1 گر نگار من دو زلف خویش بسپارد بمن مشگ سایم من بکیل و غالیه سایم بمن
2 جان من دائم دژم باشد بسان چشم او زلف او دائم بخم باشد بسان پشت من
3 سنبلست آن زلف و یا زان گرد سنبل سنبله انجمست آن روی و در گل گرد کرده انجمن
4 لاله چون رویش نروید هرگز اندر بوستان سرو چون بالای او هرگز نباشد در چمن
1 کسی کش دل برد دلبر کسی کش جان برد جانان که جانان دارد و دلبر سبک دارد دل و جان آن
2 مرا برگو که جان و دل بجانان دادم و دلبر همم دل رفت و هم دلبر همم جان رفت و هم جانان
3 اگر باز آیدم دلبر نیندیشم بتیر از دل وگر باز آیدم جانان نیندیشم بتیغ از جان
4 چه از طمع سلامت خلق عالم دوستی دارد من از طمع وصال دوست بر دل خوش کنم هجران
1 گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین
2 بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین
3 ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند باد گوئی کرده غارت طبل عطاران چین
4 کاین بیالاید بعنبر هر زمان روی هوا کان بیاراید بدیبا هر زمان روی زمین
1 گل چو بشکفت زمین گشت پر از آب روان بگل و آب روان تازه بود جان جهان
2 هرکجا چشم زنی هست زمین نرگس زار هرکجا پای نهی هست زمین لاله ستان
3 سبزه را باد پر از عنبر کرده است کنار لاله را ابر پر از لؤلؤ کرده است دهان
4 از هوا در فکند سوی زمین ابر بلند از زمین مشگ برد سوی هوا باد وزان
1 که بست از مشک چندین بند گرد آن گل خندان که چندان کاندر او بند است دلها برده صد چندان
2 نگاری زینت مجلس بتی پیرایه لشکر به مجلس شمع جانسوزان به لشکر شاه دلبندان
3 لبش ماننده پسته برش ماننده سوسن به زیر پستهاش لؤلؤ بزیر سوسنش سندان
4 اگر عنبر همیخواهی به نزد خویش کش زلفش وگر شکر همیخواهی لبش با لب بپیوندان
1 لب است آن یا گل حمرا رخست آن یا مه تابان گل آگنده بمروارید و مه در غالیه پنهان
2 کند بر گل همی جولان زره پوشیده زلف او زره پوشیده زیباتر که باشد مرد در جولان
3 اگر نرگس ندیدی برک وی پیکان بهرامی اگر سنبل ندیدی شاخ او سیسنبر و ریحان
4 بنرگس گون و سنبل دار چشم و زلف او بنگر مر آن را همچو ریحان حسن وین را غمزه چون پیکان
1 مجلس است این مگر بهشت برین که بنای بهشت است بر این
2 پیکر بومش از بدایع روم نقش دیوارش از صنایع چین
3 این ز دلها همی زداید زنگ وان ز رخها همی رباید چین
4 از بهشت برین گزیده تر است تو بهشت برین بر این مگزین
1 من آن کشیدم و آن دیدم از غم هجران که هیچ آدمئی نیست دیده در دوران
2 کنون وصال همه بر دلم فرامش کرد خوشا وصال بتان خاصه از پس هجران
3 چو من بشادی باز آمدم بلشگرگاه گشاده طبع و گشاده دل و گشاده زبان
4 میان هنوز نبودنم گشاده کامده بود زره بسوی من آن سرو قد و موی میان
1 منم غلام خداوند زلف غالیه گون که هست چون دل من زلف او نوان و نگون
2 ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من یکی به آذر ماند یکی بآذریون
3 ز تاب ماند جانم بآذر برزین ز آب ماند چشمم برود آبسکون
4 چگونه یابد جان من اندر آتش هال چگونه یابد جسمم در آب دیده سکون