1 شاه شدادی همیشه تندرست و شاد باد تا گل و شمشاد باشد با گل و شمشاد باد
2 باد یزدان جاودانه چاره و فریاد او دائم او بیچارگان را چاره و فریاد باد
3 عادت او هست نیکی چرخ با او نیک باد پیشه او هست رادی بخت با او راد باد
4 هرکه آزاد است بادا بنده درگاه او جان او دائم ز بند درد و رنج آزاد باد
1 تا جهان باشد بکام و نام شاهنشاه باد آفتابش تاج باد و آسمانش گاه باد
2 دست بیدادی بداد از مردمان کوتاه کرد باد عمر او دراز و رنج او کوتاه باد
3 مشتری دمساز او را سال و مه دمساز باد واسمان بدخواه او را روز و شب بدخواه باد
4 خوان او و ملک او پاینده همچون کوه باد دشمن او زرد و ناپاینده همچون کاه باد
1 تا ماه مرا رفتن با خیل و سپاه است هر روز مرا دل بره و دیده براه است
2 پر گرد سپاه است دو رخسار من از غم تا بر گل رخساره او گرد سپاه است
3 چون زلف درازش غم هجرانش دراز است چون چشم سیاهش ز غمم روز سیاه است
4 از رفتن او رامش و آرامش من رفت گر زود نیاید بر من کار تباه است
1 آنچه ایزد خواست کرد و آنچه مردم خواست داد شاه را بالنده کرد و تن درستش کرد شاد
2 شاه را تابنده کرد آن تندرستی در بزه شد تنش پالوده چون از باده آسوده لاد
3 هست پنجاه و سه سالش داد پنجاه و سه تب همچنین آمد ز عدل و همچنین آمد ز داد
4 تا ز هر تب گشت ازو پالوده یکساله بزه اینچنین فر ایزد از پیغمبران کس را نداد
1 آواره شد از مسکن و مأوا صنم من از طعنه بدگوی و ز بیغاره دشمن
2 هم بسته زبانم من و هم خسته روانم من هم سوخته جانم من و هم سوخته خرمن
3 از فرقت آن عارض چون ماه ببستان گریانم و نالانم چون ابر به بهمن
4 گریان گه و بیگاه برهمن ز غم بت نالان گه و بیگاه بت از درد برهمن
1 چو باد خزان بگذرد بر درخت کند پرنیان بر تنش لخت لخت
2 از آن پس که در باغ بلبل بساخت ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت
3 در او تخت زرین نهاده است زاغ بشد بلبل از باغ و بربست رخت
4 بکهسار کافور بیزد هوا بپالیز دینار ریزد درخت
1 دولت خورشید شاهان جاودان بر پای باد ملکت امید میران سرمدی بر جای باد
2 دشمن تاریک نالان باد همچون زیر و نای در سرای او همیشه بانک زیر و نای باد
3 تا فراز پایه عرشش رسیده باد سر بر سر شیران ایوانش رسیده پای باد
4 ناز مردم روی جان افزوز شهر آرای اوست جاودان آن روی جان افروز شهر آرای باد
1 هرگه که مرا ز آمدن تو خبر آید از جان و دلم انده دیرینه برآید
2 بسیار عنا دیدم در کان گهر من از بخت همی کانم نزد گهر آید
3 هر روز من از آمدنت شاد کنم دل هر روز همی تخم نشاطم ببر آید
4 اکنون که بداندیش مرا جان بسر آمد دانم که غم دوری ما هم بسر آید
1 ای زدوده دل و زدوده سخن تازه گشت از تو روزگار کهن
2 زائران سر نهاده اند بتو مال تو زین قبل نگیرد تن
3 بگشائی دل یکی به سخا بزدائی دل یکی بسخن
4 بی تو رادی چو دیده بی دیدار بی تو شادی چو دست بی ناخن
1 چو چرخ باد خزان را بباغ راه دهد ببرگ سبز رزان باد رنگ کاه دهد
2 ز ابر پیش هوا پرده سیاه کشد بکه سپیدی از آن پرده سیاه دهد
3 بباده گونه چون مهر و ماه باد دهد بباغ گونه زر ابر مهر ماه دهد
4 یکی ز زر همی دشت را زره پوشد یکی ز سیم همی کوه را کلاه دهد