14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

همانا که کسی گوید که اخبار در فصل خوف و رجا بسیار است. کدام فاضلتر از این هردو و کدام باید که غالب بود؟ بدان که خوف و رجا همچون دو داروست. و دارو را فاضل نگویند ولکن نافع گویند که خوف و رجا چنان که گفتیم از صفات نقص است و کمال آدمی بدان است که در محبت حق تعالی مستغرق بود و ذکر وی همگی وی را فرو گرفته باشد و از خاتمت و سابقت خود هیچ نیندیشد، بلکه وقت نگرد و وقت هم ننگرد، به خداوند وقت نگرد، چون به خوف و رجا التفات کند این حجابی باشد، ولکن چنین حالت نادر بود. ,

پس هرکه به وقت مرگ نزدیک بود باید که رجا بر وی غالب بود که این محبت را زیادت گرداند و هرکه از این جهان بشود باید که محبت خدای تعالی بود تا لقای وی سعادت وی گردد که لذت در لقای محبوب باشد. اما در دیگر وقتها اگر مرد از اهل غفلت است باید که خوف بر وی غالب بود که غلبه رجا زهر قاتل وی باشد و اگر از اهل تقوی است و احوال وی مهذب است باید که خوف و رجا معتدل وی را باشد که صفای حال در مناجات از محبت بود و رجا سبب محبت بود اما در وقت معصیت باید که خوف غالب بود، بلکه در وقت کارهای مباح نیز باید که خوف غالب بود چون مرد از اهل عبادت بود، اگر نه در معصیت افتد پس این دارویی است که منفعت وی به احوال و اشخاص بگردد و جواب این مطلق نباشد. ,

بدان که مدار راه دین بر چهار اصل است که در عنوان مسلمانی گفته ایم. نفس تو و حق تعالی و دنیا و آخرت از چهار دو جستن است و دو جستن از نفس خود برای جستن حق تعالی و جستن از دنیا برای جستن آخرت. پس تراز وی از نفس خود به حق تعالی می باید آورد و روی از دنیا به آخرت می باید آورد و صبر و خوف و توبه همه مقامات این است. و دوستی دنیا از مهلکات است چنان که علاج آن گفته ایم و دشمنی وی و بریدن از وی از منجیات است و اکنون شرح این خواهیم گفت. و عبارت از این فقر است و زهد. پس باید که اول فضیلت وی و حقیقت وی بشناسی. ,

بدان که فقیر آن بود که چیزی که وی را بدان حاجت بود ندارد و به دست وی نبود و آدمی را اول به وجود خود حاجت است، آنگاه به بقای خود حاجت است، آنگاه به غذا و به مال و به چیزهای بسیار، و از این همه چیز به دست وی نیست. وی در این همه نیازمند است و غنی آن بود که از غیر خود بی نیاز بود. و این جز یکی نیست جل جلاله. ,

و دیگر هرکه در وجود آِد از جن و انس و ملایکه و شیاطین همه هستی ایشان و بقای ایشان به ایشان نیست، پس به حقیقت همه فقیرند. و برای این گفت، «والله الغنی و انتم الفقراء بی نیاز خدای تعالی است و شما همه درویشید». و عیسی (ع) فقر را بدین تفسر کرد و گفت، «اصحبت مرتهنا بعلمی و الامربید غییری، فلا فقیر منی» گفت، «من گرو کردار خویشم و کلید کردار من به دست دیگری است. کدام درویش است درویش تر را از من؟» بلکه خدای تعالی بیان این همی کرد و گفت، «وربک الغنی ذوالرحمه ان یشایذهبکم و یستخلف من بعدکم ما یشاء» گفت، «غنی آن است که اگر خواهد همه هلاک کند و قومی دیگر را بیافریند». پس همه خلق فقیرند. ,

ولکن نام فقر بر زبان اهل تصوف بر کسی افتد که خود را بر این صفت بیند. و این حالت بر وی غالب باشد که بداند که هیچ چیز به دست وی نیست در این جهان و در آن جهان، نه در اصل آفرینش و نه در دوام آفرینش. اما این که گروهی از احمقان می گویند فقیر آن وقت فقیر باشد که هیچ طاعت نکند که چون طاعت کند ثواب آن خود را بیند، آنگاه وی را چیزی باشد و فقیر نباشد، این تخم زندقه و اباحت است که شیطان در دل ایشان افگنده است. و شیطان ابلهان را که دعوی زیرکی کنند از راه بدین بیفگند که بد را بر لفظ نیکو بندد تا ابله بدان غره شود و پندارد که این خود زیرکی است. ,

و این چنان بود که کسی گوید که هرکه خدای را دارد همه چیز را دارد، باید که از خدای بیزار شود تا فقیر شود. بلکه فقیر آن بود که طاعت می کند. چنان که عیسی (ع) می گوید که طاعت نیز از من نیست و به دست من نیست و من گرو آنم. و در جمله بیان معنی فقر که صوفیان خواهند در این موضع مقصود نیست و نه نیز بیان فقر آدمی در همه چیزها، بلکه فقر از مال شرح خواهیم کرد. و از هزاران حاجت که آدمی راست که از همه فقیر است مال یکی از آن است. پس بدان که نابودن مال یا از آن بود که مرد دست از وی بدارد به اختیار، یا از آن بود که به دست نیاید. اگر دست از آن بدارد این را زهد گویند و اگر خود به دست نیاید این را فقر گویند. ,

بدان که خدای تعالی می گوید، «للفقراء المهاجرین»، درویشی را فراپیش داشت از هجرت. و رسول (ص) گفت، «خدای تعالی دوست دارد درویش معیل و پارسا را»، و گفت، «یا بلال! جهد کن تا چون بخواهی رفت از این جهان، درویش باشی نه توانگر»، و گفت، «درویشان امت من پیش از توانگران به پانصد سال در بهشت شدند». و در یک روایت به چهل سال. و مگر بدین درویش حریص خواسته باشد و بدان دیگر درویش خرسند و راضی و گفت، «بهترین امت من درویشانند و زودتر کسی که در بهشت بگردد، ضعیفانند». و گفت، «مرا دو پیشه است. هرکه از آن هردو دست نداشته است مرا دوست داشته است: درویشی و غزا». ,

و روایت است که جبرئیل (ع) گفت، «یا محمد! خدای تعالی تو را سلا می کند و می گوید: می خواهی که کوههای روی زمین زر گردانم تا هرکجا تو می روی با تو آیند؟» گفت، «یا جبرئیل! نه که دنیا سرای بی سرایان است و مال بی مالان است و جمع مال در وی کار بی عقلان است». گفت، «یا محمد! ثبتک الله بالقول الثابت». ,

و عیسی (ع) به خفته ای بگذشت. گفت، «برخیز و خدای تعالی را یاد کن!» گفت، «از من چه خواهی؟ من دنیا به اهل دنیا بگذاشته ام». پس گفت، «بخسب و خوش بخسب». و موسی (ع) بر خفته ای بگذشت بر خاک خفته و خشتی به زیر سر نهاده و جز گلیمی نداشت. گفت، «بارخدایا! این بنده تو ضایع است هیچ چیز ندارد». وحی آمد که یا موسی! ندانی که هرکه به همه روی بر من اقبال کند دنیا از وی بازدارم». ,

ابورافع می گوید که رسول (ص) را مهمانی برسید و هیچ نداشت. گفت نزدیک فلان جهود رو و بگوی تا ما را پاره ای آرد وام دهد تا به اول رجب. برفتم و بگفمت. جهود گفت، «لا والله! جز به گرو ندهم». با رسول (ص) بگفتم. گفت، به خدای که امینم در آسمان و در زمین. اگر بدادی بازدادمی. اکنون برو و این زره من گرو کن». برفتم و گرو کردم. برای دلخوشی وی این آیت فرود آمد، «و لا تمدن عینک الی ما متعنا به ازواجهم زهره الحیوه الدنیا ... الآیه»، گفت، «به گوشه چشم نباید که به دنیا و اهل دنیا نگری که آن همه فتنه ایشان است و آنچه تو را نهاده است، نزد خدای تعالی بهتر و باقی تر است». ,

رسول (ص) گفت، «خنک آن کس که وی را به اسلام راه نمودند و قدر کفایت به وی دادند و بدان قناعت کرد». و گفت، «یا درویشان! از میان دل به درویشی رضا دهید تا ثواب فقر یابید. و اگر نه نیابید». و این اشارت است که درویش حریص را ثواب نبود، ولکن اخبار دیگر صریح است در آن که وی را ثواب بود. و گفت، «هرچیزی را کلیدی است و کلید بهشت دوستی درویشان صابر است که ایشان روز قیامت هم نشینان حق تعالی اند». ,

و گفت، «دوست ترین بندگان نزد حق تعالی درویشی است که بدانچه دارد قانع است و از خدای تعالی در روزیی که می دهد راضی است». و گفت، «فردا در قیامت هیچ توانگر و درویش نباشد که نه وی را آرزو کند که در دنیا بیش از قوت نیافتی». و خدای تعالی وحی فرستاد به اسماعیل (ع) که مرا نزدیک شکسته دلان جوی. گفت، «آن کیانند؟» گفت، «درویشان صادق». و رسول (ص) گفت، «حق تعالی گوید خاصگان و بزرگان و برزیدگان من از خلق در بهشت برید. فرشتگان گویند ملکا کیند؟ گوید، «درویشان مسلمان که به عطای من راضی بودند». همه را به بهشت ببرند و هنوز همه خلق در حساب باشند. ,

و ابودردا می گوید که هیچ کس نیست که نه در عقل وی نقصان است که به دنیا زیادت شود شاد شود و به عمر که بر دوام کمتر می شود اندوهگین نشود. ای سبحان الله! چه خیر باشد در دنیا که زیادت همی شود و عمر کمتر می شود؟ و یکی به عامر بن عبد قیس بگذشت. نان و تره می خورد. گفت، «یا عامر از دنیا بدین قناعت کردی؟» او گفت، «من کس دانم که به کمتر از این و بتر از این قناعت کرده است». و یک روز بوذر در نشسته بود با مردمان حدیث می کرد. زن وی بیامد و گفت، «تو اینجا نشسته ای و به خدای که در خانه هیچ چیز نیست.» گفت، «یا زن! در پیش ما عقبه ای تند است. از وی نگذرد الا کسی که سبکبار بود». و زن خشنود شد و بازگشت. ,

بدان که خلاف کرده اند که درویش صابر فاضلتر یا توانگر شاکر و درست آن است که درویش صابر فاضلتر از توانگر شاکر و این اخبار جمله دلیل آن است. اما اگر خواهی که سر کار بدانی حقیقت آن است که هرچه تو را از ذکر محبت حق تعالی مانع است آن مذموم بود. کس باشد که مانع وی درویشی بود و کس باشد که مانع وی توانگری بود. و تفصیل این آن است که در مقدار کفایت بودن از نابودن اولیتر، چه این قدر از دنیا چاره نیست و زاد راه آخرت است. ,

و از این گفت رسول (ص) که یارب! قوت آل محمد قدر کفایت کن». اما هرچه زیادت از آن است نابودن اولیتر، چون در حرص و قناعت حال هردو برابر باشد چه فقیر حریص و چه توانگر حریص هردو آویخته مالند و بدان مشغولند اما درویش را صفات بشریت کوفته همی شود و به رنجی که می بیند از دنیا نفور می شود. و چون دنیا زندان وی شود، اگرچه وی کاره آن بود، به وقت مرگ دل وی با دنیا کم التفات کند. و توانگر برخورداری برگرفت از دنیا و با آن انس گرفت و فراق ن بر وی دشخوارتر شد و در وقت مرگ بسیار فرق باشد میان این دودل، بلکه در وقت عبادت و مناجات هم چنین که آن لذت که درویش یابد هرگز توانگر نیاید و تا دل اسیر و کوفته نشود و در اندوه و رنج گداخته نگردد لذت ذکر در باطن فرو نیاید. ,

و همچنین اگر هردو در قناعت برابر باشند هم درویش فاضلتر، اما اگر درویش حریص باشد و توانگر شاکر و قانع بود و اگر آن مال از وی جدا شود چندان رنجور نشود و به شکر آن قیام همی کند و دل وی به شکر و قناعت طهارت می یابد، و دل درویش حریص به حرص آلوده همی شود ولکن به کوفتگی رنج و اندوه طهارت می یابد، این به یک دیگر نزدیکتر افتد. ,

و به حقیقت دوری هریکی به حق تعالی به قدر گسستگی دل و آویختگی آن باشد به دنیا. اما اگر توانگری چنان بود که وی را بودن و نابودن مال هردو یکی بود و دل وی از آن خارج بود و آنچه دارد برای حاجت خلق دارد، چنان که عایشه رضی الله عنها یک روز صد هزار درم خرج کرد و خویشتن را به یک درم گوشت نخرید که روزه گشاید، این درجه از درجه درویشی که دل وی بدین صفت نبود اولی تر. ,

بدان که آداب درویشی در باطن رضایت و در ظاهر آن که گله نکند. وی را در باطن سه حالت است: یکی آن که به درویشی شاد باشد و شاکر که داند که این صرف عنایت است از حق تعالی که با اولیای خویش کند. درجه دوم آن که اگر شاکر نبود باری کاره نبود فعل خدای را تعالی اگرچه درویشی را کاره بود، چنان که کسی حجامت کند کاره بود درد آن را ولکن از حجام ناخشنود نبود و این نیز بزرگ است. سیم آن که از خدای تعالی کاره بود بدین و این حرام است و ثواب فقر را باطل کند، بلکه به همه وقتی واجب است که اعتقاد کند که حق تعالی آن کند که باید کرد و کسی را با وی کراهیتی و انکاری نرسد. ,

اما در ظاهر باید که گله نکند و پرده تحمل نگاه دارد و علی (ع۹ می گوید که درویشی باشد که عقوبت بود و نشان آن بدخویی و شکایت و خشم بر قضای خدای بود، و باشد که سعادت بود و نشان آن نیکو خویی و گله ناکردن و شکرگزاردن بود. و در خبر است که پنهان داشتن درویشی از گنجهای پُر است. ,

و دیگر آن که با توانگران مخالطت نکند و ایشان را تواضع ننماید و در حق ایشان مداهنت نکند. سفیان می گوید، «چون درویش گرد توانگر گردد بدان که مرایی است و چون گرد سلطان گردد بدان که دزد است». دیگر آن که در بعضی احوال آنچه تواند به صدقه بدهد و از خویشتن بازگیرد. رسول (ص) می گوید که یک درم باشد که پیش صدهزار درم اوفتد. گفتند، «کجا؟» گفت، «مردی که بیش از دو درم ندارد یک درم از آن بدهد، این فاضلتر از آن که مال بسیار دارد و صد هزار درم بدهد. ,

اما آداب ستدن عطا آن است که هرچه از شهبت بود نستاند و هرچه زیادت از حاجت وی بود طلب نکند و نستاند، مگر که به خدمت درویشان مشغول بود. پس اگر در ملاء بستاند و در سر بدهد این درجه صدیقان است و اگر طاقت این ندارد که خود بدهد با خداوند بگوید تا به مستحق رساند، اما مهم است نیت دهنده گوش داشتن که آن به هدیه بود یا به صدقه یا به ریا. ,

اما آنچه به هدیه قبول کردن سنت است چون از منت خالی باشد و اگر داند که بعضی از منت خالی باشد و بعضی نه، آنقدر بیش نستاند که در وی منت نبود. و یکی رسول (ص) را روغن آورد و گوسپندی. گوسپند بازداد و روغن قبول کرد. و یکی فتح موصلی را پنجاه درم آورد. گفت اندر خبر است که هرکه وی را بی سوال چیزی دهند و رد کند بر خدای رد کرده باشد. یک درم برگفت و باقی بازداد. و حسن بصری هم این حدیث روایت کرد. ولکن مردی یک روز یک کیسه سیم بسیار و جامه ای نیکو نزدیک وی برد، قبول نکرد و گفت، «هرکه مجلس کند و از مردمان چیزی خواهد، روز قیامت چون خدای را بیند وی را نزدیک وی هیچ نصیب نبود». و این از آن قبول نکرده باشد که نیت وی از مجلس ثواب بوده باشد و دانسته بود که این به سبب مجلس است، نخواست که اخلاص باطل شود. ,

یکی درویشی رات چیزی داد. گفت، «بگذار و نگاه کن. اگر قدر من در دل تو بیشتر خواهد شد که قبول کنم تا قبول کنم». سفیان از کسی چیزی نستدی و گفتی، «اگر دانمی که بازنگوید بستانمی». یعنی که لاف زند و منت نهد. و کس بودی که از دوستان خاص بستدی و از دیگران نستدی. و همه از منت حذر کردندی. بشر حافی می گوید که از هیچ کس سوال نکردم مگر از سری سقطی که زهد وی دانسته بودم که بدان شاد شود که چیزی از دست وی بیرون شود. ,

اما اگر بر نیت ریا دهند ناستدن اولی تر. و یکی از بزرگان چیزی رد کرد. با وی عتاب کردند. گفت، «شفقتی بود که بر ایشان بردم». که ایشان را گویند، مال بشود و مزد بشود. اما اگر به قصد صدقه بدهند، اگر اهل آن نباشد نستاند و اگر محتاج باشد رد کردن نشاید. در خبر است که هرکه بی سوال وی را چیزی دادند، آن رزقی است که خدای تعالی فرستاده است. و گفته اند که هرکه دهندش و نستاند، مبتلا شود بدان که خواهد و ندهند. سری به هر وقتی چیزی فرستادی که احمد بن حنبل را نستدی. گفتی یا احمد! حذر کن از آفت رد کردن. گفت دیگر بار بگو. بگفت. تامل کرد و پس گفت، «یک ماه را کفایت دارم. این نگاه دار. چون برسد بستانم». ,

بدان که رسول (ص) گفت، «سوال از فواحش است و فواحش به جز به ضرورت حلال نشود». و سبب آن که از فواحش است آن است که در آن سه کار بد است: یکی آن که اظهار درویشی شکایت است از حق تعالی و اگر غلام کسی از دیگری چیزی بستاند یا خواهد در خواجه طعن کرده است و کفارت این آن است که جز به ضرورت نگوید و بر سبیل شکایت نگوید. دیگر آن که خود را خوار کرده باشدو نیست مومن را که خویشتن را جز پیش حق تعالی خوار کند و خلاص از این بدان یابد که تا تواند سوال بر دوستی و خویشاوندی و فراخ دلی و کسی کند که به چشم حقارت به وی ننگرد و پیش وی ذلیل نشود. و چون نتواند جز به ضرورت نگوید. ,

سوم آن که در وی رنجانیدن آن کس باشد که بود که آنچه دهد از شرم رهد و به ریا دهد که از ملامت ترسد. پس اگر دهد رنجور شود و از دل ندهد و اگر ندهد در رنج شرم و ملامت افتد و خلاص از این بدان بود که صریح نگوید. معارضه کند، چنان که اگر آن کس خواهد خویشتن غافل تواند ساخت و چون صریح گوید تعیین نکند. بر جمله گوید، مگر که یک کس حاضر باشد که توانگر بود که همه چشم به وی دارند و اگر ندهد ملامت کنند که این نیز چون تعیین بود. ,

اما اگر برای کسی دیگر خواهد که مستحق زکوه بود و داند که بر آن کس زکوه واجب است روا بود، اگرچه رنج رسدش و چون خود مستحق زکات بود همچنین. اما آنچه از بیم ملامت یا از شرم دهد حرام بود ستدن آن که آن هم چون مصادره بود. و در فتوی در ظاهر زبان نگرند، اما این در این جهان به کار آید و در آن جهان در فتوای دل اعتماد کنند. چون گواهی می دهد که به کراهیت می دهد حرام بود. ,

پس از این جمله معلوم شد که سوال حرام است، الا به ضرورت یا به حاجتی مهم، اما برای زیادتی تجمل یا برای خوش خوردن یا جامه نیکو به دست آوردن، این نشاید و کسی را شاید که عاجز بود و هیچ چیز ندارد و هیچ کسب نتواند کرد یا اگر کسب تواند کرد به طلب علم مشغول است و به کسب از آن بازماند. اما اگر به عبادت مشغول باشد نشاید سوال کردن، بلکه کسب واجب آید. و اگر به قوت حاجت آید ولکن در خانه کتابی دارد و بدان محتاج نیست، یا سجاده ای زیادتی دارد یا مرقعی افزون یا فوطه پاره ای دارد یا مثل این و بدان محتاج نیست، این سوال حرام بود و باید که بیشتر این خرج کند. ,

بدان که درجات درویشان متفاوت است. بشر حاف می گوید که ایشان بر سه درجه اند: یکی آن که نخواهند و اگر دهند نستانند و این قوم با روحانیون در علّیین باشند. و دیگر آن که نخواهد و اگر دهند بستانند و این با مقربان در فردوس باشد. و سوم آن که خواهد، ولکن به ضرورت خواهد و این از اصحاب الیمین باشد. ,

ابراهیم ادهم از شقیق پرسید که فقرا را در شهر خویش چون گذاشتی؟ گفت، «بر نیکوترین حال. اگر یابند خورند و اگر نیابند صبر کنند». ابراهیم گفت، «سگان ما به بلخ همچنین کنند». شقیق گفت، «درویشان شما چگونه کنند؟» گفت، «اگر نیابند شکر کنند و اگر یابند ایثار کنند». شقیق گفت، «حقیقت این است». و بوسه بر سر وی داد. ,

و یکی ابوالحسن نوری را دید دست فرا داشته و سوال می کرد. آن کس را عجب آمد. با جنید بگفت. جنید گفت، «مپندار که وی دست فرا داشته است از خلق چیزی می خواهد، بلکه از حق از بهر ایشان ثواب و نیکویی می خواهد و ایشان را نیک افتد. وی را آن زیان ندارد». پس جنید گفت، «ترازو بیاور». بیاوردم. صد درم بسخت و آنگاه کفی سیم دیگر بر وی ریخت و گفت، «این به نزدیک نوری برد». مرا عجب آمد که وزن برای آن بود تا مقدار معلوم شود. چرا چیزی به گزاف بر آنجا کرد؟ و گفت نزدیک نوری بردم. ترازو بخواست و صد درم برسخت و گفت، «این با وی ده و باقی برگرفت». و گفت، «آری جنید مردی حکیم است. می خواهد که رسن از هردو سو نگاه دارد». گفتم، «این عجبتر!» با نزدیک جنید بردم و حکایت کردم. گفت، «والله المستعان آنچه وی را بود برگرفت و آنچه ما را بود بازداد.» پرسیدم که این چیست؟ گفت، «آن صد برای ثواب آخرت بود و آنچه به گزاف بود برای خدای تعالی بود، آنچه لله بود قبول کرد و آنچه برای خود دادیم بازداد». درویشان در آن روزگار چنین بودند، لاجرم دلهای ایشان چنان صافی بود که بی ترجمان زبان از اندیشه یکدیگر خبر می یافتند. اگر کسی بدین صفت نبود باری کمتر از آن نبود که در آرزوی این بود و اگر این نبود باری بدین ایمان دارد. ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی