1 ای ماه خوش حدیث و نگار نکو کنار با شاخ زی من آر یکی نازه کو کنار
2 کرده تهی ز دانه زمانه میان او کرده پر آب لاله همه تنش روزگار
3 ماند بمانده ناری بر شاخ نار بر بگداخته بنار درون دانه های نار
4 زان آب نار و لاله بپیمانه می خورند آزادگان بنام شهنشاه تاجدار
1 باد فروردین بگیتی در کند هر شب سفر اوفتاده است از سفر کردنش بر گیتی ظفر
2 بوستان شد چون بهار چینیان از رنگ و بو کوه چون یاقوت و چون پیروزه سرو غاتفر
3 بلبل اندر گلستان هر ساعتی دارد نفیر وز نفیرش در گلستان گل همی نازد بفر
4 آن شقایق همچو در منقار طوطی مانده قار وان گل دو روی چون بر زر سوده معصفر
1 باشد بجهان عید همه ساله بیکبار همواره مرا عید ز رخسار تو هموار
2 پر بار بسال اندر یکبار بود گل روی تو مرا هست همیشه گل پر بار
3 یکروز بنفشه چنم از باغ بدسته زلفین تو پیوسته بنفشه است بخروار
4 یکهفته پدیدار بود نرگس دشتی وآن نرگس چشم تو همه ساله پدیدار
1 با ماه تو تا مشگ شد برابر چون مشک بجوشم همی بر آذر
2 از بسکه مرا آذر است بر دل آزار نجویم همی ز آذر
3 از بویه تو هر زمان بنالم چون از پی فرزند مرده مادر
4 از بسکه بخواب اندرون بگردم زین دست بد آندست دیدگان تر
1 بتا گل رخ تو کرده از بنفشه سپر دو زلف تست دو جراره بنفشه سپر
2 ز تیر چشم تو ترسنده شد گل رخ تو ز مشگناب زره کرد و از بنفشه سپر
3 میان زلف تو و چشم تو نبرد افتاد ز حلقه آن مدد آورد و این ز تیر نفر
4 از آن شکسته شده است این دو حلقه هاش ببین که چون هزیمتیان برفتاده است بسر
1 بتی سرو بالا و سرو سمنبر که شمشاد دارد ببرگ سمن بر
2 رخش همچو ماهی که گل بار دارد برش همچو سروی که دارد سمن بر
3 روان گردد از نقش رویش منقش سخن گردد از وصف زلفش معنبر
4 کجا زلف او باشد و قامت من نه چوگان بکار آید آنجا نه چنبر
1 بتی که راستی از قد او رباید تیر بتیر غمزه ز گردون فرود آرد تیر
2 نه سیب سرخ بود با رخان او مر مهر نه با درنگ بود چون رخان من مه تیر
3 ز خواب دیده پر آب من ندارد بهر وز آب دیده بی خواب من ندارد سیر
4 اگر ببیند زلفین او بخواب شود پر از عبیر دهان کننده تعبیر
1 بلای غربت و تیمار عشق و فرقت یار شدند با من دلخسته این سه آفت یار
2 همیشه بود نشاط دلم ز دیدن دوست همیشه بود قرار تنم بصحبت یار
3 برفت یار و مرا غم گرفت جای نشاط برفت یار و مراتب گرفت جای قرار
4 پری ندیدم و همچون پری گرفته شدم ز درد فرقت آن لعبت پری دیدار
1 بفرخ فال و خرم بخت و میمون روز و نیک اختر بدارالملک باز آمد شه نیک اختر از لشگر
2 شکسته لشکر جنگی بسان خیل افریدون گشاده قلعه محکم بسان سد اسگندر
3 چنین زی لشگر ترکان و پیکار بداندیشان برفت و قلعه ای بگرفت در دم اژدها پیکر
4 چنان چون اژدهای هند پیچان بر لب دریا رسانده زی ثری دنبال و برده بر ثریا سر
1 تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر
2 اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد هرگز نیامده ببر من چنو پسر
3 تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ خون دلم ز دیده برخ برنهاد سر
4 زلفینش باژگونه و من باژگونه زو کردارهای او ز همه باژ گونه تر