1 نگار کرد رخ من بخون دیده نگار کنار کرد بیکبارگی مرا ز کنار
2 من از جدائی آن دلبر فریشته خوی ز خورد و خواب جدا مانده ام فریشته وار
3 ز بسکه هجر همی کاهدم چنان شده ام که مهر بر سر دیوار و کاه بر دیوار
4 بسان نار کفیده شده است دیده من وز او سرشگ رونده بسان دانه نار
1 نگه کن روی آن دلبر چو نقش لعبت بربر دو گلنارش ببین پر مار و دو مارش ببین پرپر
2 لبش ماننده مرجان برش ماننده مرمر رخش پیرایه کشمیر و قدش فتنه کشمر
3 لبانش برده رنگ از می رخانش برده نور از خور بشب بر دو رخش خور بین بروز از دو لبش میخور
4 بچین زلف چون سنبل بتاب جعد چون عنبر چو چوگان بسته در چوگان چو چنبر بسته در چنبر
1 هم مساعد یار دارم هم مساعد روزگار بخت با من سازگار و یار با من سازگار
2 لیکن از گفتار بدگویان من دور است دوست لیکن از کردار بدخواهان ز من فرداست یار
3 دردمندم روز و شب او نیز چون من دردمند بیقرارم سال و مه او نیز چون من بیقرار
4 دانه های نار دارد در میان ناردان نار دارد بر سمن گلنار دارد بر چنار
1 همیشه بد بود اندوه و درد فرقت یار بتر بوقت گل و صبح روزگار بهار
2 کنونکه باد بهاری کنار پر گل کرد تهی شده است مرا از گل و بنفشه کنار
3 بهار رویش بر من حصار کرد فراق کنون که لاله و گل سر برون کند ز حصار
4 ز درد فرقت آن چون چنار قامت دوست همی بنالم چون فاخته بشاخ چنار
1 یاقوت سرخ شد ز می از ابر در بار شاخ درخت دارد یاقوت و در بار
2 چون بربط نواخته و چنگ ساخته قمری و فاخته بخروشند بر چنار
3 گل بر زمین بخندد مانند روی دوست ابر از هوا بگرید چون چشم من بزار
4 گوئی مشاطه گشت بباغ اندرون صبا کز فعل او شدند درختان عروس وار
1 از غم هجر طراز همه خوبان طراز زرد و باریکم و لرزانم چون تار طراز
2 بامید خبر یار و به طمع نظرش بشبان سیه دیر و بروزان دراز
3 اگرم گوش بخارد نبرم دست بگوش اگرم خواب بگیرد نکنم دیده فراز
4 ای برزم اندر لشگر شکن و رزم افروز وی ببزم اندر شکر شکن و بزم طراز
1 بهشت وار شد از نوبهار گیتی باز در بهشت بر او کرد چرخ گوئی باز
2 درم درم شده روی زمین چو پشت پلنگ شکن شکن شده آب شمر چو سینه باز
3 سرشگ ابر کند هر فراز را چو نشیب نسیم باد کند هر نشیب را چو فراز
4 اگر نگشت هوا جای آهوان ختن وگر نگشت زمین جای بتگران طراز
1 خسروا بیم است کز گیتی برآید رستخیز تا تو برخیزی بشادی تندرست و شاد خیز
2 پا بنالیدی تو لختی دوستداران ترا دیده ها گشتست باران ریز و دلها ریز ریز
3 رنج و بیماری کشیدی هفته ای آن رفت و ماند با تو هم یار سلامت هم طرب تا رستخیز
4 جاودان در ملک و دولت زی که باشد بی تو ملک همچو تن بی جان و جان بی عقل و جامه بی فریز
1 ز چین زلف مه نیکوان چین و طراز همیشه سلسله ساز است با دو درع طراز
2 گهی ز میغ زند بر مه دو هفته رقم گهی ز مشگ کند بر گل شکفته طراز
3 ز زخم او همه را بیم و دست اوست سلیم که هست گاه زره پوش و گاه تیر انداز
4 نه کوته است درازی او ز جنبش باد گهیش کوته بینی بچهره گاه دراز
1 صبر من عشق آنزلف دراز کو گهی با گل بسیر است و گهی با مل براز
2 تا ندیدم زلف او کژدم ندیدم گل سپر تا ندیدم چشم او نرکس ندیدم مهره باز
3 آن همی آزار دم دل کش خریدارم بجان وین همی رنجاندم جان کش بپروردم بناز
4 او مرا شیرین چو جان است و گرامی چون جهان از جهان و جان ندارد کس ببازی دست باز