1 اگرچه جانان کسرا عزیز چون جان نیست مرا جهان و سرو جان بجای جانان نیست
2 نباشد انده جانان چو آمد انده جان مراست انده جانان و انده جان نیست
3 شفا و راحت جان من آن دو مرجان بود چگونه باشد جانم کش آن دو مرجان نیست
4 در ابر زلف نهان بوده ماه عارض دوست کنون بگردوی آن ابر هیچ گردان نیست
1 ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
2 ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
3 بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر از سم سمند تو بر او بر اثری نیست
4 ناداده کف راد تو صد بار بمردم در کنج ملوکان زمانه گهری نیست
1 تا دیده سوی دوست دلم را دلیل گشت بی خواب گشت و جای خیال خلیل گشت
2 دیده بخفت ز اول از آن کاو دلیل بود راهی که گم شد اول ثانی دلیل گشت
3 هاروت وار گشتم از آن زهره رخ کجا بادام او بسرمه بابل کحیل گشت
4 مژگان چو نیش نحل و میان چو نمیان نحل بی او تنم ز نوحه و زاری نحیل گشت
1 تا ملک با شاه جستان یار و هم دیدار گشت گوهری کآن خفته بود از کان کین بیدار گشت
2 دوستانش را ز نعمت دست گوهر بار شد دشمنانش را ز محنت دیده گوهر بار گشت
3 گرچه از یک گوهرند و در خور یکدیگرند در خوری و مهر گوهرشان درست این بار گشت
4 گر گهی اندر میانشان کینه و آزار بود هر دو را از کینه و آزار دل بیزار گشت
1 خدایگانا جان منا بجان و سرت که جان بشد ز برم تا جدا شدم ز برت
2 چو موی گشت تنم تا خبر شنیدن تو چگونه باشم آندم که نشنوم خبرت
3 اگرچه خواب و خور من چو زهر گشت رواست بهر کجا که توئی نوش باده خواب و خورت
4 ز خورد و خواب ندارد خبر تنم شب و روز ز هجر طلعت فرخنده چو ماه و خورت
1 سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست نسیم باد بکردار عنبر ساراست
2 سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست
3 بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است بهر کجا گذری زیر پای تو دیباست
4 سما شبانگه گوئی که پر شکوفه ز می است زمین سحرگه گوئی که پر ستاره سماست
1 کاخ ملک خوبتر ز خلد برین است با همه دیدارهای خوب قرین است
2 پیکر او آفت بضاعت روم است صورت او کاهش صناعت چین است
3 گوئی خاک اندر او بزر نهفته است گوئی باد اندر او بمشگ عجین است
4 زینت خلد برین ز باده خلد است مردم را آرزوی خلد برین است
1 نگار من به لطیفی بسان پاک هواست مرا بدو چو خرد را بجان پاک هواست
2 اگر چو ابر شد از اشگ چشم من نشگفت که چون هوا شدم از عشق و جای ابر هواست
3 بدر و زر دیبا آراستم دو چشم دوزخ کساد گشتم بر دوست گرچه هر دو رواست
4 اگر کساد شدم من بنزد او شاید ورا بنزد دل و جان من رواست رواست
1 ملکا تنت ز جان آمده جانت از خرد است اورمزدی تو و فرخنده سپندارمذست
2 شادمان بنشین و ز دست دلفروز بتان باده بستان که جهان با دل خصمانت بداست
3 وعده عمر تو از یزدان صدبار ده است وعده ملک تو از باری ده بار صداست
4 بخت فیروز تو پاینده تر است از که قاف بخت خصمان تو چون آب میان سبد است