1 ای بسته جفا با دل و گشته ز وفا دور کرده دل من زار بقول و سخن زور
2 قول تو نوازم چو مرا دارد غمگین فعل تو مرا همچو ترا دارد رنجور
3 گفتم بنهم بر دگری نام تو آخر تا چون تو نباشد بهمه شهری مشهور
4 گر نام بدیرا ببهی بر بنهندی زود این ز بهی دور شدی آن ز بدی دور
1 زان زرد شد از داغ و درد رویم زیرا که بوصل تو نیست رویم
2 من راه نیابم سوی تو دانی هرچند بسوی تو راه جویم
3 زان پس که همه روز با تو بودم پوشیده نبود از تو روی و مویم
4 چو نان نگسستی ز من که روزی آرد بر تو باد تند بویم
1 به او رمز دو مه تیر ای امید کرام نبید خوردن بر خویشتن مدار حرام
2 اگرچه داری امروز روزه فردا باز نماز کرده ز مزگت بکاخ بنده خرام
3 برسم و شیوه بهرام جام می بستان که هست بنده تو صد چو بهمن و بهرام
4 مخالفان را از تیغ و تیر تست آشوب موافقان را از کف راد تست آرام
1 اسب طرب و عیش تو ای شاه بزین باد جان و تن خصمان تو پیوسته بزین باد
2 خورشید زمینی و خداوند زمانی از جور زمان دشمن تو زیر زمین باد
3 از هیبت تو پشت مخالف چو کمانست بر جان بداندیش تو از مرگ کمین باد
4 چندانکه زمینست ترا زیر رکابست چندانکه سپهر است ترا زیر نگین باد
1 ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست
2 چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست
3 با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر با خلاف تو عدو را شهد گردد چون کبست
4 گر بدریا در نهان گردد چو ماهی خصم تو زو برون آری بزو بینش چو ماهی را بشست
1 همیشه چشم دل و جان شاه روشن باد بروز مردیش از فتح ترک و جوشن باد
2 همیشه جایگه دشمنانش زندان باد همیشه جایگه دوستانش گلشن باد
3 هوای روشن بر حاسدانش تاری باد زمین تاری بر ناصحانش روشن باد
4 حسود او را تن سال و ماه بیسر باد عدوی او را جان سال و ماه بی تن باد
1 خدایگانا چشم دلت فروخته باد بآتش غم جان عدوت سوخته باد
2 بزر و گوهر شادی خری که دشمن تو خریده باد غم و خرمی فروخته باد
3 سپاه محنت بر دشمن تو تاخته باد و زو برنج و بلا کینه تو توخته باد
4 بروز پاک جهان بر عدوت باد سیاه هوا بتیره شبان پیش تو فروخته باد
1 بر سبزه همی آب روان آب دواند وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
2 این هیچ کس از آئینه چین نشناسد وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
3 همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی باد سحری شاخ سمنرا بنواند
4 از بسکه ببارد شب و روز ابر خزانی از کوه سوی دشت همی سیل براند
1 بجز نشاط و طرب طبع تو طلب نکند کسی بود که ترا بیند و طرب نکند
2 کسی که بخشش و بخشایش تو دیده بود حدیث بخشش و بخشایش عرب نکند
3 جهان طلب نکند هرکه یافت در گه تو کسی که دریا بیند شمر طلب نکند
4 اگر کسی بوفا و سخا نسب جوید بجز بدست و دل راد تو نسب نکند
1 ای آفتاب روشن تابان میان گلشن آرام شهر مائی نام تو شیر اوژن
2 از فخر نام داری و ز نام نیک جوشن فرخنده باد بر تو نوروز و سیر گلشن
3 گیتی بتست خرم گردون بتست روشن ناز روان مائی رنج روان دشمن
4 در زیر دشمنانت سوسن شود چو سوزن در دست دوستانت سوزن شود چو سوسن