1 یوسف روئی کز او فغان کرد دلم چون دست زنان مصریان کرد دلم
2 ز آغاز ببوسه مهربان کرد دلم وامروز نشانه غمان کرد دلم
1 یک نیم دلم کلبچه یک نیم کباب یک نیمه در آتش و دگر نیمه در آب
2 مسکین دل من خراب کردی بعذاب اکنون تو همی خراج خواهی ز خراب
1 ایزد همه دولت جهانی بتو داد با دولت و ملک کامرانی بتو داد
2 پیری بجهان داد و جوانی بتو داد منشور همیشه زندگانی بتو داد
1 آنی که دل من از تو خرم گردد روی تو همی چراغ عالم گردد
2 چون از سختی دلم پر از غم گردد چون بنگرمت غم از دلم کم گردد
1 بیمارم و ناردان لبت پندارم در بویه آبی تنت بیمارم
2 گر آبی و ناردان مرا بسپاری جان و تن خویشتن بتو بسپارم
1 از چشم و دل من آب و آتش خیزد وز هر دو زمانه رستخیز انگیزد
2 نشگفت گران حور ز من بگریزد کز آتش و آب هرکسی پرهیزد
1 نیمی ز دلم کبک شد و نیمی باز نیمی ز تنم بناز ونیمی بگداز
2 زانکس که مرا طمع شادی بدو ناز آورد مرا کنون بتیمار و نیاز
1 گر دل بوفای تو هبا داشتمی این شهر ز جور خلق بگذاشتمی
2 من با تو اگر تخم بلا کاشتمی نادیده شمردمی و برداشتمی
1 ای عالم علم جاودان از درگاه دربان ملک مرا براند از درگاه
2 چون قصد سلام داشتم چندین راه از بهر سلام کرده ام چندین گاه
1 تا دست من از دامن تو شد کوتاه دستی زده ام بدامن ناله و آه
2 یا در دل تو اثر کند ناله من یا خرمن عمر من بسوزد ناگاه