14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

همانا که گویی که این درجات توحید بر من مشکل است این را شرح باید کردن تا بدانم که همه از یکی چون بینند؟ و اسباب بسیار می بینم همه را یکی چون بینند؟ و آسمان و زمین و خلق را می بیند و این همه یکی نیست، بدان که توحید منافقان به زبان است و توحید عام به اعتقاد و توحید متکلم به دلیل، این سه فهم توانی کرد. اشکال در این توحید بازپسین است. اما توحید چهارم توکل را بدین حاجت نیست و توکل را توحید سیم کفایت است و این توحید چهارم در عبارت آوردن و شرح کردن کسی را که بدان نرسیده باشد دشخوار بود، اما در جمله این مقدار بدان که روا باشد که چیزهای بسیار باشد لکن آن چیزها را به یک دیگر نوعی از ارتباط بود که بدان ارتباط چون یک چیز شود. و چون در دیدار عارف آن وجه آید یکی دیده باشد و بسیاری ندیده باشد، چنان که در مردم چیزهای بسیارست از گوشت و پوست و سر و پای و معده و جگر و غیر آن، ولکن در معنی مردم یک چیز است تا باشد که کسی مردمی را داند و از تفاصیل اعضای وی با یاد نیاورد. اگر وی را گویند چه دیدی؟ گوید یک چیز بیش ندیدم. مردمی دیدم. ,

و اگر گویند از چه می اندیشی؟ گوید، از یک چیزی بیش نمی اندیشم. از معشوق خویش می اندیشم. پس همگی وی معشوق گردد و آن یک چیز بود، پس بدان که مقامی است که در معرفت که کسی که بدان رسد به حقیقت ببیند که هرچه در وجود است به یک دیگر مرتبط است و جمله چون یک حیوان است. ,

و نسبت اجزای عالم چون آسمان و زمین و ستارگان با یکدیگر چون نسبت اندامهای یک حیوان است با یک دیگر و نسبت عالم با مدبر آن، از وجهی نه از همه وجوه، چون نسبت مملکت تن حیوان است با روح وی که مدبر آن است و تا کسی این نشناسد که ان الله تعالی خلق آدم علی صورته، این در فهم وی نیاید. و در عنوان به چیزی از این اشارت کرده ایم و سخن کوتاه کردن در این اولیتر که این سلسله دیوانگان را بجنباند و کسی طاقت فهم این ندارد. ,

اما توحید سیم که آن توحید است در فعل شرحی دراز گفته ایم در کتاب احیا. اگر اهل آنی از آنجا طلب کن و آن مقدار که در اصل شکر گفته ایم اینجا کفایت است که بدانی که آفتاب و ماه و ستارگان و میغ و باد و هرچه از اسباب دانی همه مسخراند چون قلم در دست کاتب و هیچ به خود نمی باشند که ایشان را می جنبانند به وقت خویش و به قدر خویش چنان که می باید، پس حوالت کارها با ایشان خطاست همچون حوالت توقیع خلعت با قلم و با کاغذ، اما آنچه در محل نظر است اختیار حیوانات است که پنداری که به دست آدمی چیزی است و این خطاست که آدمی در نفس اختیار خویش مجبور و مضطر است چنان که گفته ایم که کار وی در بند قدرت است و قدرت مسخر نخواهد. پس چون قدرت مسخر ارادت است و کلید ارادت به دست وی نیست، پس هیچ چیز به دست وی نبود. ,

همانا که گویی که اگر چنین است ثواب و عقاب چراست و برای چیست که به دست کس هیچ چیز نیست؟ بدان که این جایگاهی است که توحید در شرع گویند و شرع در توحید. و در میان این ضعفای بسیار غرق شوند و از این مهلکه کسی خلاص یابد که اگر بر روی آب نتواند رفت باری سباحت تواند کرد. و بیشتر خلق سلامت از آن یافتند که خود در این دریا ننشستند تا غرق نشدند. عوام خلق بیشتر آنند که خود ندانند و شفقت بر ایشان آن بود که ایشان را به ساحل این دریا نگذارند که ناگاه غرق شوند و کسانی که در دریای توحید نشستند بیشتر غرق بدان شدند که سباحت نشناختند و بود نیز که فهم آن ندارند که بیاموزند یا خود به خویشتن غرّه باشند طلب نکنند و اندر این دریا غرق شوند که به دست ما هیچ چیز نیست و همه او می کند. ,

و آن را که شقاوت حکم کرده است به جهد از آن بنگردد، و آن را که سعادت حکم کرده است به جهد حاجت نبود و این همه جهل و ضلالت است و سبب هلاک است و حقیقت این کارها شناختن هرچند که آن را نشاید که در کتب بنویسند، لکن چون سخن به اینجا کشید شمّه ای گفته آید: ,

بدان که این که گفتی که ثواب و عقاب پس چراست، بدان که نه از آن است که تو کاری زشت کردی که کسی با تو خشم گرفت و تو را به انتقام عقوبت می کند یا از تو شاد شد تو را به مکافات خلعت می دهد که این صفات الهیت دور است، لکن چنان که خلط یا خون یا صفرا یا دیگری در باطن تو غلبه کند از آن چیزی تولد کند که آن را بیماری گویند و چون دارو غلبه گیرد چیزی از آن تولد کند که آن را تندرستی گویند. هم چنین چون شهوت و خشم بر تو غالب شد و تو اسیر آن شدی از آن آتشی تولد کند که در میان جان تو افتد که سبب هلاک تو باشد. ,

و برای این گفت رسول (ص)، «الغضب قطعه من النار» گفت، «آن نه خشم است که تو آن را بر خویشتن مسلط کرده ای که آن پاره ای آتش است». و چنان که نور عقل چون قوت گیرد آتش شهوت و خشم فرو کشد تا گوید، «جزیا مومن فان نورک اطفاناری» دوزخ از ایمان فریاد کند و حدیث در میان نه، بلکه چون طاقت نور وی ندارد به هزیمت شود، چنان که پشه از باد هزیمت شود، نار شهوت هم از نور عقل به هزیمت شود. پس از جای دیگر چیزی نخواهند آورد برای تو. هم از آن تو به تو خواهند داد، «انما هی اعمالکم ترد الیکم» پس آتش دوزخ شهوت و خشم توست و این با تو در درون پوست توست. و اگر علم یقین دانی می بینی چنان که گفت، «کلالو تعلمون علم الیقین، لترون الجحیم». ,

بدان که گفتیم که توکل را بنا بر دو ایمان است: یکی توحید و آن شرح کردیم و دیگر آن که بدانی که آفریدگار وی است و همه به وی است و با این همه رحیم است و حکیم و لطیف است و عنایت و شفقت وی در حق هر مورچه ای و پشه ای تا به آدمی رسد بیشتر است از عنایت شفقت مادر بر فرزند، چنان که در خبر آمده است. ,

و بدانی که عالم و هرچه در عالم است بر وجهی آفریده است از کمال و جمال و لطف و حکمت که ورای این ممکن نبود. و بدانی که هیچ چیز از رحمت و لطف بازنگرفته است و هرچه آفریده است چنان می باید که آفریده است و اگر همه عقلای روی زمین جمع شوند و ایشان را به کمال عقل و زیرکی راه دهند، اندیشه کنند تا سر مویی یا پر پشه ای هست که نه چنان که می باید یا کمتر می باید یا مهر یا نیکوتر یا زشت تر، این نیابند و بدانند که همه چنان می باید که هست. و آنچه زشت است کمال در آن است که زشت بود و اگر نبودی ناقص بودی و حکمتی فوت شدی که اگر زشت نبودی مثلا کس خودی قدر نیکویی ندانستی و از آن راحت نیافتی و اگر ناقص نبودی خود کامل نبودی که کامل و ناقص به اضافت توان شناخت، چنان که چون پسر نبود پدر نبود و چون پدر نبود پسر نبود که این چیزها در مقابله یک دیگرند و مقابله میان دو چیز بود و چون دویی برخیزد یکی در مقابله نیاید و آنگاه مقابله باطل شود. ,

و بدان که حکمت کارها روا بود که بر خلق پوشیده بود، ولکن باید که ایمان بود بدان که خیرت در آن باشد که وی حکم کرده است و چنان می باید که هست، پس هرچه در عالم بیماری و عجز است، بلکه معصیت و کفر است و هلاک و نقصان است و فقر و درد و رنج است در هر یکی حکمتی است و چنان می باید که آن را درویش آفرید از آن بود که صلاح وی در درویشی بود که اگر توانگر بودی تباه شدی و آن را که توانگر آفرید همچنین و این دریایی عظیم است هم چون دریای توحید و بسیار کس نیز اندر این غرق شده اند و این به سرّ قدر پیوسته است، در آشکار کردن آن رخصت نیست، و اگر خوض کنیم در این دریا سخن دراز شود، اما سرجمله ایمان وی این است و توکل را نیز بدین حاجت است. ,

بدان که توکل حالتی است از احوال دل و آن ثمره ایمان است به توحید و کمال لطف آفریدگار و معنی آن حالت اعتماد دل است بر وکیل و استوار داشتن وی و آرام گرفتن با وی در وی بندد و به سب خلل شدن اسباب ظاهر شکسته دل نشود بلکه بر خداوند اعتماد دارد که روزی به وی رساند. و مثل این آن است که بر کسی دعوی باطل کنند به تلبیس، وکیلی فرا کند تا آن تلبیس دفع کند. اگر وی را به سه صفت وکیل ایمان بود دل وی بر وکیل اعتماد کند و ایمن بود: ,

یکی آن که عالم بود به وجوه تلبیسات به علمی تمام. دیگر آن که قدرت دارد بر اظهار آنچه داند به دو چیز: یکی به قوت دل که دلیر بود و دیگر به فصاحت زبان. که کس باشد که داند ولکن نکند از بددلی یا از کُندزبانی، و سیم آن که مشفق تمام بود بر موکل تا حریص باشد بر نگاهداشت حق وی. چون این سه اعتقاد دارد به دل ایمن بود و اعتماد کند بر وی از جهت خویش حیله و تدبیر در باقی کند. ,

هم چنین هرکه معنی «نعم المولی و نعم الوکیل» بشناخت و ایمان آورد که هرچیز که هست به خدای است و هیچ فاعل دیگر نیست و باز این همه در علم و قدرت هیچ نقصان نیست و رحمت و عنایت چندان است که ورای آن نتواند بود، به دل اعتماد کند بر فضل خدای تعالی و حیلت و تدبیر در باقی کند و بداند که روزی وی مقدراست و به وقت خویش به وی می رسد. و کارهای وی چنان که در خور فضل و کرم و بزرگی و خداوندی وی است ساخته کرده اند. ,

و باشد که این یقین باشد بدین صفات، ولکن در طبع بددلی باشد که هراسان باشد که نه هرچه آدمی یقین داند طبع وی آن یقین را طاعت دارد، بلکه باشد که طاعت همی دارد که به یقین می داند که خطاست. چنان که اگر حلوا می خورد کسی به نجاست تشبیه کند چنان شود که نتواند خورد، اگرچه می داند که دروغ است. و اگر خواهد که با مرده ای در خانه بخسبد اگرچه به یقین داند که مرده چون جماد است و برنخیزد، پس توکل را هم قوت یقین باید هم قوت دل، تا آنگاه آن اضطرار از دل بشود. و تا آرام و اعتقاد تمام حاصل شود توکل نبود. معنی توکل اعتماد دل است بر حق تعالی در کارها و خلیل (ع) را ایمان و یقین تمام بود، ولکن گفت، «رب ارنی کیف تحیی الموتی قال اولم تومن، قال بلی ولکن لیطمئن قلبی». گفت، «یقین هست، ولکن تا دل آرام گیرد، که آدام دل تبع تخیل و حسن باشد در ابتدای حال، آنگاه چون به نهایت رسد دل نیز تبع یقین شود و تو را به مشاهدت ظاهر حاجت نیاید. ,

بدان که توکل بر سه درجت است: یکی آن که حال وی چون حال آن مرد باشد که در خصومت وکیل فراز کند جلد و هادی و فصیح و دیر و مشفق که ایمن باشد بر وی. درجه دوم آن که حال وی چون باشد که در هر چه فراوی رسد جز مادر نداد اگر گرسنه شود وی را خواند. و آن طبع وی باشد و نه به تکلیف اختیار کند و این متوکلی باشد از توکل خویش بی خبر، از مستغرقی که باشد به وکیل، اما آن اول را از توکل خویش خبر بود و به تکلف و اختیار خویشتن را فراتر کل آورده باشد. ,

درجه سوم آن که حال وی چون مرده باشد پیش مرده باشد پیش مرده شوی خویشتن را مرده ای بیند متحرک به قدرت ازلی نه به خود، چنان که مرده متحرک به حرکت غاسل باشد اگر کاری پیش وی آید دعا نیز نکند، نه چون کودکی که مادر را خواند بلکه چون کودکی بود که داند که اگر مادر را نخواند مادر خود داند و تدبیر وی کند. ,

پس در مقام بازپسین هیچ اختیار نبود و در مقام دوم هیچ اختیار نبود مگر ابتهال و دعا و دست در وکیل زدن و در مقام اول اختیار بود ولکن در تدبیر اسباب که از سنت و عادت وکیل معلوم شده است. مثلا چون داند که عادت وکیل آن است که تا وی حاضر نیاید و سجل حاضر نکند وی خصومت نکند لابد این سنت به جای آورد، آنگاه همه انتظار گردد تا وکیل چه گوید و چه کند و آنچه رود همه از وکیل بیند و احضار سجل نیز هم از وی داند که از اشارت وی شناخته است، پس کسی که در توکل در این مقام بود تجارت و حراثت و اسباب ظاهر که از سنت خدای تعالی معلوم شده است دست ندارد، ولکن باز آن به هم متوکل بود. و اعتماد بر تجارت و حراثت خویش ندارد بلکه بر فضل خداوند دارد که از حراثت و تجارت به مقصود رساند، چنان که حرکات و اسباب حراثت بر وی براند و چنان که وی را هدایت آن دارد، پس این کارها می کند و آنچه بیند از خدای تعالی بیند چنان که شرح این بباید. ,

و معنی لاحول ولا قوه الا بالله این بود که حول حرکت بود و قوت قدرت بود. چون داند که حرکت و قدرت وی هردو به وی نیست بلکه به آفریدگار است آنچه بیند از وی بیند. و در جمله چون حوالت است کارها با اسباب از نظر وی بیرون شد تا هیچ چیز جز حق تعالی نبیند متوکل بود. ,

بدان که همه مقامات دین بر سه اصل گردد: علم و حال و عمل، اما علم و حال توکل شرح کرده آمد. و عمل ماند و باشد که کسی تخیل کند که شرط توکل آن باشد که همه کارها با خدای تعالی گذارد و به اختیار خویش هیچ کار نکند، البته تا کسب نکند و هیچ چیز فردا را ننهد و از مار و کژدم و شیر نگریزد و اگر بیمار شود دارو نکند این همه خطاست که همه برخلاف شرع است و شرع بر توکل ثنا کرده است چگونه مخالف باشد شرع را؟ ,

بلکه اختیار آدمی به دست آوردن مالی باشد که ندارد یا در نگاهداشت آن که دارد یا در دفع ضرری که حاصل نیامده است یا در ازالت ضرری حاصل آمده است و توکل در هر یکی حکمی دارد و این چهار مقام لابد شرح باید کرد: ,

و این بر سه درجه بود: اول سببی که از سنت خدای دانسته ایم که بی آن کاری حاصل نیاید، دست بداشتن آن از جنون بود نه از توکل. چنان که کسی دست به طعام نبرد و در دهان ننهد تا خدای تعالی سپری بیافریند یا طعام را حرکتی ندهد تا به دهان وی شود، یا کسی نکاح و صحبت نکند تا خدای تعالی فرزند بیافریند و پندارد که این توکل است. این حماقت بود، بلکه هر سبب که قطعی است توکل در وی به عمل و کردار نیست بلکه به علم و حال بود. ,

اما علم آن که بداند که دست و طعام و قدرت حرکت دهان و دندان هم خدای تعالی آفریده است. و حال آن که اعتماد دل وی بر فضل خدای تعالی بود نه بر طعام و بر دست که باشد که در حال دست مفلوج شود و طعام کسی غضب کند. پس باید که نظر وی به فضل وی بود در آفرینش آن و در نگاهداشت آن نه بر حول و قوت خویش. ,

درجه دوم اسبابی بود که قطعی نبود، ولکن در غالب مقصود بی آن حاصل نیاید و به نادر ممکن بود که بی آن حاصل آید، چون برگرفتن زاد در سفر. این دست بداشتن شرط توکل نیست که این سنت رسول (ص) و سیرت سلف، لکن متوکل بدان بود که اعتماد دل وی بر زاد نبود که باشد که ببرند، بلکه اعتماد بر آفریننده و نگاه دارنده آن بود، لکن اگر بی زاد در بیابان شود روا بود و از کمال توکل بود، نه چون طعام ناخوردن که آن توکل نیست. ,

ولکن این کسی را روا بود که در وی دو صفت باشد: یکی آن که چندان قوت کسب کرده باشد که اگر یک هفته گرسنه باید بود بتواند. و دیگر آن که به خوردن گیاه زندگانی تواند کرد. که مدتی چون چنین بود غالب آن بود که بادیه از آن خالی نبود تا آنگاه که طعام از جایی که آن نبیوسد پدید آید. ,

بدان که این سخت عزیز حالتی بود که کسی بضاعتی دارد اگر بدزدند و به زیان آید وی بر جای می باشد، لکن اگرچه عزیز است و نادرست محال نیست، و این بدان بود که ایمان و یقین حاصل اید به کمال فضل و رحمت و به کمال قدرت تا بداند که بسیار کس را بی سرمایه روزی می دهد و بسیار سرمایه که سبب هلاک آن کس است، پس خیرت باشد که در هلاک شدن آن بود. ,

رسول (ص) گفت که بنده باشد که شب اندیشه کاری می کند که هلاک وی در آن باشد، خدای عزوجل از فوق عرش به نظر عنایت به وی نگرد و آن از وی صرف کند، بامداد اندوهگین برخیزد و گمان بد می برد که این که کرد و چرا کرد؟ و این قصدی بود که همسایه کرد. و این عمرو کرد و فلان کرد و آن رحمت خدای تعالی بود که به وی رسیده است. ,

و از این بود که عمر رضی الله عنه گفت، «باک ندارم که بامداد درویش خیزم یا توانگر که ندانم که خیرت در کدام است». ,

و دیگر آن که بداند که بیم درویشی و گمان بد تلقین شیطان است که، «الشیطان یعدکم الفقر». و اعتماد در چنین نظر حق کمال معرفت است. خاصه که بدانسته است که روزی از اسباب خفی نیز که کسی را بدان نبرد بسیار است. و در جمله بر اسباب خفی نیز اعتماد نکند، بلکه بر ضمان خداوند اسباب کند. ,

بدان که معیل را مسلم نیست که در وادی شود و اسباب کسب دست بدارد، بلکه توکل معیل جز به درجه سیم نبود. و آن توکل مکتسب است چنان که صدیق می کرد. برای آن که کمال توکل به دو معنی مسلم بود: یکی آن که بر گرسنگی صبر تواند کرد و به هر چه بود قناعت تواند کرد اگرچه گیاه بود. و دیگر آن که ایمان دارد که باشد که روزی وی گرسنگی و مرگ است و خیرت وی در آن است. و عیال را بدین نتوان داشت، بلکه به حقیقت نفس وی نیز عیال وی است. اگر قوت صبر ندارد بر گرسنگی و اضطراب خواهد کرد وی را توکل به ترک کسب نشاید. و اگر عیال نیز قوت صبر دارد و به توکل رضا دهد، هم ترک کسب روا نبود. پس فرق بیش از این نیست که خویشتن را به قهر فرا گرسنگی داشتن روا بود، اما عیال را روا نبود. ,

و چون کسی را ایمان تمام بود و به تقوی مشغول گردد، اگرچه کسب نکند اسباب رزق وی ظاهر بود، چنان که کودک که در رحم مادر عاجز است از کسب روزی، ولی را از راه ناف به وی می رسد. چون بیرون آید از سینه مادر می رساند. چون طعام دیگر تواند خورد به وقت خویش دندان بیافریند. اگر مادر و پدر بمیرند و یتیم ماند، چنان که شفقت را بر مادر موکل کرد، رحمت یتیم در دل خلق پدیدار آید. پیش از این مشفق یکی بود و دیگران به وی بازگذاشته بودند. چون مادر و پدر برفت صد هزاران را به شفقت برانگیخت. چون مهتر شد وی را قدرت کسب داده و بایست آن را بر وی مسلط کرد تا خود را تیمار دارد به شفقتی که بر وی موکل است. چنان که مادر تیمار می داشت به شفقتی که بر وی موکل بود. ,

اگر این بایست از وی برگیرد تا از کسب خویش یتیم شود و روی به تقوی آورد، همه دلها را از شفقت وی پرکند تا همه گویند این مرد به خدای تعالی مشغول است هرچه بهتر و نیکوتر به وی باید داد. پیش از این مشفق وی تنها بود بر خویشتن، اکنون همه خلق بر وی بردن ایستند، چنان که بر یتیم. اما اگر کسب تواند کرد و به بطالت و کاهی مشغول بود، این شفقتها در دلها پدید نیاورد، وی را توکل به ترک کسب روا نبود که چون به نفس خویش مشغول است باید که تیمار خویش دارد، اگر روی به حق آورد و از خویشتن یتیم شود، آنگاه خدای تعالی دلها را بر وی رحیم و مشفق گرداند. و بدین سبب است که هرگز هیچ متقی را ندیدند که از گرسنگی هلاک شد. ,

پس هرکه در این تدبیر محکم نگاه کند که خداوند مملکت کار ملک و ملکوت چون تدبیر کرده است و چگونه به کمال نهاده است، به ضرورت این آیت وی را مشاهده شود که گفت، «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزق ها»، و بداند که کار مملکت چنان زیبا و به تدبیر کرده است که هیچ کس ضایع نماند مگر به نادر و آن از آن باشد که خیرت وی در آن بود و از آن نباشد که کسب دست بداشت که آن که مال بسیار کسب کرده باشد نیز به نادر باشد که ضایع شود و هلاک گردد. ,

بدان که هر که یک ساله کفایت خویش بنهاد از توکل بیفتاد که اسباب خفی سپرد و اعتقاد بر اسباب ظاهر کرد که هر سالی مکرر شود، اما آن که به ضرورت وقت قناعت کرد. از طعام چندان که سیر شود و از جامه چندان که پوشیده ماند، وی به توکل وفا کرد. اما اگر ادخار کند قدر چهل روز را رواست، خواص می گوید که توکل بدین باطل نشود مگر که زیادت شود. و سهل تستری می گوید ادخار توکل را باطل کند. ابوطالب مکی می گوید که اگر چهل زیادت شود توکل باطل نشود، چون اعتماد بر ادخار نکند و حسین مغازلی از مریدان بشر بود. گفت، «یک روز مردی کهل در پیش بشر آمد. بشر یک کف سیم به من داد و گفت بدین طعام خر هر چه خوشتر و نیکوتر». و هرگز این سخن از وی نشینده بودم. برفتم و طعام بیاوردم تا وی بخورد. و هرگز ندیده بودم که با کسی چیزی خورده بود. چون بخورد بسیاری طعام بماند. آن مرد کهل همه فراهم گرفت و برداشت و ببرد. و مرا عجب آمد که بی دستوری چنین کرد. بشر گفت: تو را عجب آمد؟ گفتم: آری؟ گفت: این فتح موصلی بود، امروز از موصل به زیارت ما آمده است. طعام برگرفت تا ما را بیاموزد که چون توکل درست شد ادخار زیان ندارد». ,

پس حقیقت آن است که اصل توکل کوتاه است و حکم این آن است که ادخار نکند. پس اگر کند و مال در دست خویش هم چنان داند که در خزانه خدای تعالی و بدان اعتماد نکند توکل باطل نشود. و این که گفتم حکم مرد تنهاست، اما معیل بدان که یک ساله بنهد توکل وی باطل نشود، مگر که زیادت کند. ,

و رسول(ص) برای عیال و ضعف دل ایشان یک سال بنهادی و برای خویش از بامداد تا شبانگاه نگاه نداشتی و اگر نگاه داشتی توکل وی را زیان نداشتی که بودن آن در دست وی و در دست دیگر نزدیک وی هر دو یکی بودی، لکن خلق را بیاموخت بر درجه ضعف ایشان. ,

و در خبر است که یکی از صحابه صفه فرمان یافت. در میان جامه او دو دینار یافتند. رسول(ص) گفت، «دو داغ بود». و این دو وجه را متحمل است: یکی آن که خویشتن را به مجردی فرانموده باشد به تلبیس. این دو داغ بود از آتش بر سبیل عذاب. دیگر آن که تلبیس نکرده باشد، ولکن این ادخار وی را نقصان درجه آورد در آن جهان، چنان که نشان دو داغ بر روی از جمال نقصان کند. چنان که در حق درویش دیگر گفت چون فرمان یافت که در قیامت همی آید روی وی چون ماه شب چهارده. و اگر یک خصلت نبودی چون آفتاب بودی، آن که جامه زمستانی زمستان دیگر را بنهادی و تابستانی تابستان دیگر را. و گفت که شما را هیچ چیز کمتر از یقین و صبر نداده اند. یعنی که نگاه داشتن جامه از نقصان یقین باشد. اما هیچ خلاف نیست که در کوزه و سفره و مطهره و آنچه بر دوام کار آید، ادخار روا بود که سنت خدای تعالی بدان رفته است که هر سالی نان و جامه پدید آید از وجهی دیگر، اما هر ساعتی این خنورهای تازه پدیدار نیاید. و سنت خدای تعالی خلاف کردن روا نبود، اما جامه تابستان در زمستان و زمستان و تابستان به کار نیاید، نگاهداشتن در این وقت از ضعف یقین باشد. ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی