14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

از ارکان مسلمانی اندر منجیات از جمله کتاب کیمیاء السّعادت و این نیز ده اصل است ,

اصل اول اندر توبه ,

اصل دوم اندر صبر و شکر ,

اصل سوم اندر خوف و رجا ,

بدان که خوف از مقامات بزرگ است و فضیلت وی در خور اسباب و ثمرات وی است. اما سبب وی علم و معرفت است، چنان که شرح کرده آید و برای این گفت حق تعالی، «انها یخشی الله من عباده العلما» و رسول (ص) گفت، «راس الحکمه مخافه الله». و اما ثمرات وی عفت است و ورع و تقوی. و این همه تخم سعادت است که بی ترک شهوات و صبر از آن راه آخرت نتوان یافت و هیچ چیز شهوت را چنان نسوزد که خوف. و برای این است که حق تعالی خایفان را هدی و رحمت و علم و رضوان جمع کرد در سه آیت و گفت، «هدی و رحمه للذین هم لربهم یرهبون، و انما یخشی الله من عباده العلماء، رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه»، و تقوی که ثمرت خوف است حق تعالی با خود اضافت کرد و گفت، «ولکن یناله التقوی منکم». ,

و رسول (ص) گفت، «آن روز که خلق را صعید قیامت جمع کنند، منادی فرماید ایشان را به آوازی چنان که دور و نزدیک بشنوند و گوید: یا مردمان! سخن شما همه بشنیدم از آن روز شما را آفریدم تا امروز سخن من بشنوید و گوش دارید که کارهای شما در پیش شما خواهم نهاد. یا مردمان! نسبی شما نهادید و نسبی من. نسب خویش برکشیدند و نسب من فرو نهادید. گفتم، «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» بزرگترین شما آن است که پرهیزگارتر است، شما گفتید نه که بزرگ آن است که فلان بن فلان است. امروز نسب خویش بر می کشم و نسب شما فرو نهم. این المتقون؟ کجایند پرهیزگاران؟ ,

پس علمی به پای کنند و در پیش می برند و پرهیزگاران پس آن می روند تا جمله بی حساب در بهشت شوند» و بدین سبب است که ثواب خایفان مضاعف است که گفت، «و لمن خاف مقام ربه جنتان» و رسول (ص) گفت که خدای تعالی می گوید، «به عزت من که دو خوف و دو امن در یک بنده جمع نکنم. اگر از من ترسد در دنیا و آخرت ایمن دارمش، و اگر ایمن باشد در آخرت در خوف دارمش». و رسول (ص) گفت، «هرکه از خدای ترسد همه چیزی از وی ترسد. و هرکه از خدای نترسد وی را به همه چیزی بترساند». و گفت، «تمام عقل ترین شما ترسنده ترین شماست از خدای تعالی». و گفت، «هیچ مومن نیست که یک قطره اشک از چشم وی بیاید، اگر همه چند پرمگسی باشد که آن بر روی وی رسد که نه روی وی بر آتش حرام شود». و گفت، «چون بنده را از بیم خدای تعالی موی به تن برخیزد و براندیشد، گناهان وی همچنان فرو ریزد که برگ از درخت». و گفت، «هرکس که وی از بیم حق تعالی بگریست در آتش نشود تا شیر که از پستان بیرون آمده باشد در پستان نشود». ,

و عایشه رضی الله عنه گوید که مصطفی (ص) را گفتم، «هیچ کس از امت تو در بهشت شود بی حساب؟» گفت، «شود. آن که از گناه خویش یاد آرد و بگرید». و گفت رسول (ص) که هیچ قطره نزد خدای تعالی دوست تر از قطره اشک نبود از بیم خدای تعالی و از قطره خون که در راه حق تعالی بریزد. و گفت، «هفت کس در سایه خدای تعالی باشند، یکی آن کس بود که خدای را تعالی در خلوت یاد کند و آب از چشم وی بریزد». ,

بدان که هرچه در ذم دوستی دنیا بیاورده ایم دلیل این است، لکن دوستی دنیا از مهلکات است و دشمنی وی از منجیات و این اخباری که در دشمنی وی آمده است بیاوریم و ثنای مهین زهد است که با اهل علم اضافت کرده است وی را در قرآن که چون قارون بیرون آمد در موکب خویش آراسته، هرکسی همی گفت کاشکی این مرا بودی، «قال الذین اتوا العلم ویلکم ثواب الله خیر» آن قوم که اهل علم بودند گفتند که ثواب آخرت از این همه بهتر. و از این گفته اند هرکه چهل روز در دنیا زاهد شود چشمهای حکمت در دل وی گشاده گردد. و رسول (ص) گفت، «اگر خواهی که خدای عزوجل تو را دوست دارد در دنیا زاهد مشو». و چون حارثه رسول (ص) را گفت که من مومنم حقا. گفت، «نشان آن چیست؟» گفت، «این نفس من چنان زاهد است که زر و سنگ من برابر است و گویی در بهشت و دوزخ می نگرم». گفت، «نیک نگاه دار که یافتی آنچه می بایست». آنگاه گفت، «این بنده ای است که خدای تعالی دل وی منور کرده است. عبد نور الله قلبه» ,

چون این آیت فرود آمد، «فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام» و گفتند، «یا رسول الله! این شرح چیست؟» گفت، «نوری است که در دل اوفتد و سینه بدان فراخ شود». گفتند، «نشان آن چیست؟» گفت، «آن که دل از این سرای غرور رمیده شود و روی به سرای جاوید آورد و ساز مرگ پیش از مرگ بسازد». و رسول (ص) گفت که از خدای تعالی شرم دارید چنان که حق حیاست. گفتند، «نه شرم داریم؟» گفت، «پس چرا جمع مال می کنید مالی که به خوردن آن نخواهید رسید و چرا بنایی همی کنید که مسکن شما آن نخواهد بود؟» ,

و یک روز رسول (ص) خطبه می کرد. گفت، «هرکه لااله الاالله به سلامت بیاورد به چیزی دیگر ناآمیخته، بهشت وی راست. علی علیه السّلام برخاست و گفت، «یا رسول الله! تفسیر کن تا آن چیست که به وی نمی باید آمیخت؟» گفت، «دوستی دنیا و جستن آن که قومی باشند که سخن ایشان سخن پیغامبران بود و کردار ایشان کردار جباران. هرکه لااله الاالله بیاموزد و این در وی نبود جای وی در بهشت است.» ,

و رسول (ص) گفت، «هرکه در دنیا زاهد شود خدای تعالی در حکمت بر دل وی بگشاید و زبان وی را بدان گویا گرداند و علت و دارو و درمان دنیا به وی نماید و از دنیا وی را به سلامت به دارالسلام برد». و رسول (ص) با صحابه به هم بود. رمه ای اشتران نیکو و آبستن بگذشت و عزیزترین مال عرب آن باشد که هم مال بود و هم شیر و هم گوشت و هم پشم. روی از آن بگردانید و در آن ننگرید. گفتند، «یا رسول الله! این عزیزترین مال ماست. چرا بدین ننگری؟» گفت، «مرا خدای تعالی از نگریدن نهی کرده است». و گفت، «ولا تمدن عینک ... الآیه». ,

بدان که صرف کردن نعمت خدای تعالی در محبوب خدای شکر است و در مکروه کفران است، و محبوب از مکروه به تفصیل تمام جز به شرط نتوان دانست، پس شرط آن است که نعمت در طاعت صرف کند چنان که فرمان است. اما اهل بصیرت را راهی است که در آن حکمت کارها به نظر و استدلال و بر سبیل الهام بشناسند. چه ممکن است که کسی بشناسد که حکمت در آفرینش میغ باران است و در آفرینش باران نبات است و در آفرینش نبات غذای جانوران است و حکمت در آفرینش آفتاب پدید آمدن شب و روز است تا شب سکون را بود و روز معیشت را. ,

این و امثال این روشن است که همه کس بشناسد، اما در آفتاب بسیار حکمتهاست بیرون این که هرکسی نشناسد، و بر آسمان ستاره بسیار است که هرکسی نداند که حکمت آفرینش آن چیست، چنان که هرکسی بداند از اعضای خویش که دست برای گرفتن است و پای برای رفتن و چشم برای دیدن. و باشد که نداند که جگر و سپرز برای چیست و نداند که چشم از ده طبقه آفریده اند. پس این حکمتها بعضی باریکتر بود که جز خواص آن را ندانند و شرح این دراز بود. ,

و اما این مقدار لابد است که بباید دانستن که آدمی را برای آخرت آفریده اند نه برای دنیا. و هر چه آدمی را از آن نصیب است در دنیا برای آن آفریده اند تا زاد وی باشد به آخرت. و گمان نباید برد که همه چیزی برای وی آفریده اند تا چون در چیزی خود را فایده ای نبیند گوید این چرا آفریده اند؟ تا گوید به مثل که مورچه و مگس را چرا آفریده اند؟ باید که مورچه نیز نعجب می کند تا تو را چرا آفریده اند تا به هر راه پای بر وی می نهی و می کشی و تعجب تو هم چون تعجب وی است؛ بلکه از کمال جود الهیت لازم است که هر چه ممکن است که در وجود آید بر نیکوترین وجهی در وجود آید از همه اجناس و انواع از حیوانات و نباتات و از معادن و غیر آن. و آنگاه هر یکی را در خور ضرورت وی و درجات وی از زینت و آراستگی وی در وجود آید که آنجا منع و بخل نیست و هر چه در وجود نیاید از کمال و زینت از آن بود که محل قابل آن نبود که به ضد آن صفت مشغول بود و باشد که آن ضد نیز مقصود بود برای کاری دیگر که آتش را ممکن نیست که سردی و لطافت آب قبول کند که گرم سردی نپذیرد که ضد وی است، و گرمی نیز مقصود است از وی ازالت کردن نقصانی بود. ,

و به حقیقت آن رطوبت که مگس از وی آفریدند مگس از آن رطوبت کامل تر است. و آن رطوبت قابل این کمال بود از وی بازنداشتند که آن منع، بخل باشد و از آن کاملتر است که در وی حیات و قدرت و حس و حرکت و اشکال اعضای غریب است که در آن رطوبت نیست. ,

بدان که توبه و بازگشتن به حق تعالی اول قدم مریدان است و بدایت راه سالکان است و هیچ آدمی را از این چاره نیست، چه پاک بودن از گناه از اول آفرینش تا به آخر کار فرشتگان است و مستغرق بوادن در معصیت و مخالفت همه عمر پیشه شیطان است و بازگشتن از راه معصیت با راه طاعت به حکم توبه و ندامت کار آدم و آدمیان است. هرکه به توبه گذشته را تدارک کند نسبت خویش با آدم درست کرد، اما همه عمر اندر طاعت گذاشتن خود آدمی را ممکن نیست، چه وی را که بیافریدند اندر ابتدا ناقص آفریدند و بی عقل و اول شهوت را بر وی مسلط کردند که آلت شیطان است و آن عقل که خصم شهوت و نور جوهر فرشتگان است پس از آن آفریدند که شهوت مستولی شده بود و قلعه سینه به تغلب فرو گرفته بود و نفس با وی الفت گرفته و خوی کرده، پس به ضرورت عقل که پیدا آمد به توبه و مجاهده افتاد تا این قلعه فتح افتد و از دست شیطان بیرون آید. پس توبه ضرورت آدمیان است و وال قدم سالکان است پس از بیداری که حاصل آید از نور و شرع و عقل تا بدان راه از بی راهی بشناسد هیچ فریضه نیست جز توبه که معنی وی بازگشتن است از بی راهی و آمدن باز راه. ,

و روزه یک نیمه صبر چراست؟ ,

بدان که ایمان یک چیز نیست، بلکه شاخه های بسیار دارد و اقسام بسیار، چنان که اندر خبر است که ایمان هفتاد و اند بایست: بزرگترین کلمه لااله الاالله و کمترین خاشاک از راه برگرفتن. و هرچند که این اقسام بسیار است، لیکن اصول وی سه جنس است: معارف است و احوال است و اعمال است. و هیچ مقام از مقامات دین از این هرسه خالی نبود. مثلا حقیقت توبه پشیمانی است و این حالت دل است و اصل وی معرفت است که گناه زهر قاتل است. و فرع وی آن است که دست از گناه بدارد و به طاعت مشغول شود، پس از این حالت و آن معرفت و آن عمل هر سه از جمله ایمان است. و ایمان عبارت بود از این هر سه، ولیکن باشد به معرفت تخصیص کنند، چه اصل وی است که از معرفت حالت پدید آید و از حالت عمل پدید آید. ,

پس معارف چون درخت است. تغییر دل به سبب معرفت چون شاخ درخت است و کردارها که از آن احوال پدید آید چون ثمره است. پس جمله ایمان دو چیز است: دیدار و کردار. کردار بی صبر ممکن نیست پس صبر یک نیمه ایمان است و صبر از دو جنس باید یکی از جنس شهوت و یکی از جنس خشم، و روزه صبر است از جنس شهوت، پس وی یک نیمه صبر است و از وجهی دیگر، چون نظر همه به کردار بود و ایمان عبارت از وی کنی، کردار مومن اندر محنت صبر است و اندر نعمت شکر، از این وجه صبر یک نیمه یک ایمان بود و شکر یک نیمه ایمان چنان که اندر خبری دیگر آمده است و چون نظر بدان کنی که مشکلتر و دشوارتر است، وی را اصل گیری، هیچ اصل دشوارتر از صبر نیست، بدین وجه صبر جمله ایمان است، چنان که پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت: صبر، یعنی که دشوارترین اوست، چنان که گفت حج عرفه است، یعنی که خطر به سبب وی است که به فوت آن فوت شود و به دیگر ارکان فوت نشود. ,

بدان که نعمت حقیقی سعادت آخرت است که آن مطلوب است در نفس خویش نه برای نعمتی دیگر ورای آن و آن چهار چیز است: بقایی که فنا را به وی راه نبود و شادیی که به اندوه آمیخته نبود و علمی و کشفی که اندر وی کدورت و ظلمت جهل نبود و بی نیازیی که فقر و نیاز را به وی راه نبود، و فذلک این با لذت مشاهده حضرت الهیت آید که ملال و زیان را به وی راه نبود. نعمت حقیقی این است که وسیلت و راه این است و در نفس خویش مطلوب نیست و نعمت تمام این بود که از وی وی را خواهند نه چیزی دیگر را. ,

و برای این گفت رسول(ص) «العیش عیش الاخره» و این کلمه یک راه رسول(ص) در غایت شدت بود. گفت تا خود را از رنج دنیا سلوت دهد. و یک راه در غایت شادی در حج وداع که دین به کمال رسیده بود و همه خلق روی به وی آورده بودند، وی بر پشت اشتر بود و از وی اعمال حج می پرسیدند. چون آن کمال بدید، این کلمه بگفت تا دل وی به لذت دنیا بازننگرد. و یکی گفت، «بار خدایا! اسئلک تمام النعمه» رسول(ص) بشنید. گفت، «دانی که تمام نعمت چه باشد؟» گفت، «نه»، گفت، «آن که در بهشت شوی». ,

اما آن نعمتها که در دنیا باشد هر چه وسیلت آخرت نیست، به حقیقت آن نعمت نیست، اما آنچه وسیلت آخرت است تفاریق آن با شانزده چیز آید: ,

چهار در دل و چهار در تن و چهار بیرون تن و چهار جمع بود میان این دوازده. اما آنچه در دل است علم مکاشفه است و علم معاملت است و عفت و عدل. اما علم مکاشفه آن است که خدای را تعالی و صفات او و ملایکه و رسل وی بشناسد و علم معاملت آن است که در این کتاب بگفته ایم که عقبات راه را چنان که در رکن مهلکات است و زاد راه چنان که در رکن عبادات و معاملات است و منازل راه چنان که در رکن منجیات است همه بشناسد بتمامی، اما عفت آن است که تمام حسن خلق حاصل کند در شکستن قوت شهوت و قوت غضب هر دو، و عدل آن است که تمام حسن خلق حاصل کند در شکستن قوت شهوت و قوت غضب هر دو. و عدل آن است که شهوت و خشم را از میان برنگیرد، که این خسران بود و مسلط نگذارد تا از حد بشود که این طغیان بود، بلکه به ترازو راست می سنجد چنان که حق تعالی گفت، «الا تطغوا فی المیزان و اقیموالوزن بالقسط و لا تخسر والمیزان». ,

بدان که چون صدیق با بزرگی وی مرغی را دیدی گفتی کاشکی تو من بودمی و بوذر گفت کاشکی من درختی بودمی. و عایشه گفتی کاشکی مرا نام و نشان نبودی و عمر گاه بودی که آیت قرآن بشنیدی بیفتادی و از هوش بشدی و چند روز مردمان به عیادت وی رفتندی. و بر روی او دو خط سیاه بودی از گریستن و گفتی کاشکی هرگز عمر را مادر نزادی. و یک راه به در سرایی بگذشت. یکی قرآن همی خواند در نماز. اینجا رسیده بود، «ان عذاب ربک لواقع» از ستور خویش درافکند از بی طاقتی و وی را به خانه بردند. یک ماه بیمار بود که کسی سبب بیماری وی ندانست. ,

و علی بن حسین زین العابدین (ع) چون طهارت کردی روی وی زرد شدی، گفتندی این چیست؟ گفت، «نمی دانید که پیش که خواهم رفت». و مسور بن مخربه طاقت قرآن شنیدن نداشتی. یک روز مردی غریب ندانست. این آیت را برخواند، «یوم نحشر المتقین الی الرحمن وفدا و نسوق المجرمین الی جهنم وردا» گفت من از مجرمانم نه از متقیان، یک را دیگر برخوان. برخواند. بانگی بکرد و جان بداد. ,

حاتم اصم گوید، «به جایگاه نیک غره مشو که هیچ جای بهتر از بهشت نیست. دانی که آدم چه دید؟ و به بسیاری عبادت غرن مشو که دانی که ابلیس چه دید که چندین هزار سال عبادت کرده بود؟ و به علم بسیار غره مشو که بعلم با عور در علم به جایی بود که نام مهین خدا دانست و در حق وی چنین آمد، «کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث» و به یار نیک مردمان غره مشو که خویشاوند رسول (ص) وی را بسیار بدیدند و صحبت کردند و مسلمان نشدند». ,

سری سقطی گوید، «هر روز چند بار در بینی خویش نگاه کنم. گویم مگر رویم سیاه شده است». و عطا سلمی از خایفان بود. چهل سال نخندید و به آسمان بر ننگرید. یک راه بر آسمان نگرید از بیم نیفتاد. و هر شب چند بار دست به خویشتن فرود آوردی تا مسخ شده است یا نه و چون قحطی و بلائی به خلق رسیدی گفتی همه از شومی نیست. اگر من بمردمی خلق پرستندی. احمد بن حنبل گوید، «دعا کردم تا یک باب از خوف بر من گشاده کند. اجابت افتاد. بترسیدم و از عقل جدا خواستم شد و گفتم بارخدایا به قدر طاقت، پس ساکن شدم». و یکی را دیدند از عباد که می گریست. گفتند، «چرا می گریی؟» گفت، «از بیم آن ساعت که منادی کنند که خلق را عرض خواهند داد در قیامت». یکی از حسن بصری پرسید که چگونه ای؟ گفت، «چگونه بود حال کسی که با قومی در کشتی باشد و کشتی بشکند و هرکسی بر تخته ای بماند؟» گفت، «صعب»، گفت، «حال من چنان است». ,

بدان که خلق در هاویه افتاده اند و وادیها را نهایت نیست، لکن مهم در دنیا شش چیز است: خوردنی و پوشیدنی و مسکن و خنور خانه و زن و مال و جاه. ,

مهم اول طعام است ,

در جنس و قدر و نان خورش نظر است، اما جنس کمترین چیزی بود که غذا دهد و اگر همه سبوس بود. و میانه نان جوین و گاورسین. و مهین نان گندمین بود نابیخته. چون بیخته شد از زهد بیرون شد و به تنعم رسید. اما مقدار کمترین ده سیر بود و میانه نیم من و اقصر مدی. و تقدیر شرع در حق درویش این است. اگر بر این زیادت کند زهد در معده فوت شود. و اما نگاه داشتن مستقبل را بزرگترین درجه آن است که بیش از آن که گرسنگی دفع کند هیچ چیز نگاه ندارد که اصل زهد کوتاهی امل است. و میانه آن بود که قوت ماهی یا چهل روز نگاه دارد. و کمترین درجه آن است که یک سال نگاه دارد. اگر زیادت یک سال نگاه دارد از زهد محروم ماند که هرکه امید عمر بیش از یک سال دارد از وی زهد راست نیاید. ,

و رسول (ص) یک ساله برای عیال بنهادی از آن که ایشان طاقت یک ساله نداشتندی، اما برای خویش شبانگاه هیچ نگذاشتی. و نان خورش کمترین سرکه و تره است. و میانه روغن و آنچه از وی کنند. و مهین گوشت و اگر بر دوام خورد زهد رفت و اگر در هفته یک یا دو بار بیش نخورد از درجه زهد به کلیت بیرون نیفتد. ,

بدان که توبه از گناه بود و گناه هرچند صغیره تر باشد سهلتر بود. چون اصرار نکند. و اندر خبر است که نمازهای فریضه کفارت همه گناه است مگر کبائر و نماز جمعه کفارت است همه گناهان را تا به جمعه مگر کبائر. و حق تعالی گفته است، «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه تکفر عنکم سیاتکم» «اگر از کبایر دست بدارید صغایر عفو کنم». پس فریضه است بدانستن که کبائر کدام است و صحابه را در این خلاف است. بعضی گفته اند که هفت است و بعضی گفته اند که بیشتر است. و بعضی گفته اند که کمتر. ,

و ابن عباس بشنید که ابن عمر رضی الله عنه همی گوید که کبایر هفت است. گفت به هفتاد نزدیکتر است از آن که به هفت. و بوطالب که قوت القلوب کرده است همی گوید، «از جمله اخبار و اقوال صحابه جمع کرده ام هفده کبیره است، چهار اندر دل: کفر و عزم و اصرار کردن بر معصیت اگرچه صغیره بود، چنان که کسی کار بد همی کند و اندر دل ندارد که هرگز توبه کند و دیگر نومیدی از رحمت که آن را قنوط گویند و دیگر ایمنی از مکر خدای تعالی چنان که ساکن شود که من خود ایمن شده ام. و چهار اندر زبان: یکی گواهی زور که حقی اندر آن باطل شود، دیگر قدف صریح چنان که حد اندر آن واجب آید، سوم سوگند به دروغ که بدان مالی یا حقی از کسی ببرد، چهارم جادویی که آن نیز به کلماتی باشد که بر زبان برود. و سه اندر شکم: یکی خوردن هرچه مستی آورد و دیگر مال یتیم خوردن، سوم ربا خوردن و دادن. و دو اندر فرج: زنا و لواطه. و دو اندر دست: کشتن و دزدی کردن بر وجهی که حد واجب آید. و یکی اندر پا و آن گریختن است از صف کافران، چنان که یکی از دو بگریزد و ده از بیست، اما چون زیادت شوند گریختن روا بود. و یکی اندر جمله تن و آن حقوق مادر و پدر است. ,

و بدان که این بدان بدانسته اند که بعضی اندر وی حد واجب است و بعضی به آن که اندر قرآن اندر وی تهدید عظیم است، و اندر تفصیل آن تصرفی هست که اندر کتاب احیا بگفته ایم و این کتاب آن را احتمال نکند. و مقصود از بدانستن این آن است تا اندر کتاب احتیاط بیشتر رود. و بباید دانستن که اصرار بر صغیره، کبیره بود و اگرچه گوییم که فرایض کفارت بود صغایر را، خلاف نیست که اگر دانگی مظلمه اندر گردن دارد کفارت نکند تا از عهده بیرون نیاید و بازندهد. ,

و بر جمله هر معصیت که به حق تعالی دارد به عفو نزدیکتر است از آن که به مظالم خلق تعلق دارد. و در خبر است که دیوان گناهان سه است: دیوانی که نیامرزند و آن شرک است و دیوانی که بیامرزند و آن گناهی بود که میان بنده و حق تعالی بود و دیوانی که فرو نگذارند و آن دیوان مظالم بندگان است و بدان که هرچه بدان رنج مسلمانی حاصل آید اندر این جمله باشد. اگر در نفس بود و اگر اندر مال بود و اگر اندر مروت بود و اگر اندر حشمت بود و اگر اندر دین، چنان که کسی خلق را دعوت کند به بدعت تا دین ایشان ببرد و یا کسی که مجلس کند و سخنها گوید که خلق بر معصیت دلیر شود. ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی