14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

رسول (ص) گفت، «هرکه مرا به خواب بیند مرا بیند که شیطان بر صورت من نتواند آمدن». و عمر رضی الله عنه رسول (ص) را به خواب دید سر بر وی گران. عمر گفت، «چه بوده است؟» گفت، «نتوانی که در روزه اهل خویشتن را بوسه دهی». هرگز نیز عمر آن نکرد هرچند که این حرام نیست ولکن ناکردن اولیتر. و با صدیقان چنین دقایق مسامحت نکنند اگرچه با دیگران کنند. ,

عباس می گوید مرا با عمر دوستی بود خواستم که پس مرگ وی را به خواب بینم پس از یک سال وی را دیم چشم می سترد. گفت، «اکنون فارغ شدم و کار در خطر بود اگر نه آن بودی که خدای کریم بود». و عباس می گوید، «ابولهب را به خواب دیدم در آتش می سوخت. گفتم: چگونه ای؟ گفت: همیشه در عذابم، مگر شب دوشنبه که رسول (ص) شب دوشنبه بزادند مرا بشارت دادند از شادی بنده ای آزاد کردم. به ثواب آن شب دوشنبه عذاب از من برگرفتند». ,

و عمر بن عبدالعزیز گوید، «رسول (ص) را به خواب دیدم با ابوبکر و عمر نشسته چون با ایشان بنشستم ناگهان علی علیه السلام درآمد و معاویه را بیاوردند و در خانه فرستادد و در ببستند در وقت علی بیرون آمد و گفت، «قضی الی و رب الکعبه، یعنی که حق مرا نهادند». پس به زودی معاویه بیرون آمد و گفت، «غفرلی و رب الکعبه، مرا نیز عفو کردند و بیامرزیدند». ,

ابن عباس یک راه از خواب درآمد، پیش از آن که حسین (ع) را بکشتند و گفت، «انا لله و انا الیه راجعون». گفتند، «چه افتاد؟» گفت، «حسین را کشتند»، گفتند، «چرا؟» گفت، «رسول (ص) را دیدم و با وی کوزه ای آبگینه پر از خون گفت بینی که امت من پس از من چه کردند؟ فرزندم حسین را بکشتند و این خون وی و اصحاب وی است به تظلم پیش خدای برم». پس از بیست و چهار روز خبر آمد که حسین را بکشتند. و صدیق را به خواب دیدند وی را گفتند، «تو همیشه اشارت به زبان همی کردی و می گفتی که این کارها در پیش من نهاده است». گفت، «آری. لا اله الا الله که بگفتم بهشت در پیش من بنهادند». ,

بدان که کسی که به بهایم نزدیک است و راه جز به احساس چشم ندارد، باشد که گوید نیکویی هیچ معنی ندارد جز آن که روی سرخ و سپید و اعضای متناسب بود و حاصل آن با شکل و لون آید. و هر چه شکل و لون ندارد ممکن نبود که نیکو بود و این خطاست، چه عقلا گویند که این خطی نیکوست و آوازی نیکو و اسبی نیکو و سرای و شهری نیکو و باغی نیکو، پس معنی نیکویی آن بود که هر کمال که به وی لایق بود حاصل بود و هیچ چیز درنیابد. و کمال خط تناسب حروف وی بود و دیگر معانی و شک نیست که در نگریستن به خط نیکو و سرای نیکو و اسب نیکو لذتی است. ,

پس نیکویی به صورت روی مخصوص نیست، لکن این همه محسوس است به چشم ظاهر و باشد که کسی بدین اقرار دهد ولکن گوید که چیزی که به چشم آن را نتوان دید نیکو خیالات جهل است که ما می گوییم که فلان خلق نیکو دارد و مروتی نیکو دارد. و گویند علم با ورع سخت نیکو بود و شجاعت با سخاوت سخت نیکو بود و پرهیزکاری و قناعت و معروف است و این همه به چشم ظاهر نتوان دید. بلکه به بصیرت عقل در توان یافت. ,

و در کتاب ریاضه النفس بگفته ایم که صورت دو است: ظاهر و باطن. و خلق نیکو صورت باطن است و محبوب است به طبع. و دلیل بدین آن که کسی شافعی را دوست دارد، بلکه ابوبکر و عمر را دوست دارد و محال نبود و چگونه محال بود که کس بود که در این دوستی مال و جان بذل کند و این دوستی برای شکل و صورت ایشان نبود که ایشان را خود ندیده است و صورت ایشان اکنون خاکی شده است، بلکه این دوستی برای جمال صورت باطن ایشان است و آن علم و تقوی و سیاست است و امثال این. و هم چنین پیغامبران را بدین دوست دارند. ,

و هرکه صدیق را دوست دارد به هر صورت که باشد دوست دارد که وی را بدان صفت دوست دارد که وی صدیق را بدانست. و صدق علم صفت یک جزو است از ذات صدیق که جزء لایتجزی گویند. این نه شکل دارد و نه لون. و این نزدیک گروهی جایگیر است و نزدیک گروهی جایگیر نیست. به هر صفت که هست وی را شکل و لون نیست و محبوب آن است نه پوست و گوشت ظاهر. ,

گروهی گفته اند که شرط رضا آن است که دعا نکنی و هر چه نیست از خدای نخواهید و بدانچه هست راضی باشید و بر معصیت و فسق انکار نکنید که آن نیز قضای خدای تعالی است. و در شهری که معصیت غالب باشد یا وبا و بلا نگریزید که این گریختن بود از قضا و این همه خطاست. اما دعا رسول (ص) کرده است و گفته که دعا مخ عبادت است. و به حقیقت آن سبب است که در دل رقت و شکستگی و تضرع و عجز و تواضع و التجاء به حق تعالی پدید آید. و این همه صفات محمود است. و چنان که خوردن آب تا تشنه نشود و خوردن نان تا گرسنه نشود و پوشیدن جامه تا سرما دفع کند خلاف رضا نبود، پس دعا کردن تا بلا برود همین باشد، بلکه هرچه آن را سببی ساختند و بدان فرموده مخالف آن فرمان بر خلاف رضا بود به حکم وی. اما رضا دادن به معصیت چگونه روا بود و از آن نهی آمده است و گفته که هرکه بدان رضا دهد اندر آن شریک بود. و گفته است اگر بنده ای را به مشرق بکشند کسی به مغرب رضا دهد اندر آن شریک است، پس هرچند که معصیت قضای خدای تعالی است ولکن وی را دو روی است: یکی تا بنده داند که این به اختیار وی است و نشان آن است که وی ممقوت حق است و یکی تا بداند که به قضا و تقدیر حق تعالی است، پس بدان وجه که قضا کرده است که عالم از معصیت و کفر خالی نباشد بدین رضا باید داد، اما بدان وجه که اختیار بنده است و صفت وی است و نشان آن است که خدای تعالی وی را دشمن دارد بدین رضا نباید داد و این متناقض نبود که اگر کسی را دشمنی بمیرد که نیز دشمن او بود هم اندوهگین شود و هم شاد، ولکن به وجهی اندوهگین شود و به وجهی دیگر اندوهگین نشود و متناقض آن وقت بود که هر دو از یک وجه بود. و هم چنین از جایی که معصیت غالب بود مهم است گریختن، چنان که گفت، «اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها». ,

و همیشه سلف از چنین شهر که معصیت سرایت کند و اگر نکند عقوبت آن سرایت کند، چنان که گفت، «واتقوا فتنه لا تصیبین الذین ظلموا منکم خاصه» گریخته اند، و اگر کسی جایی بود که چشم وی تا به نامحرمی افتد، از آنجا بگریزد این مخالف رضا نبود و اگر در شهر قحط بود و تنگی روا بود که بشود، مگر که طاعون بود که از آن نهی است، که اگر تندرستان بشنوند، بیماران ضایع مانند. اما دیگر بلاها چنان نیست، بلکه اسباب چنان که نهاده است به جای می باید آورد، بر وفق فرمان و بدان چه حکم وی بود، پس از آن که فرمان به جای آوردی راضی می باید بود و می باید دانست که خیرت در آن است. ,

بدان که بسیاری از بزرگان علاج نکردند. و باشد که کسی گوید، «اگر این کمالی بودی رسول (ص) دارو نخوردی». پس این اشکال بدان برخیزد که بدانی که دارو ناخوردن را شش سبب است: ,

اول آن که مکاشف بود و بدانسته بود که اجل فرا رسیده است. و از این بود که صدیق را گفتند، «طبیبی را بخوانیم؟» گفت، «طبیب مرا دید»، و گفت، «انی افعل ما ارید، من آن کنم که خواهم». ,

سبب دوم آن که بیمار به خوف آخرت مشغول بود و دل علاج ندارد، چنان که ابوالدردا را گفتند، «از چه می نالی؟» گفت، «از گناهان»، گفتند، «چه آرزو داری؟» گفت، «رحمت خدای تعالی»، گفتند، «طبیب را خوانیم؟» گفت، «مرا طبیب بیمار بکرده است». ,

و ابوالدردا چشم به درد آمد گفتند، «علاج نکنی؟» گفت، «شغل دارم از این مهمتر». و مثال این چنان بود که کسی را پیش ملکی می برند تا سیاست کنند. کسی وی را گوید، نان نخوردی. گوید چه پروای نان و گرسنگی است؟ این طعن نباشد در کسی که نان خورد و مخالفت وی نبود. و این مستغرقی همچنان است که سهل را گفتند، «قوت چیست؟» گفت، «ذکر حی قیوم است»، گفتند، «تو را از قوام می پرسیم؟» گفت، «قوام علم است»، گفتند، «از غذا می پرسیم؟» گفت، «غذا ذکر است»، گفتند، «از طعام تن می پرسیم؟»، گفت، «دست از تن بدار و به صانع تسلیم کن». ,

رسول (ص) گفت، «در آن وقت که مرده را در گور نهند گور گوید، «ویحک یابن، به آدم، به چه غره شدی به من؟ ندانستی که من خانه محتنم و خانه ظلمتم و خانه تنهائیم و خانه کَرَمم؟ به چه فریفته شدی که بر من می گذشتی متحیر وار یک پای پیش می نهادی و یکی پس؟» اگر مصلح بود کسی از وی جواب دهد که چه گویی یا گور؟ که وی به صلاح بود و امر معروف و نهی منکر کرد. گوید لاجرم بر وی بوستان کردم سبز. آنگاه تن وی نوری گردد و روح وی به آسمان شود. و در اثر است که مرده را در گور نهند و عذاب کنند. همسایگان وی آواز دهند که یا متخلف! تو باری باز پس ماندی و ما از پیش بیامدیم. چرا به ما عبرت نگرفتی. ندیدی که ما بیامدیم و اعمال ما منقطع شد و تو مهلت یافتی؟ چرا آنچه ما را فوت شد تو تدارک نکردی؟ و هم چنین همه گوشهای زمین ندا کنند که ای فریفته دنیا! چرا عبرت نگرفتی به کسانی که از پیش تو برفتند و هم چون تو فریفته شده بودند؟ و در خبر است که بنده شایسته را چون در گور نهند کردارهای نیکو گرد بر گرد فرو گیرند و وی را نگاه می دارند. چون ملایکه عذاب از جانب پای درآیند نماز پیش آید و گوید، «بسیاری بر پای ایستاده است برای خدای». و چون از جانب سر درآیند روزه گوید، «نه بسیار تشنگی کشیده است در دنیا». و چون از جانب تن درآید، حج و غزا گویند، «نه. رنج بسیار کشیده است به تن». و چون از جانب دست درآید صدقه گوید، «دست از وی بدارید که بدین دست صدقه بسیار داده است». ملایکه گویند، «خوش و مبارکت باد». بازگردند و ملایکه رحمت بیایند. وی را فرشی از بهشت بیاورند و بیفکنند و گور بر وی فراخ کنند چندان که چشم برسد و قندیلی از بهشت بیاورند تا در نور آن می بود تا روز قیامت. ,

و عبدالله بن عبید گوید که رسول (ص) گفت که مرده را در گور نهند آواز پای مردمان می شنود که از پس جنازه فراز آمده باشند و هیچ کس با وی سخن نگوید، مگر گور. گوید، «نه بسیار با تو بگفته بودند از صفت و هول تنگی من، چه ساخته ای برای من؟» ,

بدان که رسول (ص) گفته است، «تفکر ساعته خیر من عباده سنه. یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت»، و در قرآن جایهای بسیار است که تدبیر و نظر و اعتبار فرموده اند. و این همه تفکر بود. و هر کسی فضل تفکر بشناسد ولکن حقیقت وی و چگونگی وی نشناسد که این تفکر در چیست و برای چیست و ثمرت وی چسیت. پس شرح آن مهم است. و ما اول فضیلت وی بگوییم، پس حقیقت وی، پس آنچه تفکر برای وی است، پس آن چه تفکر در وی است. ,

فضیلت تفکر ,

بدان که کاری که یک ساعت از آن عبادت سالی فاضلتر بود درجه وی بزرگ بود، و ابن عباس رحمهم الله گوید که قومی تفکر می کردند در خدای تعالی. رسول (ص) گفت، «در خلق وی تفکر کنید، در وی تفکر مکنید که طاقت آن ندارید و قدر وی نتوانید شناخت». و عایشه رضی الله عنها می گوید که رسول (ص) نماز می کرد و می گریست. گفتم، «چرا می گریی که گناهان تو عفو کرده اند!» گفت، «چرا نگریم و این آیت بر من فرود آمده است، «ان فی خلق السموات و الارض واختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب» پس گفت، «وای بر آن کس که برخواند و تفکر نکند». و عیسی (ع) را گفتند که بر روی زمین مثل تو هست یا روح الله؟ گفت، «هست. هرکه سخن وی همه ذکر بود و خاموشی وی همه فکر بود و نظر وی همه عبرت، مثل من است». و رسول (ص) گفت، «چشمهای خویش را از عبادت نصیب دهید». گفتند، «چگونه؟» گفت، «به خواندن قرآن از مصحف و تفکر اندر آن و عبرت از عجایب وی» ابوسلیمان دارانی می گوید، «تفکر در دنیا حجاب آخرت است و تفکر در آخرت ثمرت وی حکمت است و زندگانی دلها». داوود طایی در ملکوت آسمان تفکر می کرد و می گریست تا به سرای همسایه فرو افتاد. همسایه برجست و شمشیر برگرفت. پنداشت که دزد است چون وی را دید گفت، «تو را که انداخت؟» گفت، «بی خبر بودم ندانم». ,

حقیقت تفکر ,

بدان که مرگ کاری عظیم است و خطری بزرگ و خلق از آن غافلند. و اگر یاد کنند در دل ایشان بس اثری نکند که دل به مشغله دنیا چنان مستغرق باشد که چیزی دیگر را جای نمانده باشد. و از این بود که از ذکر و تسبیح نیز لذت نیابد. پس علاج آن بود که خلوتی طلب کند و یک ساعت دل این کار را فارغ کند، چنان که کسی که در بادیه بخواهد شد تدبیر آن را در دل از دیگر چیزها فارغ کند و با خویشتن گوید که مرگ نزدیک رسید و باشد که امروز بود. و اگر تو را گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی که در آن دهلیز چاهی است یا سگی در راه است یا هیچ خلل نیست، زهره تو بشود. آخر پوشیده نیست که کار تو پس از مرگ و خطر تو در گور کمتر از این نیست. غفلت از این چه دلیری است؟ ,

و علاج بهترین آن بود که در اقران خویش نگرد که مرده اند و از صورت یاد آورد که در نیا هر یکی در منصب و کار خویش چگونه بودند. و اندوه و شادی ایشان در دنیا به چه مبلغ بود و غفلت ایشان از مرگ چگونه بود. پس ناگاه و ناساخته اشخاص، مرگ بیامد و ایشان را بربود و اکنون در گور اندیشه کن که صورت ایشان چگونه است و اعضای ایشان چگونه از هم فرو شده است و کرم در گوشت و پوست و چشم و زبان ایشان چه تصرف کرده است. ایشان بدین حال شدند و وارث ایشان مال قسمت کرده و خوش می خورند و زن ایشان با شوهر دیگر تماشا می کند، وی را فراموش کرده. پس از یک یک اقران خویش بیندیشد و از تماشا و خنده و غفلت و مشغولی ایشان به تدبیر کاری که بیست سال بدان نخواستند رسید و از آن رنج بسیار می کشیدند و کفن ایشان در دکان گازر شسته و ایشان از آن بی خبر. پس با خویشتن گوید که تو نیز همچون ایشانی و غفلت و حرص و حماقت تو هم چون غفلت ایشان است. تو را این دولت برآمد که ایشان از پیش شدند تا عبرت گیری، «فان السعید من وعظ بغیره». ,

نیکبخت آن است که وی را به دیگری پند دهد. پس در دست و پای و انگشتان خویش و در چشم و زبان خویش اندیشه کند که همه از یکدیگر جدا خواهد شد هرچه زودتر و علف کرم و حشرات زمین خواهد بود و صورت خویش در گور در خیال خویش آورد. مرداری گندیده و تباه شده و از هم فرو شده. این و امثال این هر روز یک ساعت با خویشتن می گوید تا باشد که باطن وی از مرگ آگاهی یابد که یاد کرد به ظاهر در دل اثری ندارد و آدمی همیشه می دیده است که جنازه می برند و همیشه خویشتن را نظارگی مرگ دیده است پندارد که همیشه نظاره مرگ خواهد کرد و خویشتن را هرگز مرده ندیده است و هرچه ندیده باشد در وهم وی نیاید. ,

و رسول (ص) از این گفت در خطبه که راست گویی این مرگ نه بر ما نبشته اند. و این جناره ها که همی برند راست گویی مسافرانند که زود باز خواهند آمد. ایشان را در خاک همی کنیم و میراث ایشان همی خوریم و از خویشتن غافل. و بیشتر سبب یاد کردن طول امل است و اصل همه فسادها وی است. ,

همانا که گویی که اگر چنین است ثواب و عقاب چراست و برای چیست که به دست کس هیچ چیز نیست؟ بدان که این جایگاهی است که توحید در شرع گویند و شرع در توحید. و در میان این ضعفای بسیار غرق شوند و از این مهلکه کسی خلاص یابد که اگر بر روی آب نتواند رفت باری سباحت تواند کرد. و بیشتر خلق سلامت از آن یافتند که خود در این دریا ننشستند تا غرق نشدند. عوام خلق بیشتر آنند که خود ندانند و شفقت بر ایشان آن بود که ایشان را به ساحل این دریا نگذارند که ناگاه غرق شوند و کسانی که در دریای توحید نشستند بیشتر غرق بدان شدند که سباحت نشناختند و بود نیز که فهم آن ندارند که بیاموزند یا خود به خویشتن غرّه باشند طلب نکنند و اندر این دریا غرق شوند که به دست ما هیچ چیز نیست و همه او می کند. ,

و آن را که شقاوت حکم کرده است به جهد از آن بنگردد، و آن را که سعادت حکم کرده است به جهد حاجت نبود و این همه جهل و ضلالت است و سبب هلاک است و حقیقت این کارها شناختن هرچند که آن را نشاید که در کتب بنویسند، لکن چون سخن به اینجا کشید شمّه ای گفته آید: ,

بدان که این که گفتی که ثواب و عقاب پس چراست، بدان که نه از آن است که تو کاری زشت کردی که کسی با تو خشم گرفت و تو را به انتقام عقوبت می کند یا از تو شاد شد تو را به مکافات خلعت می دهد که این صفات الهیت دور است، لکن چنان که خلط یا خون یا صفرا یا دیگری در باطن تو غلبه کند از آن چیزی تولد کند که آن را بیماری گویند و چون دارو غلبه گیرد چیزی از آن تولد کند که آن را تندرستی گویند. هم چنین چون شهوت و خشم بر تو غالب شد و تو اسیر آن شدی از آن آتشی تولد کند که در میان جان تو افتد که سبب هلاک تو باشد. ,

و برای این گفت رسول (ص)، «الغضب قطعه من النار» گفت، «آن نه خشم است که تو آن را بر خویشتن مسلط کرده ای که آن پاره ای آتش است». و چنان که نور عقل چون قوت گیرد آتش شهوت و خشم فرو کشد تا گوید، «جزیا مومن فان نورک اطفاناری» دوزخ از ایمان فریاد کند و حدیث در میان نه، بلکه چون طاقت نور وی ندارد به هزیمت شود، چنان که پشه از باد هزیمت شود، نار شهوت هم از نور عقل به هزیمت شود. پس از جای دیگر چیزی نخواهند آورد برای تو. هم از آن تو به تو خواهند داد، «انما هی اعمالکم ترد الیکم» پس آتش دوزخ شهوت و خشم توست و این با تو در درون پوست توست. و اگر علم یقین دانی می بینی چنان که گفت، «کلالو تعلمون علم الیقین، لترون الجحیم». ,

بدان که همه اهل اسلام را اتفاق است بر آن که دوست داشتن خدای عزوجل فریضه است. و خدای تعالی می گوید، «یحبهم و یحبونه». و رسول (ص) می گوید، «ایمان کس درست نیست تا آنگاه که خدای را و رسول وی را از هرچه هست دوست تر ندارد». پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت، «آن که خدا و رسول را از هرچه هست جز آن است دوست تر داری» و گفت، «بنده مومن نیست تا آنگاه که خدای را و رسول را از اهل و مال و جمله خلق دوست تر ندارد» و خدای تعالی تهدید کرد و گفت، «اگر پدر و فرزند و هرچه هست از مسکن و مال و تجارت از خدای تعالی و رسول دوست تر می دارید ساخته باشید تا فرمان من در رسد، قل ان کان آباءکم و ابناوکم و اخوانکم... الآیه». ,

و یکی رسول (ص) را گفت، «تو را دوست دارم»، گفت، «درویشی را ساخته باش»، گفت، «خدا را دوست دارم»، گفت، «بلا را ساخته باش». و در خبر است که ملک الموت (ع) جان خلیل می ستد. خلیل (ع) گفت، «هرگز دیدی که حلیل جان خلیل ستاند؟» وحی آمد که هرگز دید که خلیل دیدار خلیل را کاره بود؟ گفت، «اکنون جان برگیر. رضا دادم». ,

و در دعا رسول (ص) گفت که اللهم ارزقنی حبک وحب من احبک و حب من یقربنی الی حبک، واجعل حبک احب الی من الماء البارد، بارخدایا مرا روزی کن دوستی خویش و دوستی دوستان خویش و دوستی آن که مرا به دوستی تو نزدیک گرداند و دوستی خود را بر من دوست تر گردان از آب سرد بر تشنه». و اعرابیی بیامد و گفت، «یا رسول الله! قیامت کی خواهد بود؟» گفت، «آن روز را چه بنهاده ای؟» گفت، «نماز و روزه بسیار ندارم، اما خدای و رسول را دوست دارم»، گفت، «فردا هر کسی با آن بود که وی را دوست دارد». و صدیق رضی الله عنه گفت، «هرکه خواهد که خالص محبت حق تعالی بچشد از دنیا فارغ شود و از خلق مهجور». حسن بصری گفت، «هرکه خدای تعالی را بشناخت وی را دوست دارد و هرکه دنیا را بشناخت وی را دشمن دارد. و مومن تا غافل نشود شاد نشود. چون اندیشه کند اندوهگین گردد». ,

و عیسی (ع) به قومی بگذشت زار و ضعیف. گفت، «شما را چه رسید؟» گفتند، «از بیم حق تعالی بگداختیم»، گفت، «حق است بر خدای تعالی که شما را ایمن کند از عذاب». به قومی دیگر بگذشت از ایشان زارتر و نزارتر و ضعیف تر. گفت، «شما را چه رسیده است؟» گفتند، «آرزوی بهشت ما را بگداخت». گفت، «حق است بر خدای تعالی که شما را به آرزوی خویش در رساند». به قومی دیگر بگذشت از این هردو ضعیف تر و نزارتر و روی ایشان چون نور می تافت. گفت، «شما را چه رسیده است؟» گفتند، «دوستی حق تعالی ما را بگداخت». با ایشان بنشست و گفت، «شما مقربانید، مرا مجالست شما فرموده اند». ,

بدان که چون نیت بشناختی که باعث بر عمل وی است و متقاضی وی است، آن متقاضی اگر یکی بود آن را خالص گویند. و چون دو باشد آمیخته باشد و خالص نبود. مثلا هرکه روزه دارد برای خدای تعالی، ولکن پرهیز از خوردن نیز مقصود بود برای تندرستی، یا کم مونتی مقصود بود نیز یا آن که او را در طبخ و طعام ساختن رنج نرسد یا آن که کاری دارد تا بدان پردازد یا خوابش نگیرد و کاری بتواند کرد یا بنده ای آزاد کند تا از فقه وی برهد یا زا خوی بد وی برهد یا حج کند تا در راه قوی و تندرست شود یا تماشا کند و شهرها بیند یا از رنج زن و فرزند برآساید یا از رنج دشمنی برهد یا شب نماز کند تا خوابش نگیرد تا کالا نگاه تواند داشت، یا علم آموزد تا کفایت خویش به دست تواند آورد یا اسباب و ضیاع نگاه تواند داشت تا عزیز و محتشم باشد یا درس و مجلس کند تا از رنج خاموشی برهد و دلتنگ نشود، یا مصحف نویسد تا خطش مستقیم شود یا حج پیاده کند تا که را سود باشد یا طهارت کند تا خنک شود و پاکیزه گردد یا غسل کند تا خوشبوی شود یا در مسجد اعتکاف گیرد تا که جایش نباید داد و یا سایل را صدقه دهد تا از ابرام وی برهد یا درویشی را چیزی دهد که از منع وی شرم می دارد یا به عیادت بیمار شود تا چون وی بیمار شود، به عیادت وی آیند و با وی عتاب نکنند و آزار نگیرند، یا خیری کن که به صلاح معروف شود، این ریا باشد و حکم ریا گفته ایم. ,

اما این همه اندیشه ها اخلاص را باطل کند اگر اندک بود یا بسیار، بلکه خالص آن بود که در وی نفس را هیچ نصیب نبود، بلکه برای خدای تعالی بود و بس، چنان که از رسول (ص) پرسیدند که اخلاص چیست؟ گفت، «آن که گویی ربی الله ثم تستقیم کما امرت. گویی خدا و بس راه راست گیری، چنان که فرموده اند و از این گفته اند که هیچ چیز صعب تر و دشخوار تر از اخلاص نیست و اگر همه عمر یک خطوه به اخلاص درست شود امید نجات بود. و به حقیقت کاری صافی و خالص از میان اغراض و صفات بشریت بیرون آوردن همچون بیرون آوردن شیر است از میان فرث و دم. ,

نان که گفت، «من بین فرث ودم لبنا خالصا سائغا للشاربین» پس علاج این است که دل از دنیا گسسته کند تا دوستی حق تعالی غالب شود و چون عاشقی شود که هرچه خواهد برای معشوق خواهد. این کس اگر طعام خورد یا به قضای حاجت شود مثلا، ممکن بود که اخلاص تواند کرد اندر آن، و آن که دوستی دنیا بر وی غالب بود در نماز و روزه اخلاص دشخوارتر تواند کرد که همه اعمال صفت دل گیرد و بدان جانب میل کند که دل بدان میل دارد و هرکه جاه بر وی غالب شد همه کارهای وی روی در خلق آورد تا بامداد که روی بشوید و جامه درپوشد برای خلق باشد. ,

و اخلاص در هیچ کار دشخوارتر از آن نیست که در مجلس و درس و روایت حدیث و آنچه روی در خلق دارد که بیشتر آن بود که باعث آن قبول خلق بود یا بدان آمیخته بود، آنگاه قصد قبول چون قصد تقرب بود یا قوی تر بود یا ضعیف تر، اما از آن اندیشه صافی داشتن بیشتر علما عاجزند، الا ابلهان که پندارند که مخلصند و بدان فریفته می شوند و عیب خویش نشناسند، بلکه بسیاری زیرکان از این عاجز باشند. ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی