1 تا دیده سوی دوست دلم را دلیل گشت بی خواب گشت و جای خیال خلیل گشت
2 دیده بخفت ز اول از آن کاو دلیل بود راهی که گم شد اول ثانی دلیل گشت
3 هاروت وار گشتم از آن زهره رخ کجا بادام او بسرمه بابل کحیل گشت
4 مژگان چو نیش نحل و میان چو نمیان نحل بی او تنم ز نوحه و زاری نحیل گشت
1 کاخ ملک خوبتر ز خلد برین است با همه دیدارهای خوب قرین است
2 پیکر او آفت بضاعت روم است صورت او کاهش صناعت چین است
3 گوئی خاک اندر او بزر نهفته است گوئی باد اندر او بمشگ عجین است
4 زینت خلد برین ز باده خلد است مردم را آرزوی خلد برین است
1 زمانه روی زمین را چو رنگ دیبا کرد طراز دیبا یاقوت کرد و مینا کرد
2 بهاری ابر ز دریا نهاد روی بدشت وز آب دیده همه شب برم چو دریا کرد
3 هوا همی بگشاید ز سنگ خارا آب از آن ببین که همی ز آب سنگ خارا کرد
4 سرشگ ابر زمین را شگفت رنگین کرد نسیم باد هوا را شگفت بویا کرد
1 روی مرجانی ز چشمم دوست پنهانی کند تا سرشک چشم من چون روی مرجانی کند
2 چون نبیند لعل ریحانی لبش با لعل خویش ای بسا چون خویش بیند لعل ریحانی کند؟
3 چون کمان ابروش دارد قامت من چون کمان زلف چوگانیش پشتم گوژ و چوگانی کند
4 هجر او چشمم ز خون چون چشمه گرداند ز غم ز آب چشمم خانه ام مانند طوفانی کند
1 ای خداوندی که یزدان خاصت از داد آفرید وز همه عیبی تن پاک تو آزاد آفرید
2 روی تو نیکو سرشت و رأی تو نیکو نهاد دولت تو تیز کرد و دست تو راد آفرید
3 گرچه شد گیتی همه ویران ز بی داد ددان نعمت تو یکسر از داد تو آباد آفرید
4 دوستانت را نشاط و نازش پرویز باد دشمنانت را بلا و رنج فرهاد آفرید
1 ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
2 ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
3 بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر از سم سمند تو بر او بر اثری نیست
4 ناداده کف راد تو صد بار بمردم در کنج ملوکان زمانه گهری نیست
1 ببین آن روی اگر بر سرو بستانت قمر باید ببین آن زلف اگر بر ماه مشگینت کمر باید
2 لب و دندان او جوید رخ و زلفین او خواهد که را مرجان لؤلؤ پوش و مشک گل ببر باید
3 دو زلف دو رخش بوید دو چشم و دو لبش بوسد کسی کو را گل و شمشاد و بادام و شکر باید
4 کسی کش زعفران باید ز روی زرد من جوید ز روی و لعل او جوید کسی کش درو زر باید
1 نگار من به لطیفی بسان پاک هواست مرا بدو چو خرد را بجان پاک هواست
2 اگر چو ابر شد از اشگ چشم من نشگفت که چون هوا شدم از عشق و جای ابر هواست
3 بدر و زر دیبا آراستم دو چشم دوزخ کساد گشتم بر دوست گرچه هر دو رواست
4 اگر کساد شدم من بنزد او شاید ورا بنزد دل و جان من رواست رواست
1 اگرچه جانان کسرا عزیز چون جان نیست مرا جهان و سرو جان بجای جانان نیست
2 نباشد انده جانان چو آمد انده جان مراست انده جانان و انده جان نیست
3 شفا و راحت جان من آن دو مرجان بود چگونه باشد جانم کش آن دو مرجان نیست
4 در ابر زلف نهان بوده ماه عارض دوست کنون بگردوی آن ابر هیچ گردان نیست
1 خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
2 نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد پرندهای بهاری ز بوستان بربود
3 ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ ز حله های بهاری نه تار ماند و نه پود
4 نهفته نار پدیدار گشت و گل بنهفت غنوده نرگس بیدار گشت و گل بغنود