1 اگر باران نباشد در بهاران سرشگ و آه من بس باد و باران
2 جهان را بس بود نالیدن من اگر بلبل ننالد در بهاران
3 سحرگه بانگ من بشنو ز مطرب بجای بانگ کبک کوهساران
4 بسم من سوگوار از عشق اگر چرخ نپوشد جامه های سوگواران
1 اگر نجست زمانه بلای خلق جهان چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
2 اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
3 اگر نگشت دل من تنور آتش عشق چرا ز دیده من خاست دم بدم طوفان
4 اگر نه پشت من و زلف تو ز یک نسبند چرا چو زلف تو شد پشت من دو تا و نوان
1 اگر بخواهد جانم بجای دل جانان بجان جانان گر زو دریغ دارم جان
2 اگر نه جانان از جان عزیزتر بودی نسوختی دل و جان از جدائی جانان
3 زیان و سود من از هجر و وصل جانانست سزاست گر بخرم وصل او بسود و زیان
4 جهان نخواهم بی او بجان نگردم ازو که او عزیزتر است از هزار جان جهان
1 الا ای پرده تاری به پیش چشمه روشن زمانی کوه را تَرگی زمانی چرخ را جوشن
2 دژم روئی و گیتی را کند آثار تو خرم سیه فامی و عالم را کند دیدار تو روشن
3 گهی بر گوشه گردون نهاده مر ترا گوشه گهی بر دامن خورشید بسته مر ترا دامن
4 گهی بادت بود مرکب گهی چرخت بود میدان گهی برت بود مکمن گهی بحرت بود معدن
1 الا ای ماه مشکینمو به پیش آر آن می مشکین ملا کن ساغر و برنِهْ به دست عاشق مسکین
2 از آن رخشنده خرم که عشاق را شود زو کم ز فکرت غم ز دیده نم ز بالا خم ز چهره چین
3 به رنگ چهره معشوق و اشک دیده عاشق کزین خرم شود محزون وز آن شادان شود غمگین
4 به مدت پیرو مردم را شود زو جان و دل برنا به خوردن تلخ و مردم را شود زو خواب و خور شیرین
1 آنچه هست اندر دل من نیست کسرا در دل آن از جفا و جور این نامهربان سنگین دلان
2 هرکه من با او بسازم گردد او ناسازگار آنکه من زو مهر جویم گردد او نامهربان
3 آنکسی کز من بود نازش مرا خواهد نیاز وآنکسی کز من بود سودش مرا خواهد زیان
4 کرد تیر من بمانند کمان ترکی که هست تیر با بالای او گوئی بمانند کمان
1 آن غیرت یزدان نگر و قدرت یزدان از قدرت یزدان چه عجب غیرت چندان
2 هرگز نرسد کس بسر قدرت ایزد هرگز نرسد کس بسر غیرت یزدان
3 گه کوه و بیابان کند از باغ و بساتین گه باغ و بساتین کند از کوه و بیابان
4 شاید که فرو مانی زین فکرت و غیرت شاید که فرو مانی زین غیرت حیران
1 آن کجا کاوس کرد او نیت جادوستان وان کجا محمود کرد او نیت هندوستان
2 از پی پیروزی دین و ز بهر جد خویش کرد ویران کافران را خان شه کشورستان
3 خون کافر ریخت چندان کش نیارد کس شمار شهرها بگرفت چندان کش نداند کس نشان
4 آسمان بالا دو دژ زایشان ستد در هفته ای که سر مردان آن دود ژبسودی آسمان
1 ای ببالا بلای آزادان آرزوی دلی و رنج روان
2 تنم از عشق تو نوان و نزار دلم از رنج تو نژند و نوان
3 آرزوی جوان و پیری تو وز تو دائم بدرد پیر و جوان
4 زین بتنبل همی ستانی دل زان بدستان همی ستانی جان
1 ای جان من از آرزوی زلف تو پیچان بنمای یکی روی و ببخشای یکی جان
2 زهره بدو رخسار تو داده همه زیور هاروت بدو چشم تو داده همه دستان
3 از دو رخ تو نور برد چشمه خورشید وز دو لب تو طعم برد چشمه حیوان
4 کردی تن من خسته بدو نرگس مفتون کردی دل من بسته بدو سنبل فتان