1 ایا به تیغ و قلم رنج خصم و دشمن گنج تن عدوی ترا داده روزگار شکنج
2 بناز دست ولی کرده یار با بگماز برنج روی عدو کرده جفت با آرنج
3 ز دیده خون دل افتاده بر رخان عدوت چو نار دانه نشانده بقصد در نارنج
4 بسان موسی عمران ز دست فرعونان همه جهان بگرفتی به تیغ تو بی رنج
1 آباد بر این بر که و این طارم آباد وز هر دو خداوند جهان کامروا باد
2 این برکه افروخته چون چشمه خورشید وین طارم آراسته چون قبله نوشاد
3 با آن نبرد هیچکس از ماء معین نام با این نکند هیچکس از خلد برین یاد
4 از آب روان آن همه ماننده دجله از نقش و نگار این همه چون حله بغداد
1 آمد نوروز و گشت مشگ فشان باد ساحت باغ از نسیم باد شد آباد
2 چون دل تیمار دیده برگ بنفشه چون زره زنگ خورده خوشه شمشاد
3 چون برخ دوست بر فتاده سر زلف برگ بنفشه ببرد لاله بر افتاد
4 دشت بخندد همی ز لاله سیراب باغ بنازد همی بسوسن آزاد
1 ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند
2 شرم بردار از میان و جام می بر دست گیر بند بگشا از میان و لب ز خندیدن مبند
3 گر مرا بی بند خواهی بند بگشا از میان ور مرا بی گریه خواهی شاد بنشین و بخند
4 سرخ می مانا بجام زر همیدادی مرا آن لب و می مر مرا اندیشه ای در دل فکند
1 ای خداوندی که یزدان خاصت از داد آفرید وز همه عیبی تن پاک تو آزاد آفرید
2 روی تو نیکو سرشت و رأی تو نیکو نهاد دولت تو تیز کرد و دست تو راد آفرید
3 گرچه شد گیتی همه ویران ز بی داد ددان نعمت تو یکسر از داد تو آباد آفرید
4 دوستانت را نشاط و نازش پرویز باد دشمنانت را بلا و رنج فرهاد آفرید
1 بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند
2 پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش کمان غالیه توز و کمند مشگین بند
3 شکفته نرکس داری بزیر خم کمان دمیده سنبل داری بزیر بند کمند
4 بخط جادوئی آراسته پرند بمشگ بدست نیکوئی آمیخته عقیق بقند
1 ببین آن روی اگر بر سرو بستانت قمر باید ببین آن زلف اگر بر ماه مشگینت کمر باید
2 لب و دندان او جوید رخ و زلفین او خواهد که را مرجان لؤلؤ پوش و مشک گل ببر باید
3 دو زلف دو رخش بوید دو چشم و دو لبش بوسد کسی کو را گل و شمشاد و بادام و شکر باید
4 کسی کش زعفران باید ز روی زرد من جوید ز روی و لعل او جوید کسی کش درو زر باید
1 تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد
2 چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار بر من ز گل شادی پیوسته برآمد
3 روزی همه درد و غم مردم بسر آید ار جو که همه درد و غم من بسر آمد
4 شب گرچه بود تاران او را سحر آید آخر شب تاران مرا هم سحر آمد
1 چون شمال مهرگان اندر هوا پویا شود زاغ گنگ اندر میان بوستان گویا شود
2 نار چون بیجاده گردد سیب چون مرجان شود آب چون پیروزه گردد خاک چون مینا شود
3 هست هم دینار و هم دیبا گرامی از چه رو خوار گردد رز که چون دینار گون دیبا شود
4 گر گل رعنا برفت از گلستان پژمان بباغ سیب زرد و لعل همرنگ گل رعنا شود
1 خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
2 نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد پرندهای بهاری ز بوستان بربود
3 ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ ز حله های بهاری نه تار ماند و نه پود
4 نهفته نار پدیدار گشت و گل بنهفت غنوده نرگس بیدار گشت و گل بغنود