مه نیسان شبیخون کرد از قطران تبریزی قصیده 175
1. مه نیسان شبیخون کرد گوئی بر مه کانون
که گردون گشت از او پرگرد و هامون گشت از او پرخون
1. مه نیسان شبیخون کرد گوئی بر مه کانون
که گردون گشت از او پرگرد و هامون گشت از او پرخون
1. مهر جانان چون روان اندر تن من شد روان
از تنم بیرون نیامد مهر او جز با روان
1. نشاط دل کن و از لعل یار پروردین
که لاله و گل پرورد باد فروردین
1. هر آنچه هست نهان از منجمان جهان
ز رای روشن شاه زمانه نیست نهان
1. هرکه را دلبند باشد مهرجوی و مهربان
روز او دائم بود نورزو و عید مهرگان
1. هلا شادی کن و می خور که بستان شد بهشت آئین
که جز می خوردن و شادی نباشد در بهشت آئین
1. هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
1. ایا بهار من و عید نیکوان سپاه
چو ماه ز ابر همی تابی از قبای سیاه
1. ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه
او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه
1. ای روی تو از چشمه خورشید سما به
در روی زمین یار نیابی تو ز ما به
1. بتی که پیش رخ او چو میغ باشد ماه
چراغ مجلس و شمع سرای و ماه سپاه
1. فغان من همه زان زلف تابدار سیاه
که گاه پرده لاله است و گاه معجر ماه