14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

بدان که تقصیر خلق در شکر از دو سبب است: یکی جهل است به بسیاری نعمت که نعمتهای خدای تعالی را کس حد و اندازه و شمار نداند، چنان که گفت، «و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها» و ما در کتاب احیا بعضی از آن نعمتها که حق تعالی راست بگفته ایم تا به قیاس آن بدانند که ممکن نیست که همه نعمتها تواند شناختن و این کتاب آن احتمال نکند. ,

و سبب دیگر آن است که آدمی هر نعمت که عام باشد به نعمت نشناسد و هرگز شکر نکند که این هوای لطیف که به نفس می کشد و روح را که در دل است مدد می دهد و حرارت دل را معتدل می گرداند و اگر یک نفس منقطع شود هلاک گردد، بلکه این خود نعمتی نشناسد، و چنین صدهزار است که نداند مگر که یک ساعت در چاهی شود که هوای آن غلیظ بود و دم فرو گیرد یا در گرمابه ای گرم وی را حبس کنند که هوای آن گرم بود. چون دست بازگیرند باشد که آن ساعت قدر این نعمت بشناسد. ,

بلکه خود شکر چشم بینا نکند تا درد چشم بیابد یا نابینا شود. و هم چون بنده ای بود که تا وی را نزنند قدر نعمت نداند و چون نزنند بطر و غفلت پدید آید، پس تدبیر آن بود که نعمتهای حق تعالی بر دل خویش تازه می دارد، چنان که تفصیل بعضی در کتاب احیا گفته ایم و این مرد کامل را نشاید. ,

و اما تدبیر ناقص آن بود که هر روز به بیمارستان رود و به زندان سلطان و به گورستان تا بلاها بیند و سلامت خویش، باشد که به شکر مشغول شود: چون به گورستان شود بداند که آن همه مردگان در آرزوی یک روز عمرند تا تقصیرها را بدان تدارک کننند و نمی یابند. و روزهای دراز فراپیش وی نهاده اند و وی قدر نمی داند. و اما آن که در نعمتهای عام شکر نمی کند چون هوا و آفتاب و چشم بینا و همه نعمت مال داند و آنچه به وی مخصوص بود، باید که بداند که این جهل است که نعمت که عام بود از نعمت بنشود، پس اگر اندیشه کند نعمت خاص بر وی بسیار است که هیچ کس نیست که گمان برد که چون عقل وی هیچ عقل نیست و چون خلق وی هیچ خلق نیست و از این بود که دیگران را ابله و بدخوی گوید که خویشتن را چنان نمی پندارد، پس باید که به شکر این مشغول باشد نه به عیب مردمان، بلکه هیچ کس نیست که وی را فضایح و عیبهاست که آن وی داند و کس نداند که خدای تعالی پرده بدان نگاه داشته است، بلکه اگر آن که بر خاطر و اندیشه گذر کند مردمان بدانند جای بسیار تشویر و اندیشه بود. و این در حق هریکی خیری خاص بود، باید که شکر آن بکند و همیشه اندیشه باز آن ندارد که از آن محروم است تا از شکر محروم نماند، بل باید که در آن نگرد که به وی داده اند بی استحقاق. ,

بدان که خوف حالتی است از احوال دین و آن آتش دور نیست که اندر دل پدید آید و آن را سببی است و ثمره ای. اما سبب وی علم و معرفت است بدان که خطر کار آخرت بیند و اسباب هلاک خویش حاضر و غالب بیند، لابد این آتش در میان جان وی پدید آید. و این از دو معرفت خیزد. یکی آن که خود را و عیوب و گناهان خود را و آفت طاعات و خباثت اخلاق خود را به حقیقت ببیند و با این تقصیرها نعمت حق تعالی بر خویشتن بیند. مثل وی چون کسی بود که از پادشاهی نعمت و خلعت بسیار یافته بود، آنگاه در حرم و خزانه وی خیانتها کند، پس ناگاه بداند که پادشاه وی را در آن خیانت می دیده است و داند که ملک عبور است و منتقم است و بی باک و خود را نزدیک وی هیچ شفیع نداند و هیچ وسیلت و قربت ندارد. لابد آتش در میان جان وی پدید آید چون خطر کار خویش بیند. ,

اما معرفت دوم آن بود که از صفت وی نخیزد، لکن از بی باکی و قدرت آن خیزد که از وی می ترسد، چنان که کسی در چنگال شیر افتد و ترسد نه از گناه خویش، لکن از آن که صفت شیر می داند که طبع وی هلاک کردن وی است و آن که به وی و ضعیفی وی هیچ باک ندارد. و این خوف تمامتر و فاضلتر و هرکه صفات حق تعالی شناخت و جلال و بزرگی وی و توانائی و بی باکی وی بدانست که اگر همه عالم را هلاک کند و جاوید در دوزخ دارد یک ذره از مملکت وی کم نشود و آن چه آن را رقت و شفقت گویند از حقیقت آن ذات وی منزه است، جای آن بود که ترسد و این خوف انبیاء را باشد، اگرچه دانند که از معاصی معصومند. ,

و هرکه به خدای تعالی عارف تر بود ترسان تر بود. و رسول (ص) از این گفت، «عارف ترین شمایم و ترسان ترین». و از این گفت، «انما یخشی الله من عباده العلماء». و هرکه جاهل تر بود ایمن تر بود. و به داوود (ع) وحی آمد که یا داوود! از من چنان ترس که از شیر خشمگین ترسی. ,

سبب خوف این است، اما ثمره وی در دست و در تن و در جوارح. اما در دل آن که شهوات دنیا منغص کند و پروای آن ببرد که اگر کسی را شهوت زنی یا طعامی باشد، چون در چنگال اسیر افتاد یا در زندان سلطان قاهر افتاد، وی را پروای شهوت نماند. بل حال دل در خوف همه خضوع و خشوع بود و همه مراقب و محاسبت بود و نظر در عاقبت بود، نه کین ماند و نه حسد و نه شر و نه دنیا و نه غفلت. اما ثمرات وی در تن وی شکستگی و نزاری و زردی بود. و ثمرت وی در جوارح پاک داشتن بود از معاصی و به ادب داشتن در طاعات. ,

بدان که هرکه در مستقبل نیکویی چشم دارد این چشمداشت وی را باشد که رجا گویند و باشد که تمنی گویند و باشد که غرور گویند. و احمقان و ابلهان اینها از یکدیگر بازندانند و پندارند که این همه امید است و رجای محمود است، و این نه چنان است، بلکه اگر کسی تخمی نیک طلب کند و در زمین نرم افگند و خارر و گیاه پاک کند و به وقت آب دهد و چشم دارد که ارتفاع بردارد، چون خدای تعالی صواعق نگاه دارد و آفت دفع کند، این چشم داشتن را امید گویند. ,

و اگر تخم نیکو طلب نکند و در زمین نرم نیفکند و از خار و گیاه پاک نکند و آب ندهد و ارتفاع چشم دارد، این را غرور گویند و حماقت نه رجا. و اگر تخم نیک در زمین پاک افگند و زمین از خار و گیاه پاک کند، ولکن آب ندارد و چشم می دارد که باران آید، جایی که باران آنجا غالب نباشد، ولکن محال نیز نباشد این را تمنی گویند. ,

همچنین هرکه تخم ایمان درست در صحرای سینه بنهد و سینه از خار و اخلاق بد پاک بکند و به مواظبت بر طاعت درخت ایمان را آب دهد و چشم دارد از فضل خدای تعالی تا آفات دور دارد، تا به وقت مرگ همچنین بماند و ایمان به سلامت ببرد، این را امید گویند. و نشان این آن بود که در مستقبل به هرچه ممکن بود هیچ تقصیر نکند و تعهد بازنگیرد که فروگذاشت تعهد گشت از نومیدی بود نه از امید. ,

اما اگر تخم ایمان پوسیده بود یعنی یقین درست نبود یا درست بود، لکن سینه از اخلاق بد پاک نکند و به طاعت آب ندهد چشم داشتن رحمت از حماقت بود نه از امید، چنان که رسول (ص) گفت، «الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنی علی الله عزوجل، احمق آن بود که هرچه خواهد کند و رحمت چشم می دارد»، که حق تعالی می گوید، «فخلف من بعدهم خلف ورثوالکتاب یاخذون عرض هذا الادنی و یقولون سیغفرلنا» مذمت کرد کسانی را که پس از انبیا علم به ایشان رسید، ولکن به دنیا مشغول شدند و گفتند چشم داریم که خدای تعالی بر ما رحمت کند. ,

بدان که هرچه خلق آن را خیر داند از سه حال بیرون نبود: یا خوش است در حال یا سودمند است در مستقبل یا نیکوست در نفس خویش. و هر چه آن را شر دانند یا ناخوش است در وقت یا زیانکار است در مستقبل یا زشت است در نفس خویش. پس خیر تمامترین آن است که این همه در وی جمع است که هم خوش است و هم نیکو و هم سودمند است و این نیست مگر علم و حکمت. ,

و شر تمامترین جهل است که هم ناخوش است و هم زشت و هم ریانکار. و بدان که هیچ چیز از علم خوشتر نیست لکن نزدیک کسی که دل وی بیمار نبود. و بدان که جهل درد کند در حال ناخوش بود که هر که چیزی نداند و خواهد که داند درد جاهلی خویش می باید و جهل زشت است ولکن این زشتی در وی ظاهر نیست اما در درون دل است که صورت دل را کوژ گرداند. و این از زشتی ظاهر زشت تر است. ,

و چیز بود که نافع بود ولکن ناخوش بود چون بریدن انگشت از بیم آن که دست تباه شود. و چیز بود که از وجهی سود دارد و از وجهی زیان، چون کسی که مال به دریا اندازد و چون کشتی غرقه خواهد شد تا خویشتن سلامت یابد. ,

بدان که خوف را سه درجت است: ضعیف و قوی و معتدل. و محمود از وی معتدل است. و ضعیف آن بود که را کار ندارد چون رقت زنان و قوی آن بود که از وی بیم نومیدی و قنوط بود و بیم بیماری و بی هوشی و مرگ بود و این هردو مذموم است که خوف را در نفس خویش کمالی نیست و همچون توحید و معرفت و محبت است و برای این است که این در صفات خدای تعالی روا نبود که خوف بی جهل و بی عجز نبود که تا عاقبت مجهول نبود و از حذر کردن از خطر عجز نبود، خوف نبود. ,

لکن خوف کمالی است به اضافت با حال غافلان که این همچون تازیانه ای است که کودکان را فراتعلیم دارد و ستور را فرا راه. چون چنان ضعیف بود که دردی نکند فرا تعلم ندارد و بر راه ندارد. و اگر چنان قوی بود که کودک را و ستور را جایی افکار کند یا بشکند، این هردو ناقص بود. بلکه باید که معتدل باشد تا از معاصی بازدارد و بر طاعت حریص کند. ,

و هرکه عالمتر بود خوف وی معتدل تر بود که چون به افراط رسد از اسباب رجا باز اندیشد و چون ضعیف شود از خطر کار بازنیندیشد و هرکه خایف نبود و خویشتن را عالم نام کند آن است که آنچه آموخته بیهوده است نه علم. همچون فال گوی بازار که خویشتن را حکیم نام کند و از حکمت هیچ خبر ندارد که اول همه معرفتها آن است که خود را و خدای را تعالی بشناسد، خود را به عیب و تقصیر و خدای را به جلال و عظمت و باک ناداشتن به هلاک عالم. ,

و از این دو معرفت جز خوف نزاید و برای این گفت (ص)، «اول العلم ... معرفه الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه»، گفت، «اول علم آن است که خدای را تعالی به جباری و قهاری بشناسی و آخرین آن که بنده وار کار به وی تفویض کنی و بدانی که تو هیچ چیز نه ای و به تو هیچ نیست» و چگونه ممکن گردد که کسی این داند و نترسد؟ ,

آن است که بدانی که به چه سبب اصرار همی کنند بر معصیت و توبه چرا همی نکنند و آن اسباب پنج است و هریکی را علاجی دیگر است: ,

سبب اول آن است که به آخرت ایمان ندارد یا اندر آ« به شک بود و علاج این اندر کتاب غرور اندر آخر مهلکات بگفتیم. ,

سبب دوم آن بود که شهوت چنان غالب شده بود که طاقت ندارد که به ترک آن بگوید و لذت چنان بر وی مستولی شده باشد که وی را غافل می دارد از خطر کار آخرت. و حجاب بیشتر خلق از شهوات است. و برای این گفت رسول (ص)، «چون حق تعالی دوزخ را بیافرید، جبرئیل (ع) را گفت، «بنگر». چون بنگریست گفت، «به عزت تو که هیچ کس صفت وی نشیند که اندر آنجا شود». پس شهوات را حق تعالی گرد بر گرد بیافرید و گفت، «بنگر» گفت، «بنگریستم. همی ترسم که هیچ کس نماند که اندر دوزخ افتد». و بهشت را بیافرید و گفت، «بنگر». گفت، «بنگریستم. هیچ کس نبود که صفت این بشنود که نه به وی شتابد». پس مکاره را کارهای تلخ را که در راه بهشت است گرد بهشت بیافرید و گفت، «بنگر»، چون نگریست گفت، «به عزت تو که همی ترسم که هیچ کس اندر بهشت نرود از بس رنج که بر راه وی است». ,

سبب سیم آن که آخرت وعده است و دنیا نقد، و طبع آدمی به نقد مایل است و هرچه نسیه است که از چشم وی دور است از دل وی نیز دور است. ,

بدان که بر بلا نیز شکر باید کرد که جز کفر و معصیت هیچ بلا نیست که نه ممکن بود که اندر آن خیری باشد که تو ندانی و خدای تعالی خیر تو بهتر داند، بلکه در هر بلائی از پنج گونه شکر واجب است: ,

یکی آن که مصیبت که بود در تن بود و در کار دنیا. و در کار دین نبود. یکی سهل تستری را گفت، «دزد در خانه من رفت و کالا ببرد»، گفت، «اگر شیطان در دل شدی و ایمان ببردی چه کردی؟» ,

دوم آن که هیچ بیماری و بلا نیست که نه بتر از آن تواند بود. شکر باید کرد که بتر از آن نبود. که هرکه مستحق هزار چوب بود که بزنند چون صد بیش نزنند وی را جای شکر بود. یکی زا از مشایخ تشتی خاکستر به سر فرو کردند، گفت، «چون مستحق آتش بودم به خاکستر صلح کردند نعمتی تمام است». ,

سوم آن که هیچ عقوبت نیست که اگر به آخرت افتادی عظیم تر بودی، شکر باید کرد که در دنیا بودی. و این سبب آن بود که بسیاری عقوبت آخر از وی بیفتد. و رسول (ص) گفت، «هرکه را در دنیا عقوبت کردند در آخرت نکنند، چه بلا کفارت گناهان است، چون بیگناه گردد عقوبت از کجا بود؟» پس طبیب که تو را داروی تلخ دهد و فصد کند اگرچه با رنج بود جای شکر بود که بدین رنج از رنج بیماری سخت برستی. ,

بدان که بدین دارو هیچ کس را حاجت نیست مگر دو بیمار را: یکی آن که از بسیاری گناه نومید شده است و توبه نمی کند و می گوید نپذیرند و دیگر آن که از بسیاری جهد و طاعت خویشتن هلاک می کند و رنج بسیار می کشد که طاقت ندارد. این دو بیمار را بدین دارو حاجت است، اما اهل غفلت را این دارو نبود بلکه زهر قاتل بود. و امید غالب به دو سبب شود: اول اعتبار است که اندیشه کند در عجایب دنیا و آفرینش نبات و حیوان و انواع نعمت، چنان که در کتاب شکر گفتیم تا رحمتی بیند و عنایتی و لطفی که ورای آن نتواند بود. که اگر در خویشتن نگرد هرچه وی را می بایست چگونه آفریده است، تا آنچه به ضرورت بود چون سر و دل، یا بدان حاجت بود بی ضرورت چون دست و پای، و آرایش بود بی حاجت چون سرخی لب و کژی ابرو و سیاهی و راستی مژه چشم چون آفریده است. ,

و این رحمت با حیوانات همه بکرده است، تا بر زنبوری چندان لطافت صنع است در تناسب شکل وی و در نیکویی نقش وی و در هدایت که وی را داده است تا خانه خویش بنا کند و عسل در وی جمع آورد و طاعت پادشاه خویش چون دارد و پادشاه سیاست چون کند. هرکه در چنین عجایب در ظاهر و باطن خویش و در همه آفرینش تامل کند داند که رحمت عظیم تر از آن است که نومیدی را جای بود و یا باید که خوف غالب بود، بلکه باید که خوف و رجا برابر بود، پس اگر رجا غالب باشد جای آن هست و باز لطف و رحمت حق تعالی در آفرینش نهایت ندارد. ,

تا یکی از بزرگان می گوید، «هیچ آیت در قرآن امیدوارتر از آیت مداینت نیست که حق تعالی درازترین آیتی در قرآن فرو فرستاده است تا مال چون نگاه دارند و چگونه با وام دهند که ضایع نشود. چگونه ممکن گردد با چنین عنایتی از آمرزش ما قاصر بود تا همه به دوزخ رویم؟ این یک علاج بود حاصل کردن رجا را. و سخت عظیم و بی نهایت است و هر کسی بدین درجه نرسد. ,

سبب دوم تامل است در آیات و اخبار رجا که آن نیز از حد بیرون است چنان که در قرآن است که همی گوید، «هیچ کس از رحمت من نومید مشوید لاتقنطوا من رحمه الله» فرشتگان آمرزش می خواهند «یستغفرون لمن فی الارض» و «دوزخ برای آن است تا کفار را آنجا فرو آرند، اما شما را بدان ترسانند. ذلک یخوف الله به عباده و رسول (ص) هرگز از آمرزش خواستن امت خویش نیاسود تا این آیت فرود آمد، «و ان ربک لذو مغفره للناس علی ظلمهم» و چون این آیت فرود آمد که «و لسوف یعطیک ربک فترضی»، گفت، «محمد راضی نباشد تا از امت وی در دوزخ یک تن بود». ,

بدان که گفته ایم که همه مقامات دین با سه اصل آید: علم و حال و عمل. علم اصل است و از وی حال خیزد و از حال عمل خیزد و همچنین علم شکر شناخت نعمت است از خداوند و حالت شادی دل است بدان نعمت و عمل به کار داشتن نعمت است در آنچه مراد خداوند است و آن عمل همه به دل تعلق دارد و هم به زبان و هم این و تا جمله این معلوم نشود حقیقت شکر معلوم نشود. ,

اما علم آن است که بشناسی که هر نعمت که توراست از حق سبحانه و تعالی است و هیچ کس را با وی اندر آن شرکت نیست و تا کسی را اندر میانه اسباب می بینی و می نگری و از وی چیزی می بینی، این معرفت و این شکر تمام نبود که چون ملکی تو را خلعتی دهد و چنان دانی که آن به عنایت وزیر بوده است. شکر تو ملک را صافی نباشد، بلکه بعضی وزیر را بود و شادی تو همه ملک را نبود، اما اگرچه دانی که خلعت و توقیع به تو رسید و توقیع به قلم و کاغذ بود، این نقصان نیارد که دانی که قلم و کاغذ مسخر بود و با ایشان چیزی نبود، بلکه اگر دانی که خزانه دار به تو رسانید هم زیان ندارد که دانی که به دست خزانه دار چیزی نباشد، وی مسخر باشد، چون فرمودند خلاف نتواند کرد، اگر نفرماید نتواند داد. وی نیز چون قلم است. ,

و همچنین اگر نعمت روی زمین باران بینی و باران از میغ بینی و نجات کشتی از باد راست بینی، شکر از تو درست نیاید، اما چون بشناسی که باران و میغ و باد و آفتاب و ماه و کواکب و هرچه هست همه در قبضه قدرت خداوند چنان مسخرند که قلم در دست کاتب، که قلم را هیچ حکمی نباشد، این در شکر نقصان نیاورد. ,

و اگر نعمتی به تو رسد که آدمی آن به تو دهد و آن از وی بینی، این جهل بود و حجاب بود از مقام شکر. باید که بدانی از مقام شکر. باید که بدانی که وی از آن به تو داد که خدای تعالی وی را موکلی فرستاد تا به الزام وی را بر آن دارد که هرچند خواست که با آن موکل خلاف کند نتوانست و اگر توانستی یک حبه به تو ندادی و آن موکل داعیه ای است که در دل وی افکند و فراپیش وی داشت که خیر تو در دین و دنیا در آن است که این به وی دهی تا وی به طمع آن که به غرض خویش رسد در این جهان یا در آن جهان، آن به تو داد. ,

بدان که خوف از معرفت خطر خیزد و هرکسی را در پیش خطری دیگر آید. کس بود که دوزخ در پیش وی آید و خوف وی از آن بود و کس بود که چیزی که راه دوزخ است در پیش وی آید، چنان که ترسد که پیش از تو بمیرد یا ترسد که باز در معصیت افتد یا دل وی را غفلت و قسوت پدید آید یا عادت وی را با سر معصیت برد یا بطر بر وی غالب شود. به سبب نعمت یا در قیامت به مظالم گرفتار شود یا فضایح او آشکار گردد و رسوا شود. یا ترسد که بر اندیشه وی چیزی رود که خدای تعالی می بیند و آن ناپسندیده بود. ,

و فایده هریکی آن بود که بدان مشغول شود که از آن می ترسد. چون از عادت ترسد که وی را با سر معصیت برد، از راه عادت می گریزد. و چون از اطلاع حق تعالی ترسد بر دل، وی پاک دارد و همچنین، و غالب ترین بر بیشترین خایفان بیم خاتمت بود که نباید که اسلام به سلامت نبرد و تمامتر از این خوف سابق است تا در ازل حکم چه کرده اند در سعادت و شقاوت وی که خاتمت فرع سابق است و اصل آن است. ,

که رسول (ص) بر منبر گفت که خدای تعالی کتابی نبشته است و نام اهل بهشت در وی. و دست راست فراز کرد و گفت، «کتابی دیگر نبشته است و نام اهل دوزخ و نشان و نسب ایشان در وی». و دست چپ فراز کرد و گفت که اندر این نه افزاید و بنکاهد». ,

و گفت، «اهل سعادت باشد که عمل اهل شقاوت می کند تا همه گویند که وی از آن است. پس خدای تعالی وی را پیش از مرگ، اگر همه ساعتی بود، از آن راه برگرداند و با راه سعادت برد». و گفت، «سعید آن است که در قضای ازلی سعید است و شقی آن است که در قضای ازلی شقی است». و کار خاتمت دارد، پس بدین سبب خوف اهل بصیرت از این است و این تمامتر است، چنان که خوف از خدای تعالی به سبب صفت جلال وی تمامتر است از خوف به سب گناه خویش که آن خوف هرگز برنخیزد و چون از گناه ترسد باشد که غره شود و گوید گناه دست بداشتم چرا ترسم؟ ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی