی نبود ولیکن اندر دفع و مکافات اختیار بود، چون رنجانیدن مردمان وی را. ,
اما آن چه به اختیار بود چون طاعت، اندر وی به صبر حاجت بود، چه بعضی از عبادات دشوار بود از کاهلی چون نماز، و بعضی از بخل چون زکوه و بعضی از هر دو چون حج. و بی صبر ممکن نبود. ,
بدان که ابواب صبر یکی نیست و صبر کردن از هر یکی دشواری دیگر دارد و علاج وی دیگر بود، هرچند که جمله علاج وی معجون علم و عمل است و هرچه اندر ربع مهلکات گفته ایم همه داروی صبر است و اینجا بر سبیل مثال یکی بگوییم که آن نمودگاری باشد که دیگرها از آن به قیاس بدانند، بدان که گفتیم که معنی صبر ثبات باعث دین است اندر مقابله باعث شهوت و این نوعی از جنگ است میان دو باعث و چون کسی دو کس را اندر جنگ افگند و خواهد که یکی غالب آید، تدبیر آن بود که آن را که همی باید که غالب شود قوت و مدد همی دهد و آن دیگر را ضعیف همی دارد و مدد از وی باز می گیرد. ,
اکنون چون کسی را شهوت مباشرت غالب شد یا فرج نگاه نمی تواند داشت و صبر نمی تواند داشت و اگرچه خواهد چشم از نظر و دل از اندیشه نگاه نمی تواند داشت و صبر نمی تواند کرد، تدبیر آن بود که اول باعث شهوت را ضعیف گردانیم. و آن به سه چیز بود: یکی آن که دانیم که مدد وی از غذا و طعام خوش خیزد، پس مدد بازگیریم و روزه فرماییم، چنان که شبانگاه نان تهی خورد و گوشت و طعام مقوی البته نخورد. دوم آن که راه اسباب که هیجان شهوات از آن خیزد ببندیم و هیجان از نظر بود به صورت نیکو، پس باید که عزلت کند و چشم نگاه دارد و از راهگذر زنان و کودکان برخیزد. سیم آن که وی را تسکین کند به مباح تا بدان از شهوات حرام برهد و نکاح کند که شهوت را بدان تسکین افتد و بیشتر آن بود که بی نکاح از این شهوت نرهد. ,
و مثل نفس چون ستور سرکش است که وی را ریاضت بدان دهیم که اول علف از وی بازگیریم تا رام شود، و دیگر آن که علف از وی دور داریم تا نبیند و دیگر آن که قدری به وی بدهیم که سکون یابد. این هرسه علاج شهوت است و این، ضعیف کردنِ باعثِ شهوت است. ,
اما قوی کردن باعث دین به دو چیز بود: یکی آن که وی را اندر فایده مصارعت با شهوت طمع افکنی، بدان اخبار که اندر ثواب کسی که از این صبر کند آمده است، چون از این قوت گیرد تامل کند بدان که فایده شهوت یک ساعت خواهد بود و فایده صبر از وی پادشاهی ابد خواهد بود تا دین قوت گیرد بر قدر قوت این ایمان. و دیگر آن که وی را عادت کند به مخالف شهوات اندک اندک تا دلیر شود، چون کسی که خواهد که قوی شود باید که قوت را می آزماید و کارهای قوی بتدریج می کند تا پاره پاره فراتر همی شود، چنان که کسی که کشتی خواهد گرفت با مردی قوی باید که از پیش با کسانی که ضعیفتر باشد کشتی همی گیرد و قوت همی آزماید که از آن قوت زیادت شود. و برای این بود که قوت کسانی که کار سخت کنند بیش بود. و علاج صبر به دست آوردن اندر همه کارها این است. ,
بدان که شکر مقامی عزیز است و درجه آن بلند است و هرکسی به حقیقت آن نرسد، و برای این گفت حق عزوجل، «و قلیل من عبادی الشکور» و ابلیس طعن کرد آدمی را و گفت، «و لا تجداکثرهم شاکرین بیشتر ایشان شاکر نباشند» و بدان که آن صفات که آن را منجیات گفته ایم دو قسم است: یک قسم از مقدمات راه دین است و اندر نفس خویش مقصود نیست، چون توبه و صبر و خوف و زهد و محاسبت و فقر که این همه وسیلت است به کاری که ورای این است. و دیگر قسم مقاصد و نهایات است که اندر نفس خویش مقصود است نه از بهر آن تا وسیلت کاری دیگر باشد، چون محبت و شوق و رضا و توحید و توکل و شکر از این جمله است. ,
و هرچه مقصود بود اندر آخرت بماند چنان که گفت، «و آخر دعویهم ان الحمدلله رب العالمین». پس چنان واجب کردی که به آخر کتاب گفته آمدی، لکن به سبب آن که صبر به شکر تعلق دارد، اینجا گفته آمد و نشان بزرگی درجه وی آن است که حق تعالی وی را یاد کرد و گفت، «فاذکرونی اذکرکم و اشکرو الی و لا تکفرون» و رسول (ص) گفت، «درجه آن که طعام خورد و شاکر باشد همچون درجه آن است که روزه دارد و صابر باشد». و گفت، «روز قیامت ندا کنند که لیقم الحامدون. هیچ کس برنخیزد مگر آن که حق را عزوجل شکر بکرده باشد اندر همه احوال. و چون این آیت فرود آمد اندر نهادن گنج و نهی از آن که و الذین یکنزون الذهب و القصه، عمررضی الله عنه گفت، «یا رسول الله پس چه جمع کنیم از مال؟» گفت، «زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی مومنه»، یعنی که اندر دنیا بدین سه چیز قناعت کن که زنی مومنه یاور باشد اندر فراغت که بدان ذکر و شکر حاصل آید. ,
ابن مسعود رحمهم الله همی گوید که شکر یک نیمه ایمان است. عطا همی گوید، «اندر نزدیک عایشه رضی الله عنه شدم و گفتم از عجایب احوال رسول (ص) چیزی حکایت کن. گفت: چه بود از احوال وی که نه عجب بود. یک شب با من در جامه خواب درآمد چنان که تن وی برهنه به تن من رسید. پس گفت: یا عایشه بگذار تا بروم و خدای خویش را عبادت کنم. گفتم: من این می خواهم که به تو نزدیکتر باشم، لکن برو. برخاست و از مشک آب بیرون کرد و وضو ساخت و آب اندکی استعمال کرد. سپس در نماز ایستاد و نماز می کرد و می گریست تا آنگاه که بلال بیامد تا به نماز بامداد رود. گفتم: خدای تعالی گناهان تو آمرزیده است چرا می گریی؟ گفت: پس نه بنده ای شاکر باشم چرا نگریم که این آیت بر من فرود آمده است، «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا الآیه...» یعنی که اولوالالباب خفته و نشسته و برپای به ذکر حق تعالی مشغول باشند و در عجایب ملکوت آسمان نظاره می کنند و شکر آن که این درجه یافتند می گریند از شادی و از بیم». ,
چنان که روایت کنند که یکی از پیغامبران به سنگی خرد بگذشت که آب بسیار از وی همی آمد. خدای تعالی آن را به سخن آورد و گفت تا این آیت فرود آمده است، «وقودها الناس و الحجاره که مردم و سنگ و علف دوزخ خواهند بود». من همچنین همی گریم گفت: بارخدایا وی را از این خوف ایمن گردان. آن اجابت کردند. وقتی دیگر بگذشت. همچنان آب می آمد. گفت اکنون باری چرا می گریی؟ گفت، «آن گریستن خوف بود و این گریستن شکر است». ,
بدان که گفته ایم که همه مقامات دین با سه اصل آید: علم و حال و عمل. علم اصل است و از وی حال خیزد و از حال عمل خیزد و همچنین علم شکر شناخت نعمت است از خداوند و حالت شادی دل است بدان نعمت و عمل به کار داشتن نعمت است در آنچه مراد خداوند است و آن عمل همه به دل تعلق دارد و هم به زبان و هم این و تا جمله این معلوم نشود حقیقت شکر معلوم نشود. ,
اما علم آن است که بشناسی که هر نعمت که توراست از حق سبحانه و تعالی است و هیچ کس را با وی اندر آن شرکت نیست و تا کسی را اندر میانه اسباب می بینی و می نگری و از وی چیزی می بینی، این معرفت و این شکر تمام نبود که چون ملکی تو را خلعتی دهد و چنان دانی که آن به عنایت وزیر بوده است. شکر تو ملک را صافی نباشد، بلکه بعضی وزیر را بود و شادی تو همه ملک را نبود، اما اگرچه دانی که خلعت و توقیع به تو رسید و توقیع به قلم و کاغذ بود، این نقصان نیارد که دانی که قلم و کاغذ مسخر بود و با ایشان چیزی نبود، بلکه اگر دانی که خزانه دار به تو رسانید هم زیان ندارد که دانی که به دست خزانه دار چیزی نباشد، وی مسخر باشد، چون فرمودند خلاف نتواند کرد، اگر نفرماید نتواند داد. وی نیز چون قلم است. ,
و همچنین اگر نعمت روی زمین باران بینی و باران از میغ بینی و نجات کشتی از باد راست بینی، شکر از تو درست نیاید، اما چون بشناسی که باران و میغ و باد و آفتاب و ماه و کواکب و هرچه هست همه در قبضه قدرت خداوند چنان مسخرند که قلم در دست کاتب، که قلم را هیچ حکمی نباشد، این در شکر نقصان نیاورد. ,
و اگر نعمتی به تو رسد که آدمی آن به تو دهد و آن از وی بینی، این جهل بود و حجاب بود از مقام شکر. باید که بدانی از مقام شکر. باید که بدانی که وی از آن به تو داد که خدای تعالی وی را موکلی فرستاد تا به الزام وی را بر آن دارد که هرچند خواست که با آن موکل خلاف کند نتوانست و اگر توانستی یک حبه به تو ندادی و آن موکل داعیه ای است که در دل وی افکند و فراپیش وی داشت که خیر تو در دین و دنیا در آن است که این به وی دهی تا وی به طمع آن که به غرض خویش رسد در این جهان یا در آن جهان، آن به تو داد. ,
بدان که صرف کردن نعمت خدای تعالی در محبوب خدای شکر است و در مکروه کفران است، و محبوب از مکروه به تفصیل تمام جز به شرط نتوان دانست، پس شرط آن است که نعمت در طاعت صرف کند چنان که فرمان است. اما اهل بصیرت را راهی است که در آن حکمت کارها به نظر و استدلال و بر سبیل الهام بشناسند. چه ممکن است که کسی بشناسد که حکمت در آفرینش میغ باران است و در آفرینش باران نبات است و در آفرینش نبات غذای جانوران است و حکمت در آفرینش آفتاب پدید آمدن شب و روز است تا شب سکون را بود و روز معیشت را. ,
این و امثال این روشن است که همه کس بشناسد، اما در آفتاب بسیار حکمتهاست بیرون این که هرکسی نشناسد، و بر آسمان ستاره بسیار است که هرکسی نداند که حکمت آفرینش آن چیست، چنان که هرکسی بداند از اعضای خویش که دست برای گرفتن است و پای برای رفتن و چشم برای دیدن. و باشد که نداند که جگر و سپرز برای چیست و نداند که چشم از ده طبقه آفریده اند. پس این حکمتها بعضی باریکتر بود که جز خواص آن را ندانند و شرح این دراز بود. ,
و اما این مقدار لابد است که بباید دانستن که آدمی را برای آخرت آفریده اند نه برای دنیا. و هر چه آدمی را از آن نصیب است در دنیا برای آن آفریده اند تا زاد وی باشد به آخرت. و گمان نباید برد که همه چیزی برای وی آفریده اند تا چون در چیزی خود را فایده ای نبیند گوید این چرا آفریده اند؟ تا گوید به مثل که مورچه و مگس را چرا آفریده اند؟ باید که مورچه نیز نعجب می کند تا تو را چرا آفریده اند تا به هر راه پای بر وی می نهی و می کشی و تعجب تو هم چون تعجب وی است؛ بلکه از کمال جود الهیت لازم است که هر چه ممکن است که در وجود آید بر نیکوترین وجهی در وجود آید از همه اجناس و انواع از حیوانات و نباتات و از معادن و غیر آن. و آنگاه هر یکی را در خور ضرورت وی و درجات وی از زینت و آراستگی وی در وجود آید که آنجا منع و بخل نیست و هر چه در وجود نیاید از کمال و زینت از آن بود که محل قابل آن نبود که به ضد آن صفت مشغول بود و باشد که آن ضد نیز مقصود بود برای کاری دیگر که آتش را ممکن نیست که سردی و لطافت آب قبول کند که گرم سردی نپذیرد که ضد وی است، و گرمی نیز مقصود است از وی ازالت کردن نقصانی بود. ,
و به حقیقت آن رطوبت که مگس از وی آفریدند مگس از آن رطوبت کامل تر است. و آن رطوبت قابل این کمال بود از وی بازنداشتند که آن منع، بخل باشد و از آن کاملتر است که در وی حیات و قدرت و حس و حرکت و اشکال اعضای غریب است که در آن رطوبت نیست. ,