1 ای توئی بیچارگان را چاره و فریادرس ایزد از هر دو بند و سختی مر ترا فریادرس
2 هرکه را رنجی بدو آمد تو برداری ازو بر ندارد رنج تو جز کردکار پاک و بس
3 جز بکردار نشاط و ناز نگذاری قدم جز بگفتار وفا و جود نگشائی نفس
4 ایزدت فریادرس بادا بهر کاری کجا خلق عالم را بهر کاری توئی فریادرس
1 ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست
2 ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست
3 تو ماه روزگاری و او میر روزگار چون او و چون تو بر بزمین ماه و میر نیست
4 چندان که داشت تاج و سریر ولوا جهان چون تو سزای تاج ولوا و سریر نیست
1 شهریارا خرمی کن کاول شهریور است با دلارامی که با هر شادئی اندر خور است
2 جان و دل را مونس است و با گل و با نرگس است نوبهار مجلس است و آفتاب لشگر است
3 این جهان همچون صدف گشت و تو او را گوهری بر صدف چندان فتد قیمت که او را گوهر است
1 تا آفریدگار مرا رای و هوش داد بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد
2 آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد
3 گر باز روزگار مساعد شود مرا از هر چم آرزوست بیابم تمام داد
4 هست اوستاد من بغم عشق روزگار از روزگار به نبود هرگز اوستاد
1 از بلای دهر جان شاه گیتی فرد باد جان بدخواهان او جفت بلا و درد باد
2 رنگ گرد از روی رادی آب جود او بشست جان او بی رنگ باد و روی او بی گرد باد
3 روز و شب در مجلس او بانک نوشانوش باد سال و مه بر درگه او بانگ برد ابردباد
4 دوستانش را ز شادی روی دائم سرخ باد دشمنانش را ز زاری روی دائم زرد باد
1 ز اول اردی بهشت گشت جهان چون بهشت از قبل آنکه درد شاه جهان را بهشت
2 ای ملک خوب کار خوب خوی و خصم زشت بادت چندان بقا کاب و گل و شاخ و کشت
3 نامه عمر تو چرخ تا بقیامت نوشت جامه فر تو دهر با کف اقبال رشت
4 یزدان از نور خویش جان و تن تو سرشت تخم نشاط آسمان خود ز برای تو کشت
1 خدایگانا دائم ترا سلامت باد همیشه از بر تو تاج بر علامت باد
2 بطبع دوست ندارد دلت ملامت کس ز روزگار عدوی ترا ملامت باد
3 مخالفان هدیرا قیامتست ز تو بقای تخت تو پیوسته تا قیامت باد
4 همیشه همبر تو سرو ماه عارض باد همیشه در بر تو ماه سرو قامت باد
1 آرزومند روی جانانم برود زار زو همی جانم
2 آرزو را و درد دوری را بجز از صبر چیست درمانم
3 همه چیزی همی توانم کرد صبر کردن بهجر نتوانم
4 بر غم و درد من بس است گوا رنگ رخسار و آب مژگانم
1 دلا تا کی همی جوئی منی را چه داری دوست هرزه دشمنی را
2 چرا جوئی وفا از بی وفائی چه کوبی بیهده سرد آهنی را
3 ایا سوسن بناگوشی که داری برشگ خویشتن هر سوسنی را
4 یکی زین برزن ناراه تر شو که بر آتش نشانی برزنی را
1 بوستان زرد شد ز باد خزان تا هوا سرد شد ز باد بزان
2 گشت رنگ رزان چو رنگ زریر ناگذشته بدست رنگ رزان
3 میغ زی دست شه نهاده ز کوه همچو کوره سرای خشت پزان؟
4 شهریار جهان نشسته بناز دل ربوده بجود ازین و ازان