1 تا کی ز فراق دوست فریاد کنم از آه درون رخنه بپولاد کنم
2 بیداد کنی بر من و من داد کنم بر یاد رخ خوب تو دل شاد کنم
1 یک بوسه بدادی بمن ای بت افزون تا دل بردی ز من بدستان و فسون
2 گر آنکه همی جان طلبی بوسه بیار کاتش زآهن بآهن آید بیرون
1 ای گشته بیداد و بدی کردن چیر هرگز نشود دلت ز بیدادی سیر
2 دیریست که من شنیدم از اهل دلی کز بد نرهد که ببد هست دلیر
1 ای کرده ببند دوستی بسته دلم با تو بهوای و مهر پیوسته دلم
2 هر گه گردد بدرد و غم خسته دلم روی تو کند ز درد وارسته دلم
1 آنی که وفا نباید از مهر تو جست در وعده مخالفی و در پیمان سست
2 بی شرمی و بیدادگری پیشه تست دست از تو بصابون رئی باید شست
1 روی تو بشبهای سیه روز منست عشقت بخزان بهار ونوروز منست
2 قد تو دلارا و دل افروز منست گیتی بمراد بخت پیروز منست
1 ای کام دل من و بلای حوران روی تو می و چشم تو از مخموران
2 مژگانت همی کین کشد از مهجوران چون تو ناید نیز بکین از توران
1 با دام تو گاه غمزه لشگر شکند یاقوت تو گاه بوسه شکر شکند
2 بهتر خرد آن ترا که بهتر شکند گوهر بخرد هرآنکه گوهر شکند
1 هر چند که بی بهانه دوری ز برم من خویشتن از جمله همانجا شمرم
2 در بست وفای تو چنان چشم سرم کز شرم تو در خیال تو در نگرم
1 بر چرخ جوانمرد شبیخون کردن چون خون علی بقصد صدخون کردن
2 انکار بتوحید فلاطون کردن بهتر ز خلاف میر فضلون کردن