1 خسروا طبع تو روز و شب نشاط آلود باد دشمنانت را ز دیده روی خون پالود باد
2 از تو خشنود است یزدان وز تو خشنود است خلق جاودان از بخت و دولت جان تو خشنود باد
3 پیش جان دوستانت دود همچون نور باد پیش چشم دشمنانت نور همچون دود باد
4 یار جانت ناز باد و جفت طبعت کام باد یار نامت مدح باد و جفت شغلت سود باد
1 مرا رنج بسیار و کم روزگار بشادی کسم نیست آموزگار
2 نه هستند یاران من مهربان نه هستند خویشان من سازگار
3 زمانی همی نالم از یار بد زمنی ز رنج و بد روزگار
4 شود نیک روز بد از یار نیک مرا بدتر از روزگار است یار
1 فراق دیدن جانان دل و جانم دژم دارد دلم پر آب و چین دارد تنم پر تاب و خم دارد
2 کسی کو گم کند یاری که ده خوبی بهم دارد سزد گر نالد از دردش ولیکن سود کم دارد
3 ایا شاهی که تیغ تو زمین را زیر دم دارد فلک فرق همه شاهان ترا زیر قدم دارد
4 زمین اندر عدم گوهر فزون از آب کم دارد بجود از تو کند موجود و جود اندر عدم دارد
1 ای مایه شده دیدن تو روزبهی را بایسته و شایسته بهی را و شهی را
2 از زر و درم کرده تهی گنج ملا را وز مدح و ثنا گرده ملا گنج تهی را
3 شمشیر تو و کلک تو در مجلس و میدان نفع و ضرر آورد بدی را و بهی را
4 مهر تو کند سرو سهی نال نوان را کین تو کند نال نوان سرو سهی را
1 کمان برم که درین روزگار تیره چو شب بخفت چشم مروت بمرد مادر جود
2 ز سیر هفت ستاره درین دوازده برج بده دوازده سال اندرین دیار و حدود
3 هزار شخص کریم از وجود شد بعدم که یک کریم نمی آید از عدم بوجود
1 گوشی که در حلقه او بود لفظ تو مالیده سفاهت هر بدگهر شده است
2 چشمی که خاک درگه تو سرمه داشتی راه ذهاب چشمه خون جگر شده است
3 بودی نیام تیغ فصاحت زبان من واکنون ببین که ترکش تیر سحر شده است
1 این جهان را سایه تو باد بر سر جاودان زانکه چندانی که هستی این جهان جان پرور است
2 گرد سم اسب تو در چشم شاهان توتیا است نعل سم اسب تو بر فرق میران افسر است
3 گر کسی صد سال یزدان را پرستد روز و شب چون مهی کین تو جوید جاودانه کافر است
4 دست و چشمت جفت ساغر باد و جفت روی دوست تا بگیتی نام دلدار است و نام ساغر است
1 شد اسیر آن بت کو دلبر و جنگ آور بود شمع صد مجلس و پیرایه صد لشگر بود
2 بگه بزم دلفروزتر از یوسف بود بگه رزم عدو سوزتر از حیدر بود
3 سرفرا کرد و یکی بار بیامد بر من آنکه خوبان همه هستند تن اوشان سر بود
4 من بر او دیگر نگزینم یاری که مرا نه چنو دیگر باشد نه چنو دیگر بود
1 رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور بخدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش
2 پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال که باز گردد پیر و پیاده و درویش
1 خسروا گر دون بتاج و تخت تو محتاج باد کار تو با ناز جفت تخت و جام و تاج باد
2 روز بدخواهان تو چون روز رستاخیز باد نیک خواهان ترا شب چون شب معراج باد
3 خنجر تو شیر باد و دشمن تو گور باد نیزه تو باز باد و خصم تو دراج باد
4 تا جهان باشد ترا هرگز بکس حاجت مباد وین جهان دائم به کهتر چاکرت محتاج باد