1 بهشت من بدو گیتی بجز سرای تو نیست مرا بهشت و سرا هم بجز برای تو نیست
2 دلم نباشد راضی بدل ربودن آن گه بسته با دل و جانی و او بجای تو نیست
3 تنم بپای ببست و دلم بپای ببست مرا دو چشم و دل جانی ولی بپای تو نیست
4 هوای توبه تنم در روان شده است چنانک بهر کجا بنهم دست جز هوای تو نیست
1 تا ماه مرا رفتن با خیل و سپاه است هر روز مرا دل بره و دیده براه است
2 پر گرد سپاه است دو رخسار من از غم تا بر گل رخساره او گرد سپاه است
3 چون زلف درازش غم هجرانش دراز است چون چشم سیاهش ز غمم روز سیاه است
4 از رفتن او رامش و آرامش من رفت گر زود نیاید بر من کار تباه است
1 ای با خدای و با همه خلق خدای راست از داد و راستی همه پیروزئی تراست
2 ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست
3 طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک قول تو راست و رای تو راست و دل تو راست
4 از پادشاهی تو هرانکو فرار کرد بر جای خویش خاسته بر جان پادشاست؟
1 بدست تو ملکا ملک خسروانی هست بدین جهانت فرمان و کامرانی هست
2 تو یادگار فریدون و آن جمشیدی ز هر دو بر دل و دیدار تو نشانی هست
3 همه سعادت و تایید از آسمان خواهند ترا سعادت و تایید آسمانی هست
4 عدوت بندی هست و جهان گشائی هست گهرت بخشی هست و جهان ستانی هست
1 بار خدایا ز مرگ منت چه آید بی گنهان را ز غم مکش که نشاید
2 خامشی خویش خوار داری لیکن خامشی من ترا همی نکزاید
3 تا تو یکی ره بسوی من نگرائی هیچ سعادت بسوی من نگراید
4 گر بر تو دست من رسد عجبی نیست آنکس کو می خورد تنش برباید
1 ملکان را ز آسمان کبود چون تو هرگز کریم و راد نبود
2 هرگز از تو کسی بلا نکشید هرگز از تو کسی جفا نشنود
3 عید فرخنده باد بر تو ملک باد یزدان ز جان تو خشنود
4 تا ترا درد رنجه داشت همی روز مردم ز درد گشت کبود
1 فراق دیدن جانان دل و جانم دژم دارد دلم پر آب و چین دارد تنم پر تاب و خم دارد
2 کسی کو گم کند یاری که ده خوبی بهم دارد سزد گر نالد از دردش ولیکن سود کم دارد
3 ایا شاهی که تیغ تو زمین را زیر دم دارد فلک فرق همه شاهان ترا زیر قدم دارد
4 زمین اندر عدم گوهر فزون از آب کم دارد بجود از تو کند موجود و جود اندر عدم دارد
1 اسب طرب و عیش تو ای شاه بزین باد جان و تن خصمان تو پیوسته بزین باد
2 خورشید زمینی و خداوند زمانی از جور زمان دشمن تو زیر زمین باد
3 از هیبت تو پشت مخالف چو کمانست بر جان بداندیش تو از مرگ کمین باد
4 چندانکه زمینست ترا زیر رکابست چندانکه سپهر است ترا زیر نگین باد
1 خدایگان جهان را طبیب دارو داد موافق آمد از بهر آنکه نیکو داد
2 اگر چه روزی موئی بکاست از تن شاه هزار سال بجسم و روانش نیرو داد
3 جهان و جان و دل و تنش هر سه باد فدا که هر سه چار مرا چون نگه کنم او داد
4 ایا خدای ترا داده صد هزار هنر هم او بدشمن تو صد هزار آهو داد
1 ماهی دل من بر دو دل خویش بمن داد من هستم از او خرم و او هست ز من شاد
2 بی من نکند شادی و بی من نخورد می همواره چنان بوده و پیوسته چنین باد
3 با ناله و فریادم و با خواهش و کاهش از بسکه همی روز جدائیش کنم یاد
4 من بر بت خویش ایمنم و نیستم ایمن برگشت زمانه همه زان خواهم فریاد