1 ای گشته خجل ماه فلک از نظرت شد تیره شکر زان لب همچون شکرت
2 نائی بر من تا که بگیرم ببرت شرط آنکه بود دیده من رهگذرت
1 روی تو بشبهای سیه روز منست عشقت بخزان بهار ونوروز منست
2 قد تو دلارا و دل افروز منست گیتی بمراد بخت پیروز منست
1 تا کی باشم صبور در محنت دوست کارام دل و جان من از دیدن اوست
2 گر زین دوستی ترا بدراند پوست از دوست همیشه دور بودن نه نکوست
1 چون دیده من دید ترا روز نخست مسکین دل من هوای دیدار تو جست
2 اکنون که ترا هوای من نیست درست یا ناز مکن یا دل من باز فرست
1 آنی که وفا نباید از مهر تو جست در وعده مخالفی و در پیمان سست
2 بی شرمی و بیدادگری پیشه تست دست از تو بصابون رئی باید شست
1 چون جان و روان خویشتن داشتمت دشمن بودی و دوست انگاشتمت
2 چون تو نبدی چنانکه پنداشتمت از مهر تو بس کردم و بگذاشتمت
1 تا من بودم بود مرا دولت جفت وین دولت بیدارم یک روز نخفت
2 بد گوی مرا طعنه چه بتواند گفت الماس بابریشم که بتواند سفت
1 بالات بود بسان سروان بهشت با خال تو خال حور فردوسی زشت
2 رضوان که همی عنبر زلف تو سرشت یک نقطه همی چکید و بستوده بهشت
1 دارنده داد و دین ملک مملانست چون شیر بروز کین ملک مملانست
2 با دانش و دین قرین ملک مملانست تا حشر بافرین ملک مملانست
1 آرام دل ولی ملک مملانست از مهر و وفا ملی ملک مملانست
2 بر تیغ ظفر حلی ملک مملانست در جنگ به از علی ملک مملانست