1 اگرچه جانان کسرا عزیز چون جان نیست مرا جهان و سرو جان بجای جانان نیست
2 نباشد انده جانان چو آمد انده جان مراست انده جانان و انده جان نیست
3 شفا و راحت جان من آن دو مرجان بود چگونه باشد جانم کش آن دو مرجان نیست
4 در ابر زلف نهان بوده ماه عارض دوست کنون بگردوی آن ابر هیچ گردان نیست
1 سرخ گل بشکفت وزو شد باغ و بستان بابها خلد بگشاده است گوئی سوی بستان بابها
2 بید را از باد بالش سرو را از آب کش مرغ را از لاله بستر مرغ را از نم نما
3 شاخ گل گشته دو تا چون عاشقان از بار هجر ساخته بلبل بر او چون عاشقان زیر و دو تا
4 گل چو شمع افروخته بلبل بر آن دلسوخته گل ز گلبن با نوا شد بلبل از گل بانوا
1 تا داد باغ را سمن و گل بنونوا بلبل همی سراید بر گل بنونوا
2 رود و سرود ساخته بر سرو فاخته چون عاشقی که باشد معشوق او نوا
3 مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال در و عقیق کارد در بوستان هوا
4 بر نیلگون بنفشه فشاند شکوفه باد همچون ستارگان زبر نیلگون سما
1 تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
2 تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
3 من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی من بلا را بیشتر خواهم که مردم را بلا
4 گر بلای عاشقی بر من قضای ایزدیست تن نهادم بر بلا و دل ببستم بر قضا
1 کنون که شد حضری بلبل و غراب غریب بعید شد گل نار و گل بنفشه قریب
2 هزار دیبا در باغ گسترید صبا نگارهاش بدیع و طرازهاش غریب
3 شده چو مذبح عیسی ز بلبل و گل باغ درخت گل چو بپیروزه و عقیق صلیب
4 جهان پیر صبی وار پر حلی و حلل هواش دایه و پستانش ابر و غیث حلیب
1 نگار ناردانی لب بهار نارون بالا میان لاله نعمان نهفته لؤلؤ لالا
2 دلش یکتائی اندر مهر و بالا چون دلش یکتا بدان بالای یکتائی مرا درد دو تا بالا
3 همی غارت کند صبرم بدان دو نرکس شهلا همی شکر کند زهرم بدان دو زهره زهرا
4 ز مهر سیم سیمائی مرا دینارگون سیما همی نالم ز درد او چو سعد اندر غم سما
1 دارد آن وشی رخ و وشی برو وشی سلب رادگاه غمزه چشم و زفت گاه بوسه لب
2 لؤلؤ لالا شرا از لاله نعمان صدف لاله نعمانش را از عنبر سارا سلب
3 چشم او مخمور و من خوردم بجام مهر می زلف او لرزان و من دارم ز داغ هجر تب
4 زلف شبرنگش مرا ناهید بنماید بروز روی رخشانش مرا خورشید بنماید بشب
1 فراز ماه بتا زلف مشگبوی متاب متاب زلف و دل ما بداغ مهر متاب
2 و گر بتابی زلف و دلم بتابد روی بجای دل تن و جانم بتاب و زلف متاب
3 رخت بگونه عناب خورده آن عنب دهانت پرده عناب کرده عنبر ناب؟
4 بپیش عارض تو روی من چنان باشد که پیش چشمه خورشید داری اسطرلاب
1 ای روا بر شهریاران جهان فرمان ترا هرچه باید خسروانرا داده آن یزدان ترا
2 هرکجا ماهی است یا ساقیست یا دربان ترا هرکجا شاهی است یا بندی است یا مهمان ترا
3 دشت همچون محشر است از خیل گوناگون ترا شهر همچون جنت است از نعمت الوان ترا
4 ساقیان ما هروی و چیره بر مردان ترا مطربان چرب دست و چیره بر دستان ترا
1 بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا
2 ز خاک و باد و آب آتش شرف دارد فزون زیرا که چون باشد سوی پستی بود میلش سوی بالا
3 ندارد هیچ مخلوقی بعالم قدرت خالق ندارد هیچ مولایی بگیتی همت مولا
4 همیشه همت مولا فراز شیب و گل باشد همیشه همت مولا فراز گنبد اعلا