از دوستی تو جز ندامت ناید از قطران تبریزی رباعی 37
1. از دوستی تو جز ندامت ناید
بر تو ز بهی همی علامت ناید
1. از دوستی تو جز ندامت ناید
بر تو ز بهی همی علامت ناید
1. تا کی ز فراق بر دلم بند بود
اندوه فراق بر دلم چند بود
1. بیداد گرا بگرد بیداد مگرد
کز خلق به بیداد برآوردی گرد
1. نیمی ز دلم باد شد و نیمی گرد
نیمی ز تنم گرم شد و نیمی سرد
1. از چشم و دل من آب و آتش خیزد
وز هر دو زمانه رستخیز انگیزد
1. با دام تو گاه غمزه لشگر شکند
یاقوت تو گاه بوسه شکر شکند
1. از دست و سنانت آب و آذر خیزد
وز خشم ور ضات زهر و شکر خیزد
1. بر شاخ گل دولت تو خار نماند
جز بخت تو هیچ بخت بیدار نماند
1. خون جگر ما بقمی بیش نبود
وین دوزخ آه ما دمی بیش نبود
1. ای شاه نخستین سفرت میمون باد
هر روز یکی حصن حصینت افزون باد
1. هرچند ترا زمان بجان رنجان کرد
یزدانت رها کرد و شه اران کرد
1. ایزد چو بزرگ شهریاری نکند
بر روی بدان نگاهداری نکند