بدان که هرکه یخ دارد وقت گرما بر آن حریص بود تا چون تشنه شود آب بدان سرد کند. به کسی بیاید که برابر زر بخرد آن حرص وی بشود در عشق زر و گوید یک روز آب گرم خورم و صبر کنم و این زر که همه عمر با من بماند بستانم اولی تر از آن که این یخ نگاه دارم که خود نماند و شبانگاه بگداخته بود. این ناخواستن یخ را در مقابله چیزی که بهتر از آن است آن را زهد گویند در یخ. حال عارف اندر دنیا هم چنین باشد که بیند که دنیا در گذر است که بر دوام همی گذرد و همی گدازد و در وقت مرگ تمام برسد. چون آخرت بیند باقی و صافی که هرگز نبرسد و بنمی فروشند الا به ترک دنیا، دنیا اندر چشم وی حقیر شود و دست از آن بدارد در عوض آخرت که بهتر است از آن. این حالت را زهد گویند به شرط آن که این زهد در مباحات دنیا باشد و اما از محظورات خود فریضه بود. ,
دیگر آن که با قدرت باشد، اما آن که بر دنیا قادر نبود صورت نبندد زهد از وی، مگر چنان که اگر به وی دهند نستاند، ولکن این تا نیازمایند نتوان دانستن که چون قدرت پدید آید نفس به صفتی دیگر می شود و آن عشوه که داده باشد برود. و دیگر شرط آن که مال از دست بدهد و نگاه ندارد و جاه نیز از دست بدهد که زاهد مطلق آن بود که همه لذتها در باقی کند و با لذت آخرت عوض کند و این معاملتی و بیعی باشد، ولکن در این بیع سود بسیار است، چنان که حق تعالی گفت، «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه آنگاه گفت، «فاستبشروا ابیعکم الذی بایعتم به» می گوید که خدای تعالی از مومنان تن و مال بخرید و به بهشت و گفت، «مبارک باد این بیع بر شما و شاد باشید بدین که سود بسیار دارید در این». ,
و بدان که هرکه به ترک دنیا بگوید برای اظهار سخاوت یا بایستی دیگر جز طلب آخرت، وی زاهد نبود و بدان که فروختن دنیا به آخرت زهدی عظیم است، اما ضعیف است به نزدیک اهل معرفت، بلکه عارف آن بود که آخرت از پیش وی برخیزد همچنان که دنیا که بهشت نیز هم نصیب شهوت خشم و فرج شکم است، بلکه بدین هم به چشم حقارت نگرد و خود را بزرگتر از آن دارد که هرچه بهایم را در آن شرکت باشد از شهوت بدان التفات کند. بلکه از دنیا و آخرت جز حق تعالی را نخواهد و جز به معرفت و مشاهدت وی قناعت نکند و هرچه جز وی است در چشم وی حقیر گردد. ,
و این زهد عارفان است و روا باشد که این عارف چنان باشد که ازمال نگریزد و حذر نکند، بلکه می ستاید و به موضع خویش می نهد و به مستحقان می دهد، چنان که عمر لعنه الله علیه که مالهای روی زمین همه در دست وی بود و وی از آن فارغ، بل چنان که عایشه رضی الله عنه که صد هزار درم خرج کرد و به یک درم خود را گوشت نخرید. ,
بدان که هرچه در ذم دوستی دنیا بیاورده ایم دلیل این است، لکن دوستی دنیا از مهلکات است و دشمنی وی از منجیات و این اخباری که در دشمنی وی آمده است بیاوریم و ثنای مهین زهد است که با اهل علم اضافت کرده است وی را در قرآن که چون قارون بیرون آمد در موکب خویش آراسته، هرکسی همی گفت کاشکی این مرا بودی، «قال الذین اتوا العلم ویلکم ثواب الله خیر» آن قوم که اهل علم بودند گفتند که ثواب آخرت از این همه بهتر. و از این گفته اند هرکه چهل روز در دنیا زاهد شود چشمهای حکمت در دل وی گشاده گردد. و رسول (ص) گفت، «اگر خواهی که خدای عزوجل تو را دوست دارد در دنیا زاهد مشو». و چون حارثه رسول (ص) را گفت که من مومنم حقا. گفت، «نشان آن چیست؟» گفت، «این نفس من چنان زاهد است که زر و سنگ من برابر است و گویی در بهشت و دوزخ می نگرم». گفت، «نیک نگاه دار که یافتی آنچه می بایست». آنگاه گفت، «این بنده ای است که خدای تعالی دل وی منور کرده است. عبد نور الله قلبه» ,
چون این آیت فرود آمد، «فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام» و گفتند، «یا رسول الله! این شرح چیست؟» گفت، «نوری است که در دل اوفتد و سینه بدان فراخ شود». گفتند، «نشان آن چیست؟» گفت، «آن که دل از این سرای غرور رمیده شود و روی به سرای جاوید آورد و ساز مرگ پیش از مرگ بسازد». و رسول (ص) گفت که از خدای تعالی شرم دارید چنان که حق حیاست. گفتند، «نه شرم داریم؟» گفت، «پس چرا جمع مال می کنید مالی که به خوردن آن نخواهید رسید و چرا بنایی همی کنید که مسکن شما آن نخواهد بود؟» ,
و یک روز رسول (ص) خطبه می کرد. گفت، «هرکه لااله الاالله به سلامت بیاورد به چیزی دیگر ناآمیخته، بهشت وی راست. علی علیه السّلام برخاست و گفت، «یا رسول الله! تفسیر کن تا آن چیست که به وی نمی باید آمیخت؟» گفت، «دوستی دنیا و جستن آن که قومی باشند که سخن ایشان سخن پیغامبران بود و کردار ایشان کردار جباران. هرکه لااله الاالله بیاموزد و این در وی نبود جای وی در بهشت است.» ,
و رسول (ص) گفت، «هرکه در دنیا زاهد شود خدای تعالی در حکمت بر دل وی بگشاید و زبان وی را بدان گویا گرداند و علت و دارو و درمان دنیا به وی نماید و از دنیا وی را به سلامت به دارالسلام برد». و رسول (ص) با صحابه به هم بود. رمه ای اشتران نیکو و آبستن بگذشت و عزیزترین مال عرب آن باشد که هم مال بود و هم شیر و هم گوشت و هم پشم. روی از آن بگردانید و در آن ننگرید. گفتند، «یا رسول الله! این عزیزترین مال ماست. چرا بدین ننگری؟» گفت، «مرا خدای تعالی از نگریدن نهی کرده است». و گفت، «ولا تمدن عینک ... الآیه». ,
بدان که زهد را سه درجه است: یکی آن که دنیا دوست بدارد و دل با وی می نگرد ولکن مجاهدت و صبر می کند و این را متزهد گویند نه زاهد، ولکن اول زهد این بود. دوم آن که دل با وی ننگرد با زهد می نگرد و زهد خویش را کاری داند. این زاهد است ولکن از نقصان خالی نیست. درجه سیم آن که در زهد نیز زاهد باشد، یعنی که زهد خویش نبیند و آن کاری نداند و مثل وی چون کسی بود که قصد خانه پادشاهی کند تا به وزارت بنشیند. سگی بر در سرای وی را منع کند. لقمه ای نان به وی اندازد و وی را از خویشتن بازکند و آنگاه به وزارت رسد، ممکن نباشد که آن لقمه زا نزدیک وی قدری باشد. ,
دنیا لقمه ای است و شیطان سگی که بر درگاه بانگ می دارد، چون پاره ای نان به وی انداختی از تو باشد و همه دنیا در جنب آخرت کمتر از آن است که لقمه در وزارت که آخرت را نهایت است و با نهایت هیچ نسبت ندارد با بی نهایت. ,
و از این بود که ابویزید رضی الله عنه را گفتند که فلان در زهد سخن می گوید. گفت، «زهد درچه؟» گفتند، «در دنیا»، گفت، «دنیا نه چیزی است که در وی زهد توان کرد. اول چیزی باید که تا زهد در وی توان کرد». ,
اما درجات زهد در حق آنچه که زهد برای وی است سه است: یکی آن که زاهد شود تا از عذاب آخرت برهد و بس. اگر وی را با عدم برند روا دارد و این زهد خایفان است. یک روز مالک دینار گفت، «دوش دلیری عظیم بکرده ام بر حق تعالی و از وی بهشت خواسته ام». دیگر آن که برای ثواب آخرت باشد. و این تمامتر بود که این زهد برجا بود و محبت برد و این زهد راجیان است. ,
بدان که خلق در هاویه افتاده اند و وادیها را نهایت نیست، لکن مهم در دنیا شش چیز است: خوردنی و پوشیدنی و مسکن و خنور خانه و زن و مال و جاه. ,
مهم اول طعام است ,
در جنس و قدر و نان خورش نظر است، اما جنس کمترین چیزی بود که غذا دهد و اگر همه سبوس بود. و میانه نان جوین و گاورسین. و مهین نان گندمین بود نابیخته. چون بیخته شد از زهد بیرون شد و به تنعم رسید. اما مقدار کمترین ده سیر بود و میانه نیم من و اقصر مدی. و تقدیر شرع در حق درویش این است. اگر بر این زیادت کند زهد در معده فوت شود. و اما نگاه داشتن مستقبل را بزرگترین درجه آن است که بیش از آن که گرسنگی دفع کند هیچ چیز نگاه ندارد که اصل زهد کوتاهی امل است. و میانه آن بود که قوت ماهی یا چهل روز نگاه دارد. و کمترین درجه آن است که یک سال نگاه دارد. اگر زیادت یک سال نگاه دارد از زهد محروم ماند که هرکه امید عمر بیش از یک سال دارد از وی زهد راست نیاید. ,
و رسول (ص) یک ساله برای عیال بنهادی از آن که ایشان طاقت یک ساله نداشتندی، اما برای خویش شبانگاه هیچ نگذاشتی. و نان خورش کمترین سرکه و تره است. و میانه روغن و آنچه از وی کنند. و مهین گوشت و اگر بر دوام خورد زهد رفت و اگر در هفته یک یا دو بار بیش نخورد از درجه زهد به کلیت بیرون نیفتد. ,
بدان که اصل بصیرت مکشوف شده است که خلق همه هلاک شده اند الا عابدان و همه عابدان هلاک شده اند الا عالمان و همه عالمان هلاک شده اند الا مخلصان و مخلصان بر خطری عظیم اند. پس بی اخلاص همه رنجها ضایع است و اخلاص صدق جز در نیت نباشد، هرکه نیت نداند اخلاص در وی چون نگاه دارد. و ما در یک باب معنی نیت شرح دهیم و در بابی دیگر حقیقت اخلاص و در بابی دیگر حقیقت صدق. ,
اول باید که فضل نیت بدانی که روح همه اعمال نیت است و حکم وی راست و نظر حق تعالی از عمل به نیت است. و رسول (ص) از این گفت که: «خدای تعالی به صورت و مال شما ننگرد، به دل و کردار شما نگرد»، و نظر به دل از آن است که محل نیت اوست و گفت (ص) که کار به نیت است و هرکسی را از عبادت خود آن است که نیت آن دارد. هرکه هجرت کند یعنی که شهر خویش بگذارد و به غزا شود یا به حج شود برای خدای تعالی، هجرت وی برای خداست، و هرکه برای آن کند تا مالی به دست آرد یا زنی نکاح کند هجرت وی برای خدا نیست، بدان است که می جوید». ,
و گفت، «بیشتر شهیدان امت من بر بستر و بالین میرند». و گفت، «بنده بسیار کردارهای نیکو کند و ملایکه آن رفع کنند. خدای تعالی گوید از صحیفه وی بیفگنید که نه برا من کرده است. فلان عمل و فلان عمل وی را بنویسید. گویند بارخدایا وی این نکرده است. گوید نیت این کرده است». ,
و گفت، «مردمان چهاراند: یکی مالی دارد به حکم خرج می کند. دیگری گوید اگر من نیز داشتمی چنین کردمی. هردو در مزد برابرند. و دیگری مالی دارد نه به شرط نفقه می کند. دیگری گوید اگر من نیز داشتمی چنین کردمی. هردو در بزه برابرند، یعنی که نیت همچنان است که با عمل به هم»، و انس رحمهم الله می گوید که رسول (ص) در غزای تبوک بیرون آمد و گفت، «در مدینه مردمان بسیارند که در مزد با ما شریک اند از آن که به عذر بازمانده اند و نیت ایشان هم چون نیت ماست». ,
و در بنی اسرائیل یکی به کوهی ریگ بگذشت. وقت قحط بود. گفت، «اگر این همه گندم بودی من همه به درویشان دادمی». وحی آمد به رسول آن روزگار که بگوی وی را که خدای تعالی صدقات تو پذیرفت و چندان ثواب داد تو را که اگر تو داشتی و صدقه بدادی همان بودی. و رسول (ص) گفت، «هرکه را نیت و همت وی دنیا بود، درویشی در پیش چشم وی باشد. و از دنیا بشود عاشق دنیا. و هرکه را همت و نیت آخرت باشد، خدای تعالی وی را نگاه دارد و از دنیا بشود و زاهد بود در وی». و گفت، «چون مسلمانان به مصاف بایستند با کفار، فریشتگان نامها نبشتن گیرند که فلان کس جنگ به تعصب می کند، فلان کس به حمیت آن همی کند که گویند که فلان در راه خدای کشته شد، هرکه جنگ برای آن کند تا ظلمت توحید غالب شود وی در راه خداست». و گفت، «هرکه نکاح کند و در نیت دارد که کابین ندهد زانی است و هرکه وام خواهد و نیت کند که بازندهد دزد است». ,
بدان که از آدمی هیچ حرکت به وجود نیاید تا سه حاجت در پیش نباشد: علم و ارادت یعنی دانش و خواست و توانایی. مثلا چون طعامی بیند نخورد و چون بدید اگر بایست و خواست هم نبود آن هم نخورد. اگر خواست بود چون دست مفلوج بود که کار نکند نخورد که قدرت ندارد. پس این سه حاجت در پیش همه حرکات می رود، لکن حرکت تبع قدرت است، و قدرت تبع خواست و ارادت است که بایست قدرت را به کار دارد، و بایست تبع علم نیست که بسیار چیز بیند و نخواهد، لکن بی علم خواستن نیز صورت نبندد که چیزی که نداند چون خواهد؟ ,
و نیت از این هرسه عبارت از خواست است نه از قدرت و علم. و خواست آن است که وی را برپای انگیزد و در کار دارد. گاه بود که یکی بود و گاه بود که دو غرض در یک چیز فراهم آید، اما آن که یکی بود آن را خالص گویند. و مثل این آن بود که کسی نشسته بود. شیری قصد وی کند. برخیزد و برود. غرض و نیت وی یک چیز بیش نیست و آن گریختن است. ,
و همچنین کسی از در آید محتشم، وی را بر پای خیزد و هیچ غرض دیگر نیست الا اکرام وی. این خالص بود. اما آن که غرض دو باشد از سه نوع بود: یکی آن که هر غرضی چنان بود که اگر تنها بودی فراکار داشتی، چنان که خویشاوندی درویش درمی خواهد بدهد برای خویشاوندی و درویشی و از دل خویش داند که اگر درویش نبودی هم بدادی و اگر درویش بودی و خویشاوند نبودی هم بدادی. این دو غرض بود در نیت به شرکت. ,
دیگر نوع آن که داند که اگر خویشاوند بودی نه درویش یا درویش بودی نه خویشاوند ندادی، لکن چون این هردو فراهم آمد وی را فرادادن داشت، و مثل اول چنان بود که دو تن سنگی برگیرند و هریکی تنها خود بر آن قادر بود و مثل این دیگر چنان بود که دو ضعیف بیاوری با یکدیگر سنگی برگیرند که هریکی از آن عاجز باشند. سیم نوع آن که یک غرض ضعیف بود و فرکار ندارد و یکی قوی چنان که تنها به کار دارد، لکن به سبب آن یکی کار آسانتر باشد، چنان که کسی به شب نماز کند تنها، ولکن چون قومی حاضر آیند بر وی آسان تر بود و به نشاط تر باشد، اما برای نظر ایشان نماز نکند. اگر امید ثواب نیستی. و مثل این چنان بود که مردی قوی سنگی برتواند گرفت، لکن ضعیفی با وی نیز یاری دهد تا آسان تر شود. این هر یکی حکمی دیگر دارد چنان که در اخلاص گفته آید. و مقصود آن است که بدانی که معنی نیت غرض باعث و محرک باشد و این گاه خالص بود و گاه آمیخته. ,
بدان که رسول (ص) گفته است، «نیه المومن خیر من عمله. نیت مومن بهتر از کردار وی است» و بدین آن نخواسته است که نیت بی کردار بهتر از کردار بی نیت که این خود پوشیده نماند که کردار بی نیت عبادت بود و نیت بی کردار طاعت، بلکه معنی آن است که طاعت وی به تن است و به دل و این دو جزو است، و از این هردو آن یکی که به دل است بهتر، و سبب این آن است که مقصود از عمل این است تا صفت دل بگردد، و مقصود از نیت و عمل دل آن نیست تا صفت تن بگردد. ,
و مردمان چنان پندارند که نیت برای عمل می باید و حقیقت آن است که عمل برای نیت می باید که مقصود همه گردش دل است و سعادت و شقاوت وی راست و تن اگرچه در میان خواهد بود ولکن تبع است، همچون اشتر اگرچه حج بی وی نیست ولکن حاجی وی نیست. و گردش دل خود یک چیز بیش نیست. آن که روی از دنیا به آخرت آورد، بلکه از دنیا و آخرت به خدای تعالی آورد. ,
و روی دل بیش از خواست و ارادت وی نیست، چون غالب بر دل وی دنیا بود روی با دنیا بود. و علاقت وی به دنیا خواست وی بود و در ابتدای آفرینش چنین است. چون خواست حق تعالی و دیدار آخرت غالب شد صفت وی بگشت و روی با دیگر جانب کرد، پس از همه اعمال مقصود گردش دل است. از سجود نه مقصود آن است که پیشانی بگردد تا از هوا بر زمین رسد، بل آن که صفت بگردد و از تکبر به تواضع میل کند و مقصود از الله اکبر نه آن است که زبان بگردد و بجنبد، بل آن که دل از تعظیم خویش بگردد و معظم خدای تعالی شود. و مقصود از سنگ انداختن در حج نه آن است تا جای سنگریزه زیادت شود یا دست حرکت کند، بلکه آن که دل بر بندگی راست بایستد و متابعت و تصرف عقل خویش در باقی کند و طوع فرمان شود و عنان خویش از دست خویش بیرون آرد و به دست فرمان دهد. ,
چنان که گفت، «لبیک بحجه حقا و تعبدا ورقا» و مقصود از قربان آن نیست تا جان گوسپند بشود، بل آن که پلیدی بخل از سینه تو بشود. و شفقت به جانوران به حکم طبع نداری و به حکم فرمان داری. که چون گویند گوسپند بکش نگویی که این بیچاره چه کرده است و تعذیب وی را چرا کنم، لکن آن خویشتن جمله در باقی کنی و به حقیقت نیست شوی که خود نیستی، چه بنده در حق خویش نیست بود و هست خداوند بود به حقیقت. ,
بدان که رسول (ص) گفت که امت مرا عفو کرده اند از هرچه حدیث نفس بود. و اندر هردو صحیح است که هرکه قصد معصیت کند و نکند ملایکه را گوید بر وی منویس و اگر قصد خیر کند یک حسنت بنویس اگرچه نکند. و چون بکند ده بنویس. و در بعضی از اخبار است که تضعیف می کند تا به هفتصد. و از اینجا گروهی پنداشتند که هرچه به دل رود از قصد و اندیشه بدان ماخوذ نبود. و آن خطاست که پیدا کردیم که اصل دل است و تن تبع. ,
و خدای سبحانه و تعالی می گوید، «اگر آنچه در دل داری پیدا کنی یا پنهان. داری حساب آن بکند. ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله». و می گوید که از چشم و گوش و دل هرسه بپرسند. ان السمع و الصبر و الفواد کل اولئک کان عنه مسولا» و می گوید، « در سوگند به لغو زبان نگیرند که به دل قصد کرده باشد. لا یواخذکم الله باللغو فی ایمانکم، ولکن یواخذکم بما عقدتم الایمان» و خلاف نیست که کبر و ریا و عجب و حسد بدین هم بگیرند و این همه اعمال است. ,
پس حقیقت در این فصل آن است که بدانی که آنچه بر دل رود بر چهار درجه است: دو بی اختیار است و بدان ماخوذ نیست و دو به اختیار است و بدان ماخوذ است. و مثل این آن که در خاطر آید، مثلا چون در راهی همی روی که زنی از پس همی آید، اگر باز نگری بینی این خاطر را حدیث نفس گویند. دوم آن که رغبتی در طبع بجنبد که بازنگری، این را میل طبع گویند و آن حرکت شهوت بود. سیم آن که دل حکم کند که باز باید نگرید. و این آنجا حکم کند که بیمی و شرمی مانع نباشد که نه هر چه شهوت تقاضا کند دل حکم کند که بباید کرد، بلکه باشد که گوید که این ناکردنی است و این را حکم دل نام کنیم. چهارم آن که قصد کند و عزم کند و این عزم زود مصمم شود اگر آن حکم دل را رد نکند بدان که به خدای یا به خلق بترساند تا آن حکم را باطل کند، پس آن دو حالت اول که آن را حدیث نفس و میل طبع گفتیم بدان ماخوذ نبود که آن به دست وی نیست. ,
و خدای تعالی می گوید، «لایکلف الله نفسا الا وسعها». و این حدیث نفس چنان بود که عثمان بن مظعون رسول(ص) را گفت که این نفس می گوید که خویشتن خصی بکن تا از شهوت برهی. گفت که خصی کردن امت من روزه است. گفت، «نفس من گوید که زن را طلاق ده». گفت، «آهسته باش که نکاح سنت من است». گفت، «نفس من گوید که با کوه شو چون راهبان». گفت، «مکن که راهبانیت امت من حج و غزاست». گفت، «نفس من گوید نیز گوشت مخور»، گفت، «نه. من گوشت دوست دارم و اگر یافتمی خوردمی و اگر از خدای تعالی خواستمی بدادی». ,