روی مرجانی ز چشمم دوست از قطران تبریزی قصیده 48
1. روی مرجانی ز چشمم دوست پنهانی کند
تا سرشک چشم من چون روی مرجانی کند
...
1. روی مرجانی ز چشمم دوست پنهانی کند
تا سرشک چشم من چون روی مرجانی کند
...
1. هرکه جانان را بمهر اندر عدیل جان کند
گر تواند جان خویش اندر ره جانان کند
...
1. آن پری نشگفت اگر از خوبرویان سر بود
گر بنفشه پر گر و از سنبلش افسر بود
...
1. تا بجان در عقل باشد تا بتن در جان بود
جان و تن را از لب و جام و لب جانان بود
...
1. تا ترا گرد مه از مشگ سیه پرهون بود
در تمنای رخت جان و دلم مرهون بود
...
1. گه بهار همه خلق جفت یار بود
مر از یار جدائی گه بهار بود
...
1. هرکه او را میل خاطر سوی ارزانی بود
او برنج و خواری ارزانی و ارزانی بود
...
1. اگر ببرد ز بستان خزان نسیم بهار
بساز بزم چو بستان ز زلف و روی نگار
...
1. اگر بتگر چنو داند نگاریدن یکی پیکر
روا باشد اگر دعوی خلاقی کند بتگر
...
1. ای دلارام و دل آشوب و دلاویز پسر
عهد کرده بوفا با من و نابرده بسر
...
1. ای کرده تیره روز معادی بتیغ و تیر
آمد بخدمت تو گرانمایه ماه تیر
...