1 بار خدایا ز مرگ منت چه آید بی گنهان را ز غم مکش که نشاید
2 خامشی خویش خوار داری لیکن خامشی من ترا همی نکزاید
3 تا تو یکی ره بسوی من نگرائی هیچ سعادت بسوی من نگراید
4 گر بر تو دست من رسد عجبی نیست آنکس کو می خورد تنش برباید
1 اگر به بستان آسیب دید نار از سیب بخانه باز پشیمان شده است از آسیب
2 ز درد سیب بخون در غریق شد دل نار ز شرم نار برنگ عقیق شد رخ سیب
3 می عقیق بران نار و سیب باید خورد ببانک رود و سرود و حدیث ناز و عتیب
4 ز برف کوه شد سیمگون نشیب و فراز ز برگ باغ شده زردگون فراز و نشیب
1 مخالفان ترا گردن ای ملک زده باد بتیر محنتشان دیده دل آژده باد
2 ز راستی وز رادیت باد نفس شریف ز زیرکان و ردان در سرای تو رده باد
3 خجسته جشن سده بر تو شاه فرخ باد میان کفه عمر تو سنگ ده صده باد
4 بدست حکم قضا دام درد و رنج و بلا بگرد جان و تن دشمنان تونده باد
1 ای دل ترا بگفتم کز عاشقی حذر کن بگذار نیکوان را وز مهرشان گذر کن
2 چون روی خوب بینی دیده فراز هم نه چون تیر عشق بارد شرم و خرد سپر کن
3 فرمان من نبردی فرجام خود نجستی پنداشتی که گویم هر ساعتی بتر کن
4 هر گام عاشقی را صدگونه درد و رنج است گر ایمنیت باد از عاشقی حذر کن
1 آن کس که گشت ایران ویران بدست او بسپرد جان بدولت بر شهریار نو
2 همچون فراسیاب کهن بود جان بداد بر شهریار پور سیاوش بنار تو
3 آید چنو سوار دگر بر زمین اگر آید در آسمان کهن کردگار نو
4 بگذار روزگار بشادی و خرمی خسته شود ز غم دل خصمت بخار نو
1 ای چون بهشت مجلس و چون آسمان حصار تا روز حشر باد در او شاد شهریار
2 دیوارهاش محکم و عالی سپهروش ایوانهاش خرم و رنگین بهشت وار
3 مغز اندر او نیابد چیزی بجز نسیم چشم اندر او نبیند چیزی بجز نگار
4 دیبا به پیش نقش تصاویر او چو خاک خارا بمحکمی بر دیدار او چو خار
1 بر گرد مه ز عنبر ما هم زده سماطین چندین هزار خوبی پنهان بزیر زلفین
2 فرزین زلفگان را بر رخ تو بند کردی تا رایگان دلم را شه رخ زدی بفرزین
3 غمگین دلم ز وصلت گردد هماره شادان شادان دلم ز هجرت گردد هماره غمگین
4 از دولت وصالت مسکین شود توانگر سازد توانگری را هجر تو بار مسکین
1 جایگاه شاه یا برگاه یا بر تخت باد وز بداندیشان او روی زمین پردخت باد
2 روز کوشیدن زمینش زیر گرد خیل باد روز آسودن زمانش زیر بار رخت باد
3 بر هواخواهان او آهن چو وشی نرم باد بر بداندیشان او وشی چون آهن سخت باد
4 از پس و پیشش همیشه گاه باد و ماه باد زیر و بالایش همیشه تاج باد و تخت باد
1 این چه بند است که بر من غم آن ماه نهاد دل من بر دوره خون زد و دیده بگشاد
2 دل من برد بگفتار دل آزار بتی که همه فعلش بند است و همه قولش داد
3 بجفا کردن راد است و بدل دادن زفت بوفا کردن زفتست و بدل بردن راد
4 بدهم گفت بتو جان و دل و غم ندهم این پذیرفت و بداد آن پذیرفت و نداد
1 مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت
2 از خون دل کنار زمین موج زد چنانکه ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت
3 طوفان درد کشتی دل را ز راه برد سیلاب غم خرابه جان در میان گرفت