ببین آن روی اگر بر سرو از قطران تبریزی قصیده 36
1. ببین آن روی اگر بر سرو بستانت قمر باید
ببین آن زلف اگر بر ماه مشگینت کمر باید
...
1. ببین آن روی اگر بر سرو بستانت قمر باید
ببین آن زلف اگر بر ماه مشگینت کمر باید
...
1. تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد
گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد
...
1. چون شمال مهرگان اندر هوا پویا شود
زاغ گنگ اندر میان بوستان گویا شود
...
1. خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود
هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
...
1. دل بدو دادم که جان از روی او شادان شود
جان من هست او سزد گر دل فدای جان شود
...
1. دیر آمدن شاه برآورد ز من دود
گر دیرتر آید برود جان و تنم زود
...
1. زمانه روی زمین را چو رنگ دیبا کرد
طراز دیبا یاقوت کرد و مینا کرد
...
1. همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
...
1. ابر آزاری بلؤلؤ باغرا قارون کند
در چمن بیجاده از پیروزه سر بیرون کند
...
1. باد نوروزی همی آرایش بستان کند
تا نگارش چون نگارستان چینستان کند
...
1. بوستان را مهرکانی باد زر آگین کند
رنگ بستاند ز گلها باده را رنگین کند
...
1. تا زمین را آسمان پر لؤلؤ عمان کند
کوه و صحرا را صبا پر لاله نعمان کند
...