1 مادر چو بزاد آن بدعا خواسته را کرده است نشان آن مه پیراسته را
2 خالیست میان آن مه ناکاسته را گر مهر نهد کسی چنین خواسته را
1 ای گشته خجل ماه فلک از نظرت شد تیره شکر زان لب همچون شکرت
2 نائی بر من تا که بگیرم ببرت شرط آنکه بود دیده من رهگذرت
1 با آنکه دلم از غم هجرت خونست شادی بغم توام ز غم افزونست
2 اندیشه کنم هر شب و گویم یارب هجرانش چنین است وصالش چونست
1 افتادم در دام بتی سیم اندام وز صحبت او دلم رسیده است بکام
2 تا من بزیم مرا تمام است خوشی گر دلبر من بسر برد مهر تمام
1 ما نامه عزل مهر تو بنوشتیم گسترده وصال چهر تو بنوشتیم
2 یکبار بدل ز مهر تو برگشتیم مهرت در ویدیم و صبوری کشتیم
1 ای وصل و هوای مهر تو بس ما را مهر تو بفرساید ازین پس ما را
2 پرهیز بس از مردم ناکس ما را طعنه نزند بدین سخن کس ما را
1 ای مایه نیکوئی مقام دل تو بند سر زلف تست دام دل تو
2 هر چند شد از بدی دلت سخت پریش آخر برسی تو هم بکام دل تو
1 ما دل ز وفا و مهر تو برداریم بر آب نگار بی هده ننگاریم
2 ما دل بهوای آن کسی نسپاریم کز صحبت او بچشم مردم خواریم
1 چون کشته ببینم دو لب کرده فراز وز جان تهی این قالب فرسوده به آز
2 بر بالینم نشسته می گوی بناز که کشته ترا من و پشیمان شده باز
1 برداشت بت من از سر آن چتر سیاه زان پس که دل سپاه بس برد ز راه
2 عمدا بر صوفیان شد آن شمع سپاه تا توبه صوفیان کند نیز تباه