1 تا مهر بر فروخت ببرج حمل چراغ پر شمع و پر چراغ شد از لاله باغ و راغ
2 دیو است زاغ گوئی مقری است عندلیب کز بانک او ز باغ هزیمت گرفت زاغ
3 از بوستان کلاغ هزیمت گرفت راست کز بادریسه کشت سر کوه چون کلاغ
4 از باد شد غدیر بکردار صدر باز وز میغ گشت چرخ بکردار پشت ماغ
1 از غم هجر طراز همه خوبان طراز زرد و باریکم و لرزانم چون تار طراز
2 بامید خبر یار و به طمع نظرش بشبان سیه دیر و بروزان دراز
3 اگرم گوش بخارد نبرم دست بگوش اگرم خواب بگیرد نکنم دیده فراز
4 ای برزم اندر لشگر شکن و رزم افروز وی ببزم اندر شکر شکن و بزم طراز
1 که را پشتی کند گردون چه باشد پشتی لشگر چه باشد یاری لشگر که را دولت بود یاور
2 چه باید کشتن آن تخمی که بی کشتن ببار آید چه باید کندن آن کانی که بی کندن دهد گوهر
3 چه باید مایه آن کس را که یابد سود بی مایه چه باید داد آن کس را که یابد داد بی داور
4 چو بنده رنج بردارد چه باید رنج بر خسرو چو کهتر کار بگذارد چه باید شغل بر مهتر
1 یاقوت سرخ شد ز می از ابر در بار شاخ درخت دارد یاقوت و در بار
2 چون بربط نواخته و چنگ ساخته قمری و فاخته بخروشند بر چنار
3 گل بر زمین بخندد مانند روی دوست ابر از هوا بگرید چون چشم من بزار
4 گوئی مشاطه گشت بباغ اندرون صبا کز فعل او شدند درختان عروس وار
1 با درنگ از درد دل در بوستان دی داد رنگ زرد و پرچین شد چو روی دردمندان با درنگ
2 آن چمن کز لاله و گل بود چون رنگین تذرو شد ز برگ زرد و خاک تیره چون پشت پلنگ
3 آسمان چون تو زی و خز باشدی از خیل ابر راست گشته روز و شب ماننده تیر خدنگ؟
4 تا چو سوزن های زرین شد گیاهان بر درخت برگ چون زرین ورق شد آب صافی شد چو رنگ؟
1 از پار مرا حال بسی خوشتر امسال همواره بدینحال بماناد مرا حال
2 فرخنده تر امسال ز هر سال مرا عید افزوده تر امسال ز هر سال مرا مال
3 من پار همین عید ز نادیدن سروی باریک و نوان بودم چون وقت خزان نال
4 امسال بسی روز نشیند به بر من آنسرو سیه زلف سیه جعد سیه خال
1 گل شکفته نماند مگر بصورت حور خروش رعد نماند مگر بنفخه صور
2 همی رسد ز هوا بر زمین نثار درر همی شود ز زمین بر هوا بخار بخور
3 اگرچه هست زمین جای دیو و معدن دد اگرچه هست هوا جای حور و معدن نور
4 ز ابر گشت هوا جای دیو و معدن دد ز لاله گشت زمین جای نور معدن حور
1 ای ببالا بلای آزادان آرزوی دلی و رنج روان
2 تنم از عشق تو نوان و نزار دلم از رنج تو نژند و نوان
3 آرزوی جوان و پیری تو وز تو دائم بدرد پیر و جوان
4 زین بتنبل همی ستانی دل زان بدستان همی ستانی جان
1 خیال شام فراق بتان بروز وصال مرا گداخته دارد ز غم بسان هلال
2 از آن نهیب نماند بچشمم اندر خواب وزین عذاب نماند بجسمم اندر هال
3 فروغ ماه نبینم همی ز بیم خسوف شعاع مهر نیابم همی ز بیم زوال
4 حلال کردم بر خویشتن فراق حرام حرام کردم بر خویشتن وصال حلال
1 ای مرا دیدار تو جان و جهان بی تو هرگز نی جهان خواهم نه جان
2 ای جهان جان چه شادی باشدم چون نباشی با من ای جان جهان
3 ای بسان حور و آئین پری با که دیگر کرده ای آیین بسان
4 نیک خو بودی شدی نا نیکخو مهربان بودی شدی نامهربان