1 دیدم صنمی ز نور باری نه ز گل دیدم پسری بروی محراب چگل
2 زوبین بدور و فکنده آن مهر گسل از دیده بجان بر زند از دست بدل
1 از هجر تو ابر چشم باران ریز است بر جان و دلم غم تو آتش بیز است
2 هجر تو بلا فزا و شور انگیز است این هجر نه وصل روز رستاخیز است
1 سه چیز ترا سه چیز داده است جمال خد را خط و زلف را گل و عارض خال
2 سه چیز من از سه چیز برده است مثال دل ز آتش و چشم از آب و دیده از خال
1 دوش آمد دست سوده و آسوده آسوده ز رنج و مشک بر مه سوده
2 پالوده ز دست با سلخ آلوده؟ آلوده ز شادی و ز غم پالوده
1 از دیده میان رود خونم بی تو گوئی که به آتش اندرونم بی تو
2 از فکرت خویشتن برونم بی تو ای دوست بیا ببین که چونم بی تو
1 یکباره دل از هوای تو بگسستیم با آنکه بما وفا کند پیوستیم
2 ما سنگ شکیبائی بر دل بستیم از دام بجستیم و چه نیکو جستیم
1 تا همبر من نشسته خاموشم چون یاد آرم فراق تو بخروشم
2 از من نرهی که هست چندان هوشم کان را که بدل خرم بجان نفروشم
1 ایزد همه ساله هست با مردم راد بر مرد دری نیست تا ده نگشاد
2 ما را بدل خار بنی سروی داد بر داشت چراغکی و شمعی بنهاد
1 آن بت که بهین لفظ بود دشنامش از حسن و لطافتست هفت اندامش
2 آن بد که نمود بنده را بادامش بنمود بجنگ هفتخوان هم نامش
1 ناگه ز درم در آمد آن سرو سهی پر غم دل من کرد ز هر غصه تهی
2 از نار و بهیش یافتم روزبهی بسپرد بیکبار بمن نار و بهی